آنان که تنها نزیستهاند
هرگز نمیدانند
سکوت چه ترسی دارد!
آدمی چگونه با خودش حرف میزند!
و چگونه سوی آینه میشتابد!
در حسرت یک جان،
هرگز نمیدانند.
#اورهان_ولی [ Orhan Veli / ترکیه، ۱۹۵۰-۱۹۱۴ ]
@asheghanehaye_fatima
هرگز نمیدانند
سکوت چه ترسی دارد!
آدمی چگونه با خودش حرف میزند!
و چگونه سوی آینه میشتابد!
در حسرت یک جان،
هرگز نمیدانند.
#اورهان_ولی [ Orhan Veli / ترکیه، ۱۹۵۰-۱۹۱۴ ]
@asheghanehaye_fatima
مرا زیبا به یاد بیار
اینها، آخرین سطرهای من است
فرض کن که من
رویایی بودم
که از زندگی تو گذر کردم
و یا بارانی
که سیلاب شدم در کوچههایتان
سپس خاک، آب را کشید و
من محو گشتم.
شاید هم خوابی زیبا بودم
تو بیدار شدی و مرا در کنار خود نیافتی.
مرا زیبا به یاد بیار
زیرا من تو را آنگونه که هستی
دوست داشتم
من، آخرین دوست تو
آخرین رازدار تو بودم که در آغوشم گریستی
و هیچوقت، کاستیهایت را
به رویت نیاوردم
رنجیده خاطر شدم
اما سرزنشات نکردم.
مرا زیبا به یاد بیار
نامههایی برایت نوشتم
شعرهایی برایت سرودم، هر شب
که هنوز خیلی از آنها را نخواندهای
_ثواب و عذابش ماند برای من_
بیصدا از کنارت رفتم
و تو نیز مانند دیگران، به رفتنم پی نبردی.
مرا زیبا به یاد بیار
برای تو،
شبهای به یاد ماندنی باقی گذاشتهام
برای تو خستهترین سحرگاهان را
لبخندهایم، چشمهایم و در آخر
صدایم را به یادگار گذاشتهام
زیباترین شعرهایم را
در نگاه چشمان تو خواندهام
و سلامهایی ناگفته
در گوشه گوشهی خانه
و خداحافظی
در تمام ایستگاهها
بر جای گذاشتهام
و تمام چیزهایی که در یک عشق
می توان یافت.
مرا زیبا به یاد بیار
خوابهایت روی زانوهایم را
نوازش انگشتانم لابهلای موهایت را
گرم کردن دستان یخزدهات را
تمام لحظات شادمانیات را به یاد بیار
بوسههایم روی پیشانیات را.
فکر کن
به کسی که هر لحظه میتواند
در خانهات را بزند
میدانی، به شگفتآوردنت را دوست دارم
و این آخرین پیام من برای تو باشد:
تمام روزهایی که با تو سپری کردهام را
به آتش میکشم
میروم.
مرا زیبا به یاد بیار...
#اورهان_ولی
@asheghanehaye_fatima
اینها، آخرین سطرهای من است
فرض کن که من
رویایی بودم
که از زندگی تو گذر کردم
و یا بارانی
که سیلاب شدم در کوچههایتان
سپس خاک، آب را کشید و
من محو گشتم.
شاید هم خوابی زیبا بودم
تو بیدار شدی و مرا در کنار خود نیافتی.
مرا زیبا به یاد بیار
زیرا من تو را آنگونه که هستی
دوست داشتم
من، آخرین دوست تو
آخرین رازدار تو بودم که در آغوشم گریستی
و هیچوقت، کاستیهایت را
به رویت نیاوردم
رنجیده خاطر شدم
اما سرزنشات نکردم.
مرا زیبا به یاد بیار
نامههایی برایت نوشتم
شعرهایی برایت سرودم، هر شب
که هنوز خیلی از آنها را نخواندهای
_ثواب و عذابش ماند برای من_
بیصدا از کنارت رفتم
و تو نیز مانند دیگران، به رفتنم پی نبردی.
مرا زیبا به یاد بیار
برای تو،
شبهای به یاد ماندنی باقی گذاشتهام
برای تو خستهترین سحرگاهان را
لبخندهایم، چشمهایم و در آخر
صدایم را به یادگار گذاشتهام
زیباترین شعرهایم را
در نگاه چشمان تو خواندهام
و سلامهایی ناگفته
در گوشه گوشهی خانه
و خداحافظی
در تمام ایستگاهها
بر جای گذاشتهام
و تمام چیزهایی که در یک عشق
می توان یافت.
مرا زیبا به یاد بیار
خوابهایت روی زانوهایم را
نوازش انگشتانم لابهلای موهایت را
گرم کردن دستان یخزدهات را
تمام لحظات شادمانیات را به یاد بیار
بوسههایم روی پیشانیات را.
فکر کن
به کسی که هر لحظه میتواند
در خانهات را بزند
میدانی، به شگفتآوردنت را دوست دارم
و این آخرین پیام من برای تو باشد:
تمام روزهایی که با تو سپری کردهام را
به آتش میکشم
میروم.
مرا زیبا به یاد بیار...
#اورهان_ولی
@asheghanehaye_fatima