عاشقانه های فاطیما
818 subscribers
21.2K photos
6.51K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
این روزگار ماست: پیامک‌های چند کلمه‌ای و چت‌های چند خطی و معاشرت‌های چند دقیقه‌ای و معاشقه‌های یکی، دو، چند شبی. و تمام.

بی چند و چونی و بی عرض و عمق و ارتفاعی.

کلماتی مثل «رفاقت» در این میان هرزه‌ترین‌اند.
«ماندن» به کابوس می‌مانَد.

غلام سرعتِ آن‌ایم که زود بیاید و زود هم برود و ترجیحا پشت سرش را هم نگاه نکند. این که می‌گویم، البته نه مطلقا عمومیت دارد و نه لزوما مذموم است. صرفا بیانِ واقعیتِ نسبی است، از نگاه من.

حالا گیریم تو دون‌ژوانِ زمان. تو الهه‌ی فلیرت. تو ملک‌التجارِ بازار مکاره‌ی فیس‌بوک و شعباتش. اما، روزی خواهد رسید که آرزو می‌کنی دست روی هر کس می‌گذاری، طلا نشود. زود نیاید. زود نرود. بماند؛ دست کم اندکی بماند. لختی بیاساید. شده یک ساعت با تو رفاقت کند. شده یک بند انگشت تو را عمیق‌تر بخواهد.

روزی خواهد رسید که هزار هم‌خوابه را بدهی پای یک همراه.

که دست کم یک قدم  از راه را با تو بیاید.

جناب دون‌ژوان؛ این خط، این نشان!

#حسین_وحدانی

@asheghanehaye_fatima
.

گاهی از خودمان می‌پرسیم:
«دوست داشتن به چه دردمان می‌خورد؟»
راستش به راحتی می‌شود
به این سوال جواب داد:
بعضی شب‌هایی هست که آدم حس می‌کند
هیچ چیز برایش باقی نمانده است ،
نه توان تلاشی، نه طاقت صبری،
و نه حوصله و امیدی.

در منتهی‌الیه چنین بن‌بستی،
چند قدم مانده به وضعیتی که نام
«استیصال محض» به آن برازنده است،
دو کلمه از پوست سیاه و بی‌جان شب
بیرون می‌افتد:
- دوستت دارم.
دو کلمه‌ی مشخصن انتزاعی و مبهم،
اما آخرین دو رگ زنده‌ای انگار،
که روح خسته و محتضر ما را
به کالبد حیات متصل نگه می‌دارد.

دو کلمه‌ای که - گاهی -
روح ما را از مردن نجات می‌دهد...


#حسین_وحدانی

@asheghanehaye_fatima
.
می دانی،
در تنهایی نیست که دلتنگ تو می‌شوم،
بلکه در جمع این‌چنین‌تّرم!
دلتنگی محصول غیبت نیست،
محصول حضور است .
حضور هر کس غیر از تو ...!
بودن با دیگران،
نبودنِ تو را بیشتر می‌کند.
دیوارها و صندلی‌ها و
تخت‌ها و اتاق‌ها و خانه‌ها
و خیابان‌های خالی نیستند
که جای خالی تو را باز می‌تابانند؛
بلکه آدم‌ها هستند ...

آدم‌ها -آخ آدم‌ها- آخ از آدم‌هایی
که هستند؛
اما «تو» نیستند!

#حسین_وحدانی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
«تمام کردن» درجایی که فکرش را نمی‌کنی، در وقتی که فکرش را نمی‌کنی‌ اتفاق می‌افتد.
نه پس از یک دعوای سخت یا قهر طولانی.

نه در اتاق مشاور خانواده یا روانکاو.
نه در زمانی که از نفرت سرشاری یا از خشم به خود می‌پیچی.

تمام کردن شاید هنگام نوشیدن یک لیوان چای به سراغت بیاید، پشت میز کار شلوغِ انباشته از اوراق اداری، بی‌مقدمه و بی‌هوا؛ مثل سردردی که مدت‌ها بی‌وقفه ادامه داشته و اکنون ناگهان درمی‌یابی دیگر وجود ندارد.

ناگهان می‌بینی همان‌طور که درد دیگر نیست، «او» هم دیگر نیست.
«نبودن»اش هم دیگر نیست.

تنها دل‌پیچه‌ای احساس می‌کنی؛ مثل وقتی که از چرخ و فلک پایین می‌آیی و هنوز گیجی از تمام شدن همه چیز. «دیگر تمام شد؟!» از خودت می‌پرسی، دور و برت را نگاه می‌کنی و پی کسی می‌گردی که بگوید «نه، مگر می‌شود؟ هنوز ادامه دارد!»

در حالی که چنین کسی وجود ندارد، و ادامه‌ای هم، و همه چیز تمام شده است.

گاهی می‌توانید چشم بچرخانید – در اداره، در مترو، در اتوبوس، در خیابان – و آدم‌ها را خوب نگاه کنید.

بعضی‌هایشان همان‌طور که دارند چای می‌نوشند، یا خط زرد لبه‌ی سکو را لگد می‌کنند، یا به دستگیره‌ی آویزان از میله‌ی اتوبوس خیره مانده‌اند، یا با غریزه راهشان را از لابه‌لای ازدحام آدم‌ها باز می‌کنند و به پیش می‌روند، دارند «تمام» می‌کنند

آرام، ساکت، بی‌صدا - یک رابطه را، یک عشق را، یک زندگی را. شاید برای همیشه.


#حسین_وحدانی


@asheghanehaye_fatima
📝

خانواده يعنى چى؟
خانواده يعنى بى‌پولى و بى‌كارى و بيمارى و فشار روانى و جسمى و اجتماعى و عشقى تو را از پا درنمى‌آورد، ولى وقتى عصر جمعه صداى مادر پشت تلفن دورگه مى‌شود يا سر سفره نگاهت مى‌افتد به دست پدر كه مى‌لرزد، كمرت مى‌شكند. یعنی كه دايم بغض داشته باشى براى خاطر عزيزترين چيزها، كه از دست مى‌رود.

#حسین_وحدانی


@asheghanehaye_fatima
آدم همین یک چیز را یاد بگیرد٫ که جایی که باید گریه کند، گریه کند. نریزد تو خودش؛ چون بزرگ شده یا چون آدم بزرگ‌ها گریه نمی‌کنند. (عجب دروغ بزرگی!) که یاد بگیرد جایی که باید فریاد بزند، فریاد بزند. که وقتی باید عصبانی باشد، عصبانی باشد واقعا، نه تندیس صبر و حلم و شکیبایی! که یاد بگیرد قرار نیست خون خونش را بخورد، ولی به همه لبخند احمقانه‌ی نایس و کول تحویل بدهد و در عوضش مدالِ بدردنخورِ « فلانی؟ وای! هیچ‌وقت ندیدم عصبانی باشه، همیشه ریلکس و آرومه، دلش مثل دریاست! » را تحویل بگیرد.
یاد بگیرد وقتی نمی‌خواهد کسی بماند، حالیِ طرف کند که نباید بماند؛ و وقتی نمی‌خواهد کسی برود، به موقعش داد بزند: « آهای! نمی‌خواهم بروی.»
آدم تا آخر عمرش مدیون خودش است، اگر همان‌جا، همان‌وقت؛ به‌ همان‌کس، همان حرفی را که باید بزند، نزند.


#حسین_وحدانی
@asheghanehaye_fatima