@asheghanehaye_fatima
دلتنگم اما دیدنت با دیگران سخت است
دلتنگم و این درد از حالم خبر دارد ،
مانندبیماری که مرگش ازعطش حتمیست
اما برایش آب ، مثل سم ضرر دارد ...
#رویا_باقری
دلتنگم اما دیدنت با دیگران سخت است
دلتنگم و این درد از حالم خبر دارد ،
مانندبیماری که مرگش ازعطش حتمیست
اما برایش آب ، مثل سم ضرر دارد ...
#رویا_باقری
@adheghanehaye_fatima
زخم حتی با نوازش درد را حس میکند
زخمیام!
حتی برای من محبت خوب نیست...
#رویا_باقری
زخم حتی با نوازش درد را حس میکند
زخمیام!
حتی برای من محبت خوب نیست...
#رویا_باقری
@asheghanehaye_fatima
برو که باز دلت را به دلبری دیگر
به هرکسی که گمان میبری کمی سرتر
برو که عشق پشیمان شود از آمدنش
که ما دو روح جداییم، در دو تا پیکر
بگو به شعر که اینبار حالیاش بشود
قرار نیست بیایی، قرار نیست اگر
دلم گرفت، به یادم بیاورد که تو را
قرار نیست که این روزهای شهریور…
چقدر حرف نگفته میان پنجره ماند
چه شعرهای سپیدی که توی این دفتر…
برو که مرگ خودم را نشان من بدهی
برو که نیست نیازی به زخم این خنجر
همیشه آخر قصه بیآشیان ماندهست
پرندهای که به امید شاخهای بهتر
برو! دوباره هوایی نکن مرا ای عشق
و فکر کن که از این جمع شاعری کمتر…
#رویا_باقری
برو که باز دلت را به دلبری دیگر
به هرکسی که گمان میبری کمی سرتر
برو که عشق پشیمان شود از آمدنش
که ما دو روح جداییم، در دو تا پیکر
بگو به شعر که اینبار حالیاش بشود
قرار نیست بیایی، قرار نیست اگر
دلم گرفت، به یادم بیاورد که تو را
قرار نیست که این روزهای شهریور…
چقدر حرف نگفته میان پنجره ماند
چه شعرهای سپیدی که توی این دفتر…
برو که مرگ خودم را نشان من بدهی
برو که نیست نیازی به زخم این خنجر
همیشه آخر قصه بیآشیان ماندهست
پرندهای که به امید شاخهای بهتر
برو! دوباره هوایی نکن مرا ای عشق
و فکر کن که از این جمع شاعری کمتر…
#رویا_باقری
@asheghanehaye_fatima
اینقدر مرا با غم دوریت نیازار
با پای دلم راه بیا قدری و بگذار
این قصه سرانجام خوشی داشته باشد
شاید که به آخر برسد این غم بسیار
این فاصله تاب از من دیوانه گرفته
در حیرتم از اینهمه دلسنگی دیوار
هر روز منم بی تو و ... من بی تو و لاغیر
تکرار ... و تکرار ... و تکرار ... و تکرار
من زنده به چشمان مسیحای تو هستم
من را به فراموشی این خاطره نسپار
کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد
با خلق نکرده است نه چنگیز نه تاتار
ای شعر چه میفهمی از این حال خرابم
دست از سر این شاعر کم حوصله بردار
حق است اگر مرگِ من و عالم و آدم
بگذار که یکبار بمیریم نه صد بار
تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم
یک دایره آنقدر بزرگ است که پرگار
اوج غم این قصه در این شعر همین جاست
من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار
#رویا_باقری
اینقدر مرا با غم دوریت نیازار
با پای دلم راه بیا قدری و بگذار
این قصه سرانجام خوشی داشته باشد
شاید که به آخر برسد این غم بسیار
این فاصله تاب از من دیوانه گرفته
در حیرتم از اینهمه دلسنگی دیوار
هر روز منم بی تو و ... من بی تو و لاغیر
تکرار ... و تکرار ... و تکرار ... و تکرار
من زنده به چشمان مسیحای تو هستم
من را به فراموشی این خاطره نسپار
کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد
با خلق نکرده است نه چنگیز نه تاتار
ای شعر چه میفهمی از این حال خرابم
دست از سر این شاعر کم حوصله بردار
حق است اگر مرگِ من و عالم و آدم
بگذار که یکبار بمیریم نه صد بار
تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم
یک دایره آنقدر بزرگ است که پرگار
اوج غم این قصه در این شعر همین جاست
من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار
#رویا_باقری
@asheghanehaye_fatima
دیگر به یک دنیا نخواهم داد جایت را
من دوست دارم زندگی با دست هایت را
.
از بی قراری های قلب من خبر دارد
بادی که میدزدد برای من صدایت را
.
روی زمین بودی و من در ماه دنبالت
باید ببخشی شاعر سر به هوایت را
.
تسخیر تو سخت است آنقدری که انگاری
در مشت خود جا داده باشم بی نهایت را
.
زود است حالا روی پاهای خودم باشم
از دست های من نگیری دست هایت را
.
هرکس تو را گم کرد دنبال تو در من گشت
انگار میبینند در من رد پایت را
.
بگذار تا دنیا بفهمد مال من هستی
گنجشک ها خانه به خانه ماجرایت را
.
وقتی پر است از خاطراتت شعرهای من
باید بنوشی با خیال تخت چایت را
#رویا_باقری
دیگر به یک دنیا نخواهم داد جایت را
من دوست دارم زندگی با دست هایت را
.
از بی قراری های قلب من خبر دارد
بادی که میدزدد برای من صدایت را
.
روی زمین بودی و من در ماه دنبالت
باید ببخشی شاعر سر به هوایت را
.
تسخیر تو سخت است آنقدری که انگاری
در مشت خود جا داده باشم بی نهایت را
.
زود است حالا روی پاهای خودم باشم
از دست های من نگیری دست هایت را
.
هرکس تو را گم کرد دنبال تو در من گشت
انگار میبینند در من رد پایت را
.
بگذار تا دنیا بفهمد مال من هستی
گنجشک ها خانه به خانه ماجرایت را
.
وقتی پر است از خاطراتت شعرهای من
باید بنوشی با خیال تخت چایت را
#رویا_باقری
@asheghanehaye_fatima
از هم بپاشانم به آسانی! مهم نیست
اینها برای هیچ طوفانی مهم نیست!
آغوش من مخروبهای رو به سقوط است
دیگر برایم عمق ویرانی مهم نیست
با دردِ خنجر، دردِ خار از خاطرم رفت
بعد از تو غمهای فراوانی مهم نیست
یک مُرده درد ِ زخم را حس میکند؟ نه!
دیگر مرا هرچه برنجانی مهم نیست
دارو ندارم سوخت در این آتش اما
هرچه برایم دل بسوزانی، مهم نیست
هرکس که با ایمان به راهی رفته باشد،
دیگر برایش هیچ تاوانی مهم نیست
حالا چه خواهد شد پس از این؟هرچه باشد!
اینبار دیگر هیچ پایان مهم نیست
#رویا_باقری
از هم بپاشانم به آسانی! مهم نیست
اینها برای هیچ طوفانی مهم نیست!
آغوش من مخروبهای رو به سقوط است
دیگر برایم عمق ویرانی مهم نیست
با دردِ خنجر، دردِ خار از خاطرم رفت
بعد از تو غمهای فراوانی مهم نیست
یک مُرده درد ِ زخم را حس میکند؟ نه!
دیگر مرا هرچه برنجانی مهم نیست
دارو ندارم سوخت در این آتش اما
هرچه برایم دل بسوزانی، مهم نیست
هرکس که با ایمان به راهی رفته باشد،
دیگر برایش هیچ تاوانی مهم نیست
حالا چه خواهد شد پس از این؟هرچه باشد!
اینبار دیگر هیچ پایان مهم نیست
#رویا_باقری
@asheghanehaye_fatima
روزی که رفتی زیرِ چترش ، با خودم گفتم
تا عمر دارم ظلمِ باران را نمی بخشم...
#رویا_باقری
روزی که رفتی زیرِ چترش ، با خودم گفتم
تا عمر دارم ظلمِ باران را نمی بخشم...
#رویا_باقری
@asheghanehaye_fatima
یک برکهی پر قو یا یک بوم دو رنگ است؟
بین دو قبیله سر چشمان تو جنگ است!
چشمان تو مستعمرهی من شده امروز
تیمور اگر در طلب فتح تو لنگ است!
مثل غزل پختهی سعدیست نگاهت
هر بار مرورش بکنم باز قشنگ است!
وقتی تو نباشی، چه امیدی به بقایم؟!
این خانهی بی نام و نشان سهم کلنگ است!
باید که به صحرا بزنم گاه گداری
این شهر، برای منِ بیحوصله تنگ است!
قد میکشم و ماه میآید به کنارم
این دلخوشی هر شب یک بچه پلنگ است ...
