و شکلِ راه رفتنِ تو
معنای مثنوی است
و روحِ مولوی است اینک
کز ساقِ تو
حکایتِ نی را برمیدارد
#یدالله_رویایی
@asheghanehaye_fatima
معنای مثنوی است
و روحِ مولوی است اینک
کز ساقِ تو
حکایتِ نی را برمیدارد
#یدالله_رویایی
@asheghanehaye_fatima
خوشبختم که تکهای بزرگ از من کنار تو، همیشه سالم و راضی است وقتی تکههای دیگرم، اینجا و آنجا، بیمار و رنجورند...
قسمتی از #نامهی #پرویز_اسلام_پور به #یدالله_رویایی
@asheghanehaye_fatima
قسمتی از #نامهی #پرویز_اسلام_پور به #یدالله_رویایی
@asheghanehaye_fatima
پاییز سبز
زمین فصاحت برگ چنار را
به باد خستهٔ پاییز میسپرد
هوا ترنم سودایی شکفتن را
ز نبض بیتپش خاک میگرفت.
غروب حرف خودش را
به گوش جنگل خاموش گفته بود
و شیروانیی لال
میان دودهٔ افشانِ شب شبح میشد.
میان درهم هذیان من، دو شعلهٔ سبز
نشست
به روی شیشهٔ تار
ملال پرده شکست
و از حقیقت اشیا بوی شک برخاست
و با حقیقت اشیا بوی او پیوست.
تمام پنجرهٔ من
خیال او شده بود
تمام پوستم از عطر آشتی بیمار
تمام ذهن من از نور و نسترن سرشار.
من از رطوبت سبز نگاه او دیدم
که در نهایت چشمش کبوتر دل من
قلمرویی ز برهنهترین هواها داشت
و اشتیاق تبآلود بامهای بلند
در آفتاب ز پرواز دور او میسوخت.
ز روی پنجرهٔ من
خیال او پَر زد
و شب ادامه گرفت
و من ادامه گرفتم.
#یدالله_رویایی | از مجموعهٔ «از دوستت دارم»
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
زمین فصاحت برگ چنار را
به باد خستهٔ پاییز میسپرد
هوا ترنم سودایی شکفتن را
ز نبض بیتپش خاک میگرفت.
غروب حرف خودش را
به گوش جنگل خاموش گفته بود
و شیروانیی لال
میان دودهٔ افشانِ شب شبح میشد.
میان درهم هذیان من، دو شعلهٔ سبز
نشست
به روی شیشهٔ تار
ملال پرده شکست
و از حقیقت اشیا بوی شک برخاست
و با حقیقت اشیا بوی او پیوست.
تمام پنجرهٔ من
خیال او شده بود
تمام پوستم از عطر آشتی بیمار
تمام ذهن من از نور و نسترن سرشار.
من از رطوبت سبز نگاه او دیدم
که در نهایت چشمش کبوتر دل من
قلمرویی ز برهنهترین هواها داشت
و اشتیاق تبآلود بامهای بلند
در آفتاب ز پرواز دور او میسوخت.
ز روی پنجرهٔ من
خیال او پَر زد
و شب ادامه گرفت
و من ادامه گرفتم.
#یدالله_رویایی | از مجموعهٔ «از دوستت دارم»
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
زبان پرسه بر کشاله میکشم
خرچنگ خفته از جا برمیخیزد
و کیر _ماه اساطیر_
در فکری بیحیا از حیا میافتد
سخت میشود
تا در میان اعضا اعضایم را
به رکعتی
در تو جمع میکنم
با تو جمعه میکنم
عضو میانیام را
رکوع خفته را
نهفته را
قصر سیاه کوچک تو باز میشود
و ریتم در کمر میگیرد
با رسم خط ناخنها بر پشت
#یدالله_رویایی
@asheghanehaye_fatima
خرچنگ خفته از جا برمیخیزد
و کیر _ماه اساطیر_
در فکری بیحیا از حیا میافتد
سخت میشود
تا در میان اعضا اعضایم را
به رکعتی
در تو جمع میکنم
با تو جمعه میکنم
عضو میانیام را
رکوع خفته را
نهفته را
قصر سیاه کوچک تو باز میشود
و ریتم در کمر میگیرد
با رسم خط ناخنها بر پشت
#یدالله_رویایی
@asheghanehaye_fatima