به آغاز نام میبرم از عنصرها
صدای تو
چشمهای تو
دستهای تو
لبهای تو
من روی زمینم چگونه میبودم
اگر تو هم نمیبودی؟
سکوتهای ما، کلامهای ما
روشنایی که میرود
روشنایی که بازمیگردد
سپیدهدمان و غروب ما را به خنده میآرد
در دلِ پیکر ما
هر چه میشکوفد و میرسد
بر کاهِ عمر من
آنجا که استخوانهای پیرسالَم را میخوابانم
آنجا که تمام میشوم ...
#پل الوار
برگردان #بیژن_الهی
@asheghanehaye_fatima
صدای تو
چشمهای تو
دستهای تو
لبهای تو
من روی زمینم چگونه میبودم
اگر تو هم نمیبودی؟
سکوتهای ما، کلامهای ما
روشنایی که میرود
روشنایی که بازمیگردد
سپیدهدمان و غروب ما را به خنده میآرد
در دلِ پیکر ما
هر چه میشکوفد و میرسد
بر کاهِ عمر من
آنجا که استخوانهای پیرسالَم را میخوابانم
آنجا که تمام میشوم ...
#پل الوار
برگردان #بیژن_الهی
@asheghanehaye_fatima
تو را به جای همه زنانی که نشناختهام دوست میدارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمیزیستهام
دوست میدارم
برای خاطر عطرِ گسترهی بیکران
و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب میشود،
برای خاطر نخستین گل
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمیرماندشان
تو را برای خاطر دوستداشتن دوست میدارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمیدارم
دوست میدارم.
جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟
من خود، خویشتن را بس اندک میبینم.
بی تو جز گسترهئی بیکرانه نمیبینم
میان گذشته و امروز.
از جدارِ آینهی خویش گذشتن نتوانستم
میبایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش میبرند.
تو را دوست میدارم برای خاطر فرزانگیت
که ازآن من نیست.
تو را برای خاطر سلامت
بهرغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست
دوست میدارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمیدارم
تو میپنداری که شکّی، حال آنکه بهجز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا میرود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.
#پل_الوار
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
تو را به جای همه روزگارانی که نمیزیستهام
دوست میدارم
برای خاطر عطرِ گسترهی بیکران
و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب میشود،
برای خاطر نخستین گل
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمیرماندشان
تو را برای خاطر دوستداشتن دوست میدارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمیدارم
دوست میدارم.
جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟
من خود، خویشتن را بس اندک میبینم.
بی تو جز گسترهئی بیکرانه نمیبینم
میان گذشته و امروز.
از جدارِ آینهی خویش گذشتن نتوانستم
میبایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش میبرند.
تو را دوست میدارم برای خاطر فرزانگیت
که ازآن من نیست.
تو را برای خاطر سلامت
بهرغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست
دوست میدارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمیدارم
تو میپنداری که شکّی، حال آنکه بهجز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا میرود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.
#پل_الوار
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
شب هیچگاه کامل نیست؛
چون من میگویم،
چون من تصدیق میکنم
همیشه آنجا
در انتهای اندوه
یک پنجرهی باز هست،
یک پنجرهی روشن
همیشه آنجا
رؤیایی بیدار است،
شوقی برای اشباع،
عطشی برای اطفاء،
دستی دراز، دستی باز،
چشمهایی نگران،
یک زندگی،
یک زندگی برای شریکشدن...
#پل_الوار
@asheghanehaye_fatima
چون من میگویم،
چون من تصدیق میکنم
همیشه آنجا
در انتهای اندوه
یک پنجرهی باز هست،
یک پنجرهی روشن
همیشه آنجا
رؤیایی بیدار است،
شوقی برای اشباع،
عطشی برای اطفاء،
دستی دراز، دستی باز،
چشمهایی نگران،
یک زندگی،
یک زندگی برای شریکشدن...
#پل_الوار
@asheghanehaye_fatima
من اینجا
دلم سخت معجزه میخواهد و
تو انگار
معجزههایت را
گذاشتهای برای روز مبادا.
چشماندازى عریان
که دیرى در آن خواهم زیست
چمنزارانى گسترده دارد
که حرارت تو در آن آرام گیرد
چشمههایى که پستانهایت
روز را در آن به درخشش وا میدارد
راههایى که دهانت از آن
به دهانى دیگر لبخند میزند
بیشههایى که پرندگانش
پلکهاى تو را میگشایند
زیر آسمانى
که از پیشانى ِ بىابر تو باز تابیده
جهان ِ یگانهى من
کوک شدهى سبُک من
به ضربآهنگ ِ طبیعت
گوشت ِ عریان تو پایدار خواهد ماند...
#پل_الوار
ترجمه: #احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
دلم سخت معجزه میخواهد و
تو انگار
معجزههایت را
گذاشتهای برای روز مبادا.
چشماندازى عریان
که دیرى در آن خواهم زیست
چمنزارانى گسترده دارد
که حرارت تو در آن آرام گیرد
چشمههایى که پستانهایت
روز را در آن به درخشش وا میدارد
راههایى که دهانت از آن
به دهانى دیگر لبخند میزند
بیشههایى که پرندگانش
پلکهاى تو را میگشایند
زیر آسمانى
که از پیشانى ِ بىابر تو باز تابیده
جهان ِ یگانهى من
کوک شدهى سبُک من
به ضربآهنگ ِ طبیعت
گوشت ِ عریان تو پایدار خواهد ماند...
#پل_الوار
ترجمه: #احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
تنها آرزو دارم تو را دوست داشته باشم
یک توفان، درهیی را پر میکند
یک ماهی، رودخانهیی را
تو را به اندازهی تنهاییام درآوردهام
تا همهی دنیا در تو پنهان شود
و روزها و شبها بدانند
که نباید به چشمانِ تو نگاه کنند
بیشتر از آنکه
من به تو و جهانی که در تصویرِ توست
فکر میکنم
تا روزها و شبها به فرمانِ پلکهای تو در بیایند.
#پل_الوار [ Paul Eluard / فرانسه، ۱۹۵۲–۱۸۹۵ ]
@asheghanehaye_fatima
یک توفان، درهیی را پر میکند
یک ماهی، رودخانهیی را
تو را به اندازهی تنهاییام درآوردهام
تا همهی دنیا در تو پنهان شود
و روزها و شبها بدانند
که نباید به چشمانِ تو نگاه کنند
بیشتر از آنکه
من به تو و جهانی که در تصویرِ توست
فکر میکنم
تا روزها و شبها به فرمانِ پلکهای تو در بیایند.
#پل_الوار [ Paul Eluard / فرانسه، ۱۹۵۲–۱۸۹۵ ]
@asheghanehaye_fatima
سپیده که سر بزند
در این بیشهزارِ خزانزده
شاید گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوئیدیم!
پس به نامِ زندگی
هرگز نگو هرگز ...
#پل_الوار
@asheghanehaye_fatima
در این بیشهزارِ خزانزده
شاید گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوئیدیم!
پس به نامِ زندگی
هرگز نگو هرگز ...
#پل_الوار
@asheghanehaye_fatima