#رویا_باقری
یک برکهی پر قو یا یک بوم دو رنگ است؟
بین دو قبیله سر چشمان تو جنگ است!
چشمان تو مستعمرهی من شده امروز
تیمور اگر در طلب فتح تو لنگ است!
مثل غزل پختهی سعدیست نگاهت
هر بار مرورش بکنم باز قشنگ است!
وقتی تو نباشی، چه امیدی به بقایم؟!
این خانهی بی نام و نشان سهم کلنگ است!
باید که به صحرا بزنم گاه گداری
این شهر، برای منِ بیحوصله تنگ است!
قد میکشم و ماه میآید به کنارم
این دلخوشی هر شب یک بچه پلنگ است ...
#رویا_باقری
@asheghanehaye_fatima
به دوشم میکشم اندوه صدها سال یک زن را
تو حق داری اگر دیگر نمیفهمی غم من را
پذیرفتم شکستم را شبیه آن هماوردی
که اجرا میکند با ناامیدی آخرین فن را
چگونه دست برمیداری از من شاه مغرورم؟
چگونه بی محافظ میگذاری خاک میهن را؟
تو آن کوهی که میگفتند بر قلبش نفوذی نیست
و من آن کاشفی که کشف کردم راه معدن را
و من آن کاشفی که خواستم تنها کست باشم
که تقسیمش نکردم روزهای با تو بودن را
اگر راهی شوم دیگر ندارم راه برگشتن
چگونه روح رفته باز هم صاحب شود تن را؟
به دریاها نده اینبار رودت را! چه خواهد شد؟
کمی خودخواهتر باش و تصاحب کن خودت من را!
#رویا_باقری
به دوشم میکشم اندوه صدها سال یک زن را
تو حق داری اگر دیگر نمیفهمی غم من را
پذیرفتم شکستم را شبیه آن هماوردی
که اجرا میکند با ناامیدی آخرین فن را
چگونه دست برمیداری از من شاه مغرورم؟
چگونه بی محافظ میگذاری خاک میهن را؟
تو آن کوهی که میگفتند بر قلبش نفوذی نیست
و من آن کاشفی که کشف کردم راه معدن را
و من آن کاشفی که خواستم تنها کست باشم
که تقسیمش نکردم روزهای با تو بودن را
اگر راهی شوم دیگر ندارم راه برگشتن
چگونه روح رفته باز هم صاحب شود تن را؟
به دریاها نده اینبار رودت را! چه خواهد شد؟
کمی خودخواهتر باش و تصاحب کن خودت من را!
#رویا_باقری
@asheghanehaye_fatima
به دور ریخت شبی قرصهای خوابی را
که رفته رفته بر این درد بی اثر میشد
همیشه مست و پریشان، همیشه آخر خط
همیشه از همه جا راهی سفر میشد
نشد کنار تو باشد! چه تلخی محضی
نشد، نشد که بماند، ولی اگر می شد
خودش به فکر پریدن نبود از این بام
همان زنی که برای تو بال و پر میشد
«در»ی به روی غرورش، «در»ی به دلتنگی!
همیشه آخر این قصه «دربه در» میشد
#رویا_باقری
به دور ریخت شبی قرصهای خوابی را
که رفته رفته بر این درد بی اثر میشد
همیشه مست و پریشان، همیشه آخر خط
همیشه از همه جا راهی سفر میشد
نشد کنار تو باشد! چه تلخی محضی
نشد، نشد که بماند، ولی اگر می شد
خودش به فکر پریدن نبود از این بام
همان زنی که برای تو بال و پر میشد
«در»ی به روی غرورش، «در»ی به دلتنگی!
همیشه آخر این قصه «دربه در» میشد
#رویا_باقری
هرچند سهم شادی ام از این جهان کم است
آنچه مرا به شعر گره می زند، غم است!
دلشوره ها همیشه به من راست گفته اند
دلشوره ام همیشه برای تو مبهم است!
سرکش شدم، بهانه گرفتم، ندیدی ام
یک بارهم نشد که بفهمی چه مرگم است!
من باختم غرور خودم را در این میان
یک شاه بی سپاه شکستش مسلم است
باید که جای زخم تو بازخم گم شود
هر داغ تازه ای برسد ، مثل مرهم است
بعد ازتو نام دیگر آغوش بسته ام،
دیگر بهشت نیست عزیزم، جهنم است...
با چتر میروم
باچتر می روم که نسوزم از آتشش
باران که نیست! بارش ِ داغی دمادم است
…
عاشق شدیم
عاشق شدیم و نظم جهان را بهم زدیم
دنیا هنوزهم که هنوز است درهم است!
