عاشقانه های فاطیما
820 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima


#خانه

من همان خانه‌ی قدیمی‌ام
از همان که پنجره‌های هفت‌رنگش
رو به فیروزه‌ی حوض باز می‌شود
و نسترن‌ها عاشقانه دیوار را چسبیده‌اند
از همان خانه‌ها
که چهارزانوی مادربزرگ را دوست دارد
و انجیر بر شاخه‌های درخت
آواز می‌خواند

از همان‌ها
که کبوتری به سقفِ ایوانش لانه می‌سازد
و جوجه‌هایش تمامِ روز
با دهانی باز
در انتظارِ پرکشیدنِ مادرشان
جیرجیر می‌کنند

همان خانه‌ایی که از گریه می‌لرزد و
لولای وارفته‌ی درَش
تا باز شدن به روی تو دوام می‌آورد

من همان خانه‌ام که طاقچه‌ی کنجِ اتاقم
جانمازِ مادرم را در آغوش گرفته است
و آیینه و شمعدانِ نقره‌ای را
به شانه‌اش دوست دارد
و آرام نفس می‌کشد

تا بر زمینِ مهربانم قدم گذاری
و سینی چای را
بر گل‌های قالی به سمتت بکشی

دست بر شانه‌‌ام بخندی و
لب از دوست‌داشتنم برنداری

و شب برایم همان باشد
که تا سحرهای چند سالِ بعد
ماه را در کاشیِ حوض و
آسمان را در چشم‌های تو ببینم

و خسته می‌شوم
خسته می‌شوم

اگر یک‌روز ماه را در نگاهت نبینم
و آسمان از حافظه‌ی حیاطم برود
باران ببارد
و من به‌ سختی اشک بریزم
و تکه‌های سقفم را
بر سرِ نبودنت آوار کنم

که فروریختنِ تکه‌های این دل ،
آغازِ ویران‌شدگی‌ست

#مرجان_پورشريفى
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دانه‌ای شکرَم
حل شده‌ در تمامِ این سال‌های درد
در میانِ خون‌آلودِ زخم
به‌رنگِ ارغوانیِ یک احساس
در کهن‌سا‌ل‌ترین عمرِ یک درخت

چگونه جور کنم پازلِ درد گرفته‌ی عمرم را
تمامِ ذراتم را
تکه‌تکه جانم را
چگونه جمع کنم این منِ من‌را

که می‌خواهم از تمامِ رودها دریا شوم
دانوب باشم و به آرام بریزم
باران شوم دانه‌ها را خیسِ آب کنم

شده‌ام حالِ یک سراب
در داغ‌ترین شن‌های کویر
موج به موج می‌زنم
زیر تمامِ کوه‌ها
تشنه‌ای‌‌ام
آب می‌نوشم جرعه‌جرعه سراب
حل شده‌ام در زلال‌ترین وحشیِ این رود
گل‌آلودِ دروغ شدنم ،
زخمی‌ست انتهای تمامِ خنده‌ها
درست جایی که می‌شود ،
چشمان درشت زنی را ،
لبخند زد
حل شده‌ام در این دردآلودِ عمیق
مانده‌ام چگونه جدا شوم از درد
جدا شوم از خون
جدا شوم از غروب

می‌خواهم طلوع باشم و
سفره‌ی چهارخانه‌ی صبحانه را
کشیده‌ام به روی میز
و دو فنجان چایِ عشق
روبه‌روی تو از جنسِ تمام این رگ‌ها
جدایم کن از این سال‌ها
از این غم‌ها
می‌خواهم حل شوم در چایِ فنجانت
بچرخم دورتادور دستانت
و پیچک ،
آرزویی‌ست که سال‌هاست
پیچیده‌ام
به چهارچوبِ دهانت


#مرجان_پورشريفى

@asheghanehaye_fatima
⁠⁠نمی‌شود بی‌‌آسمان دست به دامنِ باران شد
نمی‌شود از پای پرنده‌ای به ابر رسید
نمی‌شود از این خواب ،
خوب‌تَر پَرید

باید یاد بگیرم
روی پای قلبم کنارَت بایستم

و نترسم اگر ،
داغِ دوست‌داشتنَت سرد شود

و اشک نریزم اگر ،
گل‌فروش‌ به دستانِ تو نرگس ندهد
اگر از چشمانت عشق نبارد

می‌خواهم مُدام به پرنده‌ای فکر کنم ،
که پرواز را می‌داند و می‌ماند
که وقتِ کوچ است و نمی‌رود

می‌خواهم ماهیِ کوچکی باشم
عاشقِ تُنگِ تَنگَم باشم
و به آرامِ دریایی فکر کنم ،
که طوفان نمی‌زند

کم‌کم باید بزرگ شوم
گودِ نگاهم را دوست بدارم
باید نترسم اگر تمام شوم
اگر پیر شوم
اگر زندگی تمام شود
اگر از چشم‌های شب بیدار شوم

که در من ،
کسی هست که نامَش را به یاد نمی‌آورد
چشمانش را باز نمی‌کند
شکلِ کوه ایستاده است و
از پای احساس بارها افتاده است

@asheghanehaye_fatima


#مرجان_پورشريفى