عاشقانه های فاطیما
808 subscribers
21.2K photos
6.47K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
نوشتم درود
تابیدی
نوشتم‌ سلام
چرخیدی
نوشتم چه خبر
رقصیدی
نوشتم آاااای با توام
خندیدی...
امان از دست چشم مست غوغا پرستت که شراب ناب خانگی ست و جرعه جرعه کارش دلبرانگی ست و آتش می‌زند سراپای بلندای غم آرای غزلهای شاعری دلشده در قرن هزارم دیوانگی را...

#شهراد_میدری

@asheghanehaye_fatima
"کوچه باغ آخر اسفند"

مرا با خود ببر تا کوچه باغ آخر اسفند
به آنجا که صدای پای فروردین می‌آید باز
به آنجا که شمیم سبزه های تر
معطر از نم باران
به پاورچین می‌آید باز
به آنجا که نسیم خیس شالیزار
به دید و بازدید لاله و شبدر
به روبوسی غنچه غنچه ی نسرین می‌آید باز
مرا با خود ببر تا کوچه باغ آخر اسفند
که دل توی دل پروانه های باغ ابریشم
که دل توی دل رنگین کمان طاق جادو نیست
و هرسو بنگری نقشی خبر از نو شدن دارد
جوانه روی هر شاخه
به دل شوق سخن دارد
چکاوک مست آوازش
نظر سوی در و دشت و دمن دارد
و هر گیلاس و نارنجی
شکوفه در شکوفه غرق رویایش
لباس مخملین دوزی به تن دارد
مرا با خود ببر تا کوچه باغ آخر اسفند
به استقبال سال نو
که دلتنگ پرستوهای شادی ارمغان هستم
و می‌دانم
که فردا صبح
     سین اولین هفت سین سرزمین عشق و خوشبختی
"سلام" سبز پیچک های از دیوار سرریزی ست که باهم
صدای در که می آید
خوش آمدگوی رقصان موی عنبربوی "نوروز"ند.

#شهراد_میدری

@asheghanehaye_fatima
Khodahafez
Natan
خداحافظ

آوا: #ناتان_صفی_نیا
غزل: #شهراد_میدری
آهنگ: #امید_بوساری
تنظیم و میکس و مستر: #سیاوش_پاکدل

خداحافظ که می‌گویی
در و دیوار می‌لرزد...
@asheghanehaye_fatima
نخستین بار که دیدمش چشمانش با من از پیانو نوازی ریچارد کلایدرمن با پس زمینه ی جنگلزار لب دریاچه ی لاجورد گفت و موهایش مرا تا مزرعه ی گلهای آفتابگردان ون‌سان ونگوگ برد. یادم نمی آید که در ابتدا او به من لبخند زد یا من به او، اما همین را می‌دانم که کوهی از یخها در قطب درونم شکسته شد و بی اختیار دلم لرزید و یکهو سردم شد؛ آنقدر سرد که او را به فنجانی قهوه ی داغ و شعر دعوت کردم و دیوانگی هایم که خوب دم کشید خیره بر شاهکار چشمانش دانستم که "عشق" زیباترین پرسش بی پاسخ جهان است.

#شهراد_میدری

@asheghanehaye_fatima
از چلچله های سبکبال بازگشته به آشیان گرفته تا چکاوک های نغمه خوان نشسته بر شاخه های غرق جوانه؛ از سبزه های خیس بوسه های باران گرفته تا نسترن ها و بنفشه های نوشکفته ی گلدانهای نمور سفالینه؛
به هر‌کجا که می‌نگرم خبر از بردمیدن بهار و آمدن سال نو دارد؛
با اینهمه
من همچنان به تو می اندیشم که با عطر مستانه ی حضورت بی هیچ نیازی به فروردین تمام برگهای تقویمم بهاری‌ست...

#شهراد_میدری

@asheghanehaye_fatima
جایت سبز؛ اینجا بهار آمده
آنقدر که آسمان پیراهن زیبایی از ابر پوشیده و نسیم خنک با شانه ای که به گیسوی سبزینه روشن رقصان بیدها می‌کشد کلاویه های روح را می فشارد و زیباترین نت های جهان را در یاخته های دلباخته می نوازد..
آنقدر که درختان از خواب زمستانی بیدار شده اند؛ برخی بالش برف را کنار زده اند و خوابهایشان را شاخه شاخه غرق در جوانه برای پرندگان مست خوشخوان بازگو می‌کنند و برخی دیگر هم مرتب با شکوفه های سفید و صورتی شان روی فرش دیبای زیبای سبزه ها عکس می اندازند؛ فرش هزار شانه ی سبزه هایی که دستباف بارانند و آنقدر چشم نوازند که در وصفشان از تبریز تا کاشان هم شعر کم می آورد..
راستی یادم رفت بگویم که این روزها پروانه ها با چه شور و شوقی از پیله ی تابلوهای نقاشی پر می‌کشند و مشغول دید و بازدید از گلهای نوشکفته ی گلستانه های آرزو هستند..
جایت سبز؛ از پیاده روی که به خانه برمی‌گردم باز هم مثل هرروز به ماهی های آکواریوم سلام می‌کنم و به گلدان‌های پشت نرده های بالکن آب می‌دهم و باز مانند هرروزهای این جهان دو فنجان قهوه ی اسپرسو بار می‌گذارم؛ با شکلات شعر
یکی برای خودم و یکی هم برای تو که آنقدر غرق در سکوتی که متوجه احوالپرسی های من نمی‌شوی و "بفرما"ی مرا نمی‌شنوی؛ تو که
امسال یادت رفته تخم مرغ نقاشی کنی و هفت سین بچینی و یادت رفته با هوایی که بوی خوش اسکناس تا نخورده و سمنو و نارنج میدهد مرا بغل کنی و سال نو را به من تبریک بگویی
اما من باز هم خیره به قاب عکست می‌گویم
عزیز مهربانم‌ سال نوات مبارک...

#شهراد_میدری


@asheghanehaye_fatima
بگویم "فروردین"، باورت می‌شود پروانه ها تو را به این نام می‌شناسند؟
بگویم "شکوفه ها" باورت می‌شود طراوت رنگشان را از پیراهن تو گرفته اند؟
بگویم "دلم هوایت کرده" باورت می‌شود حرف دل سهره های جنگل بیدمشک هم همین است؟
بگویم "کاش برمی‌گشتی" باورت می‌شود این جمله را از زبان پیچک های سرریز دیوار همسایه هم شنیده ام؟
دیوار همسایه ای که هنوز هم از آن سویش صدای توپ و شیطنت و خنده های کودکانه مان به گوش می‌رسد..
اصلن تمام واژه ها را بیخیال؛ لب فرو بندم و هیچ نگویم باز هم باورت می‌شود چقدر دلتنگی های گاه و بیگاهم بوی تو و فرفره های رنگی و کفشهای تا به تا و گلدان های شمعدانی و فواره های زلال می‌دهد؟
امشب خواستی به خوابم بیایی یادت نرود با خودت عطر خاطره ی اولین دیدار را بیاوری؛
می‌خواهم به تقویم‌های جهان بگویم گاهی با یک گل لبخند هم می‌شود آمدن‌ بهار را عاشقانه جشن گرفت...


#شهراد_میدری

@asheghanehaye_fatima
.

اگر روزی مانند من تنها شدی؛ آن‌قدر تنها که گوشه‌ای از بی‌سر و سامانی‌ دلت را سامانه‌ی پربارش‌ترین گریه‌های جهان هم نتوانستند آرامش ببخشند؛
اگر مانند من دل‌خسته از آدم‌ها خیس نم‌نم‌های باران دو پلکت را برهم گذاشتی و با دستانی لرزان و قلبی بی‌تاب از ژرفای بی‌انتهای وجودت خدا را خدا را خدا را صدا زدی؛
اگر خدای مهربان تو را آبی‌تر از آسمان‌ها در آغوش گرفت و دست نوازش بر سرت کشید و گفت غصه نخور فرزندم چیزی به روشنای سپیده‌دم آرزوهایت نمانده؛
آن‌روز به دیدارم بیا
تا در عصری رنگین‌کمانی با رقص مرغان دریایی بر لب ساحل خلیج عشق و موسیقی، نشسته رو در روی‌ هم  رسیدن‌مان به جاودانگی را جشن بگیریم؛ در آلاچیقی که عطر قهوه و شعر و خیزاب و توتون ناخدایان برنگشته را می‌دهد...

#شهراد_میدری

@asheghanehaye_fatima
قرار بود بی‌قراری‌ام به چله نشینی سکوت بسنده کند؛ به سکوتی که ننواخته هزار سمفونی دل‌تنگی را در خود جای داده؛ سکوتی که حرف‌های فراوانی برای نگفتن دارد اما مگر می‌توان همچنان لب فرو بست و نشست و چکه ای از آن‌همه بی‌کرانگی زلال نگفت؟
مگر می‌توان این‌همه سال از هلهله‌ی موج‌های برگشته از دور به دور بود و از خلیج نقره ای‌رنگ صدف و مروارید و مرجان و شاه‌ماهی حرفی نزد؟ مگر می‌توان با شعر زاده شد و با شعر نفس کشید و با شعر زندگی کرد و از دوبیتی‌‌های سوزناک فایز و مفتون و از خیام‌ خوانی‌های غرق در جنون صحبتی به میان نیاورد؟
خلیجی که شبیه چشم‌های مه‌آلود دختران زیبا و نجیب جنوبی‌ نغمه خوان غمی ژرف است؛ دختران پری‌وار شرم‌ناک پاک آفتاب و شعر ناب و حناهای نکوبیده و سرمه‌های ناز مژه نکشیده که لبخند دلبرانگی‌شان را در پستوی خانه به دست صندوقچه‌های عطرآگین و رازنگهدار آبنوس سپرده اند...

#شهراد_میدری


@asheghanehaye_fatima
گفتم عطرت را به دست کدام واژه می‌سپاری تا گاه‌گاهی هوای دلتنگی‌ام را دریا دریا دریابد؟
با بغض به ابرهای دوردست آسمان نگریست و گفت باران؛
گفتم تو را دوباره کی خواهم دید؟
با اشک در آغوشم گرفت و گفت مرا پس از این در نغمه‌ی قمریان دلتنگ و در خش‌خش برگ‌های پاییزی و در خاطره های باهم بودن‌مان خواهی دید...
باد وزید و توفان شد و گیسوان بید مجنون پریشان شد و پرده‌ بهم ریخت و تمام یاس‌های سپید پشت پنجره با من به گریه افتادند...
برگشتم که بگویم نرو اما در باز بود و جای خالی‌اش غمگنانه‌ترین شعر جهان را فریاد می‌زد..

.
#شهراد_میدری


@asheghanehaye_fatima
باز هم دلتنگ که می‌شوم
چشم‌هایم را به روی دنیا می‌بندم
و خیالت روبرویم ظاهر می‌شود
درست روی کاناپه‌ی اتاق مشرف به خاطره ها
با سلامی شرجی خورده‌ی دریا
و چتری خیس
که عطر باران و سدر حیاط قدیمی می‌دهد
هنوز هم از آخرین دیدارمان
صدای سوزناک شروه‌ ی ماهیگیران جنوبی
به گوش می‌رسد
آخرین دیداری
که پاره پاره ی زورق‌های شکسته اش
هنوز هم موج تا موج
سهم ماسه های دلتنگ ترین بندر دنیاست.

#شهراد_میدری

@asheghanehaye_fatima
نمی‌دانم چرا اما
برای بالش خوابم
برای بادبادک بازی جا مانده در قابم
برای اولین سنجاقک
                     سنجاق بر موی نسیم خاطراتی دور
برای چین چروک و بوی نفتالین تن پوش ته گنجه
برای کفش‌های زیر باران گل آلود و
برای لنگه‌های خیس جورابم
دلم این روزها تنگ است
نمی‌دانم چرا اما
تصور می‌کنم این روزها گاهی
صدای جیرجیرک را
همین موسیقی تکراری برهم زن خواب عروسک را
به حد تکنوازی‌های سنتور و ویالون دوست می‌دارم
و گاهی وقت‌ها مجذوب یک قمری پشت شیشه می‌مانم
و از عمق نگاهش خوب می‌دانم
به دنبال کسی که نیست می‌گردد
نمی‌دانم چرا اما
جهان را مثل عکسی تار می بینم
به زير تلی از آوار می بینم
چه‌کس دست و دلش لرزیده که
                                عکس جهان این گونه افتاده
که از بم خوانی "آواز"
                         تنها نقطه‌ی بسطامی گلپونه افتاده
که تاج زرنشان آفتاب از آسمان
                                       روی زمین وارونه افتاده
نمی‌دانم چرا اما
پر از دلنازکی‌های حبابی بر لب آبم
پر از بغضم چنان دریا و بی‌تابم
که تنها با نگاهی‌
غرق آهی
دوست دارم بشکنم در خود هزاران بار
نمی‌دانم چرا اما
تصور می‌کنم این روزها دیگر
"نمی‌دانم"ترین احساس دنیایم
که بی اندازه تنهایم
و امضایم
شبیه لک لکی دلخسته از دریاچه
                 جان‌آشوب موجا موج ساحل‌کوب
                                       چتر بال‌هایش باز باز و
                                                       فکر پرواز است
نمی‌دانم چرا اما
جهانم
      چون نمایشنامه ای تلخ و غم‌آهنگ است
                       و سهم نقش هر آیینه اش سنگ است
نمی‌دانم
نمی‌دانم
نمی‌دانم چرا اما
دلم این روزها
              این‌ روزها
                      این روزها تنگ است...

#شهراد_میدری


@asheghanehaye_fatima
زنی که شعر می‌فهمد جهانی ناب می‌خواهد
به تندیس ِ تنش ابریشم ِ مهتاب می‌خواهد

به شوق ِ دیدن ِ خوشبختی‌اش در قصر ِ آیینه
دلی شیدا، قدی رعنا، رخی جذاب می‌خواهد

هنوز آن دختر ِ شیطان و بازیگوش ِ دیروزی‌ست
زنی که فارغ از غم‌ها دلی شاداب می‌خواهد

همان زن که برای ِ پرسه های ِ خیس ِ بارانش
فروغ و شاملو و قیصر و سهراب می‌خواهد

سحرگاهان که پلکش را به نرمی می‌گشاید نور
شکوفا غنچه‌ی ِ خورشید ِ عالمتاب می‌خواهد

ندارد نسبتی با شهر ِ پُر دود و ترافیکش
شمال و کلبه‌ی ِ دنجی کنار ِ آب می‌خواهد

کنار ِ آب و آن‌سوتر کنار ِ جنگلی سرسبز
به یاد ِ بچگی بین ِ درختان تاب می‌خواهد

که تابش را ببندی و به روی ِ او بخندی و
بدانی عاشقی کردن کمی آداب می‌خواهد

که او را هُل دهی با شوق و موهایش به رقص آید
همان مو که سرانگشتی به پیچ و تاب می‌خواهد

شباهنگام پلکش را که برهم می‌نهد آرام
نه بالش، سینه ای مردانه وقت ِ خواب می‌خواهد

زنی این‌گونه رویایی و غرق ِ شور و زیبایی
بدون ِ شک غزل‌هایی پر از اعجاب می‌خواهد

"دلم" لرزید و گفت این شعر از آن ِ که خواهد شد؟
به او گفتم زنی که گوهر ِ نایاب می‌خواهد

عاشقانه های #شهراد_میدری

@asheghanehaye_fatima
و من هنوز هم
با شعرهایم گریه می‌کنم
برای تو
برای خودم
و برای تمام روزهایی که گذشت
و من هنوز هم
غمگین‌ترین شاعر جهانم
وقتی که پشت پنجره‌ی خیس از نستعلیق باران
به مینیاتور برگ‌های پاییزی خیره می‌مانم
و صدای قار قار خش‌دار کلاغ‌ها را
با قهوه ی تلخم می‌نوشم
و من هنوز هم
آرام ندارم
قرار ندارم
تاب ندارم
درخت ندارم
سیگار برگ ندارم
و تله کابینی برای فرشتگان دریاچه‌ی موسیقی ندارم
اما هنوز هم میان همه‌ی این نداشتن‌ها
تو را دارم
که هزار سال است با پرستوها رفته ای...
کاش دنیا را زیباتر می‌ساختند
تو را مهربان‌تر
مرا صبورتر
و سمفونی عشق را پرشر و شورتر...
این بار که راهت را کج کردی و
یکراست به خوابم آمدی
با پیراهن گل‌های بنفشه و
با لبخندهای غبار نگرفته ی کودکانه ات بیا
و با کفش‌هایی که بوی نرفتن می‌دهد
می‌خواهم پای دیوار شب
دو دست کوچکت را برایم قلاب بگیری
که بالا بروم
و آن‌قدر خوشه های نوبر ستاره بچینم
و آنقدر نور به تمام مردمان زمینی ببخشم
که بعد از این
شب هیچ دیوانه ای
چون شب‌های تنهایی من
این‌همه
تیره و خیره به نیمه‌ی تاریک مااااه نماند...

#شهراد_میدری

@asheghanehaye_fatimw
Ey Jaan Che Khoob
Bijan Mortazavi
"ای جان چه خوب"💕
آوا: #بیژن_مرتضوی🎙
موزیک: #رامین_زمانی🎶
غزل: #شهراد_میدری📝

"ای جان چه خوب"
آوا: #بیژن_مرتضوی
موزیک: #رامین_زمانی
غزل: #شهراد_میدری

بسیار شادمانم که افتخار همکاری با بزرگان موسیقی ایران زمین دو شاهزاده ی بی‌تکرار قصر هنر استاد بیژن مرتضوی و رامین زمانی دوست داشتنی نصیبم شده و خدای بزرگ را برای این رخداد فرخنده بسیار سپاسگزارم
با مهر و کرنش
برادر کوچکتان: شهراد میدری💚🌺🌸🍃
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
آخرین ساعاتِ پاییز است غم را بی‌خیال
پرسه در باران و چترِ خیسِ نم را بی‌خیال

یک فریم از قصه یِ آذر نمانده بیشتر
دم زدن از غصه هایِ دم به دم را بی‌خیال

با شش و هشتی که مطرب می‌زند لول و خراب
هرچه رقص اینجاست جز باباکرم را بی‌خیال

وقتِ نستعلیقِ بارانی نمانده رویِ برگ
ابر و باد و میرعماد و نی قلم را بی‌خیال

گوش خوابانده ست دل تا میهمان وارد شود
جز صدایِ پایِ یلدا هر قدم را بی‌خیال

یاد کن از رسم و آیینِ نیاکان و به شوق
صحبت از جامی به غیر از جامِ جم را بی‌خیال

نوبتی هم باشد امشب نوبتِ مستانگی‌ست
پلک بستن هایمان تا صبحدم را بی‌خیال

جایِ "گلپونه" بخوان "یلدا همایون باد" را
نغمه ای پردرد در این زیر و بم را بی‌خیال

سهمت از شادی هراندازه ست قدرش را بدان
کنجِ ذهنت فکر و ذکرِ بیش و کم را بی‌خیال

فالِ حافظ پایِ کرسی، شهدِ شیرینِ انار
طعمِ تلخِ روزگارِ مثلِ سم را بی‌خیال

شاد باش و این غزل را در کنارِ من بخوان
امشب آغازِ زمستان است غم را بی‌خیال

#شهراد_میدری
پ ن:
پرده از رخ برانداختن زیباترین یادگار ماندگار هزاره های دور؛ یلدای بالا بلند و گیسو کمند و ناز و لوند بر شما فرخنده و همایون باد.


@asheghanehaye_fatima
از صندوقچه ی قدیمی خاطره ها حریر مروارید دوز نام تو را بیرون می‌کشم و تمام خلوت فیروزه‌گون هشتی را عطر لبخندهایت برمی‌دارد؛ آنقدر که این فیلم به عقب بازمی‌گردد و صدای در می‌آید و تو به جای رفتن بازمیگردی؛ آنقدر که بارانی و چتر خیست را از چوب‌رختی آویزان کرده ای و کنار شومینه به شعله های آتش خیره مانده ای و صدای ترق ترق هیزم‌های نیمه سوخته با سمفونی اشتیاقت عجیب عجین شده است... قهوه ات را بنوش و بگذار خیره بر خیالت خوش باشم...
نمی‌دانم با تمام ابرهای جهان بگریم برای تمام روزهای باهم بودنی که گذشت یا این‌که سرریز پیچک‌های پروانه به گیس دیوار همسایه بخندم به دنیایی که هیچ وقت پازل خوشبختی‌اش کامل نبوده و هیچ‌وقت کامل نخواهد شد...
#شهراد_میدری


@asheghanehaye_fatima

درودهایی برآمده از دل و جان
زمستانه هایتان عطرآگین گل خوش‌نقش و نگار آفتاب؛
سرمای غم و دلتنگی از بند بند وجودتان به دور باد...
به پاس مهر دیرینه، سپاسهایم را پذیرا باشید.
به چشم ناز و زیبایت چه باید گفت جز جادو
به باغ سبز رویایت چه باید گفت جز جادو

نوشتم سبز، یاد جنگل خیس نم افتادم
به نارنج و به نعنایت چه باید گفت جز جادو

خودت ماهی و دلخواهی و واویلاست افسونت
به موجا موج دریایت چه باید گفت جز جادو

نگاهی بس که این دل را به حیرانی بلرزانی
به این طرز تماشایت چه باید گفت جز جادو

مرا پیش از به دنیا آمدن مجنون خود کردی
به راه و رسم لیلایت چه باید گفت جز جادو

چنان اسلیمی قالی دیبایی و زیبایی
به نقش قد و بالایت چه باید گفت جز جادو

بهارین چشمی و پاییز گیسو؛ سبز و زرین‌باف
به این تلفیق غوغایت، چه باید گفت جز جادو

مرا در خواب بوسیدی، شراب از مستی‌ام سر رفت
به گیرایی لب‌هایت چه باید گفت جز جادو

مرامت عشق و نامت عشق و لبخند مدامت عشق
به عشق واژه آرایت چه باید گفت جز جادو

غزل خواندی و رقصاندی جهان را و به من گفتی
به هر بیت غزل‌هایت چه باید گفت جز جادو


عاشقانه های #شهراد_میدری



@asheghanehaye_fatima