#رویا_باقری
#فاطیما
@asheghanehaye_fatima
آنچه مرا به شعر گره می زند، غم است!
دلشوره ها همیشه به من راست گفته اند
دلشوره ام همیشه برای تو مبهم است!
سرکش شدم، بهانه گرفتم، ندیدی ام
یک بارهم نشد که بفهمی چه مرگم است!
من باختم غرور خودم را در این میان
یک شاه بی سپاه شکستش مسلم است
باید که جای زخم تو بازخم گم شود
هر داغ تازه ای برسد ، مثل مرهم است
بعد ازتو نام دیگر آغوش بسته ام،
دیگر بهشت نیست عزیزم، جهنم است...
با چتر میروم
باچتر می روم که نسوزم از آتشش
باران که نیست! بارش ِ داغی دمادم است
…
عاشق شدیم
عاشق شدیم و نظم جهان را بهم زدیم
دنیا هنوزهم که هنوز است درهم است!
#رویا_باقری
#فاطیما
@asheghanehaye_fatima
برگشته بودی بشکنی من را، شکستی!
این زخـم ها جـز بانمک درمـان نمیشد
ممـکن نبـــود اصــلا مــرا از نــو بســــازی
تــا ایـن خــرابه کامــلا ویـــران نمیـــشد!
کارشبهطغیان میکشدرودیکهیکسد
راه وصــالــش را به دریــا بسـتــه باشــد
امــا اگـــر دریــا نــخــواهــد رود خـــود را
امــا اگــر رود از دویــدن خســــته باشد
می ترسم و اصلا برای تو مهم نیست
لعنت به این دلــشوره های دختـرانه!
حالا کجــایی بــا تعصب پـس بگیـــری
بغض مرا از دیـگران شانه به شانه؟!
دیگر حواس پرت من پیش خودم نیست
یادم نمــی مانــد تمــام حــرف هـا را
مادر نمی داند که دلتنگ تو هستم
وقتی نشسته می گذارم ظرف ها را
ازخانه بیرون می زنم در کوچه ها هم
دنــبـــال ردپـــای تــو دربـــــرف هــستــــم
گم می شوم دربین عابرهای این شهر
این روزها یک دختــر کم حـرف هستم
هر بــار بــادی آمــد از شــهر تـو گفـتم
شاید همین از بین موهایش گذشته
تــو مـثل دنیــای منــی، هــرچنــد دنـیا
این روزهــا از خــیر رویایش گــذشــته
شاعر شدم تا درخیابان های این شهـر
با ایــن جــنون لعنـتـــی درگیـــر بــاشــــم
آهو همیشه در پی یک تکیه گاه است
تـــرجیـــح دادم درنبـــودت شـیــر باشـم!
#رویا_باقری
@asheghanehaye_fatima
این زخـم ها جـز بانمک درمـان نمیشد
ممـکن نبـــود اصــلا مــرا از نــو بســــازی
تــا ایـن خــرابه کامــلا ویـــران نمیـــشد!
کارشبهطغیان میکشدرودیکهیکسد
راه وصــالــش را به دریــا بسـتــه باشــد
امــا اگـــر دریــا نــخــواهــد رود خـــود را
امــا اگــر رود از دویــدن خســــته باشد
می ترسم و اصلا برای تو مهم نیست
لعنت به این دلــشوره های دختـرانه!
حالا کجــایی بــا تعصب پـس بگیـــری
بغض مرا از دیـگران شانه به شانه؟!
دیگر حواس پرت من پیش خودم نیست
یادم نمــی مانــد تمــام حــرف هـا را
مادر نمی داند که دلتنگ تو هستم
وقتی نشسته می گذارم ظرف ها را
ازخانه بیرون می زنم در کوچه ها هم
دنــبـــال ردپـــای تــو دربـــــرف هــستــــم
گم می شوم دربین عابرهای این شهر
این روزها یک دختــر کم حـرف هستم
هر بــار بــادی آمــد از شــهر تـو گفـتم
شاید همین از بین موهایش گذشته
تــو مـثل دنیــای منــی، هــرچنــد دنـیا
این روزهــا از خــیر رویایش گــذشــته
شاعر شدم تا درخیابان های این شهـر
با ایــن جــنون لعنـتـــی درگیـــر بــاشــــم
آهو همیشه در پی یک تکیه گاه است
تـــرجیـــح دادم درنبـــودت شـیــر باشـم!
#رویا_باقری
@asheghanehaye_fatima