این ذره ذره گرمی خاموشوارِ ما
یک روز بیگمان
سر میزند ز جایی و خورشید میشود.
تا دوست داریام
تا دوست دارمت
تا اشک ما به گونهی هم میچکد ز مهر
تا هست در زمانه یکی جانِ دوستدار
کی مرگ میتواند
نام مرا بروبد از یاد روزگار؟
#سیاوش_کسرایی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
یک روز بیگمان
سر میزند ز جایی و خورشید میشود.
تا دوست داریام
تا دوست دارمت
تا اشک ما به گونهی هم میچکد ز مهر
تا هست در زمانه یکی جانِ دوستدار
کی مرگ میتواند
نام مرا بروبد از یاد روزگار؟
#سیاوش_کسرایی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.
شبی در گردبادی تند،
روی قلهی خیزاب
رها شد او ز آغوشم
جدا ماندم ز دامانش
گسست و ریخت
مروارید بیپیوندمان بر آب.
از آن پس در پی همزاد ناپیدا
بر این دریای بیخورشید
که روزی شب چراغش بود و میتابید
به هر ره میروم نالان
به هر سو میدوم تنها.
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
شبی در گردبادی تند،
روی قلهی خیزاب
رها شد او ز آغوشم
جدا ماندم ز دامانش
گسست و ریخت
مروارید بیپیوندمان بر آب.
از آن پس در پی همزاد ناپیدا
بر این دریای بیخورشید
که روزی شب چراغش بود و میتابید
به هر ره میروم نالان
به هر سو میدوم تنها.
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
ای سبکباران بر این دشت بزرگ
توشهٔ امید در انبان کنید
از نشاط و از جوانی هر چه هست
در بغل در پیرهن پنهان کنید
کاندر این راه بیابان دراز
چشم دارد بر شما غولی سیاه
میرباید بوسههاتان را ز لب
میکند گلخندههاتان را تباه
✍ #سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
توشهٔ امید در انبان کنید
از نشاط و از جوانی هر چه هست
در بغل در پیرهن پنهان کنید
کاندر این راه بیابان دراز
چشم دارد بر شما غولی سیاه
میرباید بوسههاتان را ز لب
میکند گلخندههاتان را تباه
✍ #سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
به یادت هست آن شب را که تنها
به بزمی ساده مهمان تو بودم؟
تو میخواندی که: دل دریا کن ای دوست
من اما غرق چشمان تو بودم؟
تو میگفتی که: پروا کن صد افسوس
مرا پروای نام و ننگ رفته است
من آن ساحلنشین سنگم چه دانی
چهها بر سینه این سنگ رفته است
مکش دریا به خون خواندی و خاموش
تمناگر کنار من نشستی
چو ساحلها گشودم بازوان را
تو چون امواج در ساحل شکستی.
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
به بزمی ساده مهمان تو بودم؟
تو میخواندی که: دل دریا کن ای دوست
من اما غرق چشمان تو بودم؟
تو میگفتی که: پروا کن صد افسوس
مرا پروای نام و ننگ رفته است
من آن ساحلنشین سنگم چه دانی
چهها بر سینه این سنگ رفته است
مکش دریا به خون خواندی و خاموش
تمناگر کنار من نشستی
چو ساحلها گشودم بازوان را
تو چون امواج در ساحل شکستی.
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
.
اما نمیتوان
بیغَرقگی در آب،
دریاشناس گشت و گُهر از صدف ربود ...
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
اما نمیتوان
بیغَرقگی در آب،
دریاشناس گشت و گُهر از صدف ربود ...
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
بردار سر ز خاک
ای نازنین نهال
بر بازوان من بنه آن ساقهای تُرد
در گردنم بپیچ
بر پیکرم بتاب
بالا بگیر و بر شو در بام نیمروز
پُر کن به جامِ سبز
می از خونِ آفتاب
باشد به روزگاری از عهدِ ما نه دور
بینم به سایبانِ تو خورشیدِ باده را
بینم به پایکوبی مستانه و سرود
انبوهِ خستگانِ غم از دل نهاده را...
#سیاوش_کسرایی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
ای نازنین نهال
بر بازوان من بنه آن ساقهای تُرد
در گردنم بپیچ
بر پیکرم بتاب
بالا بگیر و بر شو در بام نیمروز
پُر کن به جامِ سبز
می از خونِ آفتاب
باشد به روزگاری از عهدِ ما نه دور
بینم به سایبانِ تو خورشیدِ باده را
بینم به پایکوبی مستانه و سرود
انبوهِ خستگانِ غم از دل نهاده را...
#سیاوش_کسرایی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
شب سمج مینماید و دل
بهانه دارد...
دل هوای او
دل هوای مِی
دل هوای بانگ عاشقانه دارد..
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
بهانه دارد...
دل هوای او
دل هوای مِی
دل هوای بانگ عاشقانه دارد..
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
شبی در گردبادی تند،
روی قلهی خیزاب
رها شد او ز آغوشم
جدا ماندم ز دامانش
گسست و ریخت
مروارید بیپیوندمان بر آب.
از آن پس در پی همزاد ناپیدا
بر این دریای بیخورشید
که روزی شب چراغش بود و میتابید
به هر ره میروم نالان
به هر سو میدوم تنها.
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
روی قلهی خیزاب
رها شد او ز آغوشم
جدا ماندم ز دامانش
گسست و ریخت
مروارید بیپیوندمان بر آب.
از آن پس در پی همزاد ناپیدا
بر این دریای بیخورشید
که روزی شب چراغش بود و میتابید
به هر ره میروم نالان
به هر سو میدوم تنها.
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
پشتگرمی به چه بودت که شکفتی؟ گلِ یخ!
وندر آن عرصه که سرما کمرِ سرو شکست،
نازکانه تنِ خود را ننهفتی، گلِ یخ!
سرکشیهای تبارت را، ای ریشه به خاک
تو چه زیبا به زمستانها گفتی، گلِ یخ!
تا سر از سنگ برآوردی دلتنگ به شاخ،
از کلاغانِ سیهبال چه دیدی و شنُفتی؟
گلِ یخ!
آمدی عطرِ وفا آوردی،
همه افسانهی بیبرگ و بریها را رُفتی،
گلِ یخ!
چه شنُفتی تو در این غمزده باغ؟
که چو گلها همه خفتند، تو بیدار نخفتی،
گلِ یخ!
راستی را که چه جانبخش به سرمای سیاه
شعلهگون، در نگهِ دوست شکُفتی، گلِ یخ!"
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
وندر آن عرصه که سرما کمرِ سرو شکست،
نازکانه تنِ خود را ننهفتی، گلِ یخ!
سرکشیهای تبارت را، ای ریشه به خاک
تو چه زیبا به زمستانها گفتی، گلِ یخ!
تا سر از سنگ برآوردی دلتنگ به شاخ،
از کلاغانِ سیهبال چه دیدی و شنُفتی؟
گلِ یخ!
آمدی عطرِ وفا آوردی،
همه افسانهی بیبرگ و بریها را رُفتی،
گلِ یخ!
چه شنُفتی تو در این غمزده باغ؟
که چو گلها همه خفتند، تو بیدار نخفتی،
گلِ یخ!
راستی را که چه جانبخش به سرمای سیاه
شعلهگون، در نگهِ دوست شکُفتی، گلِ یخ!"
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima