.
در حالِ خواندنِ جهانام
در نسخهیی اصلاحشده و پیشرفته
پر از مطالبِ سرگرم کننده برای احمقها
پر از غمهایی که متفکران را
پر از شانههایی برای سرهای طاس
پر از ترفند برای سگهای پیر
فصلی از آنِ سخن گفتن است
از زبانِ حیوانات و گیاهان
از هرگونه با زبانِ مخصوصِ خودش
هر چقدر ساده مثلِ یک سلام،
زمانی که با ماهی مبادله کنی
شبیه او خواهی شد با حسی فوقالعاده
معانی عمیق و مبهم
خشخشِ و غژغژ و غرولند
نمایی از جنگلِ انبوه
فریادِ حماسی جغدها
جوجهتیغی دغلباز
چون کلماتِ قصار پس از تاریکی
همانطور که کورکورانه باور میکنیم
آنها در پارک خوابشان برده!
زمان، فصلِ دوم است
از دست نمیرود
حق دارد در همه چیزِ جهان دخالت کند
هنوز قدرتاش بیمنتهاست
کوهنا را میلرزاند
دریا را پیش میراند
ستاره را میچرخاند
اما برای جدا کردنِ عشاق کافی نیست
آنقدر که برهنهاند
آنقدر که هم آغوشاند
زمان در آنجا چون گنجشکی لرزان است.
سالمندی در کتابِ من جزیی از فصلهاست
بهاییست که تبهکاران میپردازند
آنقدر ناله نکنید که چه زود میگذرد
خوب که باشید، جوان میمانید
و فصلِ سوم، رنج
هیچگاه به بدنتان ناسزا نگویید
مرگ؟
در خواب به سراغتان میآید
دقیقن همانگونه که
باید.
وقتی از راه برسد
در حال رؤیا دیدناید
نیازی به تنفس ندارید
آنگونه که سکوتی نفسگیر
موسیقی تاریکیست
قطعهیی از یک آهنگ
که با جرقهیی خاموش شود
تنها مرگ اینگونه است
گمان میکنم گل رز بیشتر از مرگ آزار دهنده باشد
با طنینِ سقوط گلبرگها بر زمین
وحشت میکنید.
تنها جهان اینگونه است
آنقدر بمیرید
تا بتوانید به همان اندازه زندگی کنید
و باقی، موسیقی باخ
که روی ارهیی نواخته میشود.
#ویسواوا_شیمبورسکا [ Wisława Szymborska | لهستان ۲۰۱۲-۱۹۲۳ ]
@asheghanehaye_fatima
در حالِ خواندنِ جهانام
در نسخهیی اصلاحشده و پیشرفته
پر از مطالبِ سرگرم کننده برای احمقها
پر از غمهایی که متفکران را
پر از شانههایی برای سرهای طاس
پر از ترفند برای سگهای پیر
فصلی از آنِ سخن گفتن است
از زبانِ حیوانات و گیاهان
از هرگونه با زبانِ مخصوصِ خودش
هر چقدر ساده مثلِ یک سلام،
زمانی که با ماهی مبادله کنی
شبیه او خواهی شد با حسی فوقالعاده
معانی عمیق و مبهم
خشخشِ و غژغژ و غرولند
نمایی از جنگلِ انبوه
فریادِ حماسی جغدها
جوجهتیغی دغلباز
چون کلماتِ قصار پس از تاریکی
همانطور که کورکورانه باور میکنیم
آنها در پارک خوابشان برده!
زمان، فصلِ دوم است
از دست نمیرود
حق دارد در همه چیزِ جهان دخالت کند
هنوز قدرتاش بیمنتهاست
کوهنا را میلرزاند
دریا را پیش میراند
ستاره را میچرخاند
اما برای جدا کردنِ عشاق کافی نیست
آنقدر که برهنهاند
آنقدر که هم آغوشاند
زمان در آنجا چون گنجشکی لرزان است.
سالمندی در کتابِ من جزیی از فصلهاست
بهاییست که تبهکاران میپردازند
آنقدر ناله نکنید که چه زود میگذرد
خوب که باشید، جوان میمانید
و فصلِ سوم، رنج
هیچگاه به بدنتان ناسزا نگویید
مرگ؟
در خواب به سراغتان میآید
دقیقن همانگونه که
باید.
وقتی از راه برسد
در حال رؤیا دیدناید
نیازی به تنفس ندارید
آنگونه که سکوتی نفسگیر
موسیقی تاریکیست
قطعهیی از یک آهنگ
که با جرقهیی خاموش شود
تنها مرگ اینگونه است
گمان میکنم گل رز بیشتر از مرگ آزار دهنده باشد
با طنینِ سقوط گلبرگها بر زمین
وحشت میکنید.
تنها جهان اینگونه است
آنقدر بمیرید
تا بتوانید به همان اندازه زندگی کنید
و باقی، موسیقی باخ
که روی ارهیی نواخته میشود.
#ویسواوا_شیمبورسکا [ Wisława Szymborska | لهستان ۲۰۱۲-۱۹۲۳ ]
@asheghanehaye_fatima
روزها، همه زودگذرند
پس اینهمه ترس و اندوهِ بیدلیل برای چیست؟
هیچچیزی همیشگی نیست
فردا که بیاید، امروز فراموش شده است.
ما ترجیح میدهیم که با لبخندها و بوسههایمان
خود را با طالع و سرنوشتمان هماهنگ کنیم.
اگرچه باهم فرق داریم،
اما یکدیگر را همراهی میکنیم؛
درست مثلِ دو قطرهی آب!
#ویسواوا_شیمبورسکا [ Wisława Szymborska / لهستان، ۱۹۲۳ – ۲۰۱۲ ]
@asheghanehaye_fatima
پس اینهمه ترس و اندوهِ بیدلیل برای چیست؟
هیچچیزی همیشگی نیست
فردا که بیاید، امروز فراموش شده است.
ما ترجیح میدهیم که با لبخندها و بوسههایمان
خود را با طالع و سرنوشتمان هماهنگ کنیم.
اگرچه باهم فرق داریم،
اما یکدیگر را همراهی میکنیم؛
درست مثلِ دو قطرهی آب!
#ویسواوا_شیمبورسکا [ Wisława Szymborska / لهستان، ۱۹۲۳ – ۲۰۱۲ ]
@asheghanehaye_fatima
پياز چيز ديگرى است
دل و روده ندارد
تا مغزِ مغز پياز است
تا حدِ پياز بودن
پياز بودن از بيرون
پياز بودن تا ريشه
پياز مىتواند بىدلهرهاى
به درونش نگاه كند
در ما بيگانگى و بىرحمى است
كه پوست به زحمت آن را پوشانده
جهنم بافتهای داخلی در ماست
آناتومی پرشور
اما در پياز به جای رودههای پيچدرپيچ
فقط پياز است
پياز چندين برابر عريانتر است
تا عمق، شبيه به خودش
پياز وجودیست بیتناقض
پياز پديدهی موفقیست
لايهای درون لايهی ديگر، به همين سادگی
بزرگتر كوچكتر را در بر گرفته
و در لايهی بعدی يكی ديگر يعنی سومی، چهارمی
فوگِ* متمايل به مركز
پژواكی كه به كر تبديل میشود
پياز، اين شد يک چيزی
نجيبترين شكم دنيا
از خودش هالههای مقدسی میتند
برای شكوهش
در ما
چربیها و عصبها و رگها
مخاط و رمزيات
حماقت كامل شدن را از ما دريغ كردهاند
#ویسواوا_شیمبورسکا
آدمهای روی پل
ترجمهی شهرام شیدایی،
@asheghanehaye_fatima
پياز چيز ديگرى است
دل و روده ندارد
تا مغزِ مغز پياز است
تا حدِ پياز بودن
پياز بودن از بيرون
پياز بودن تا ريشه
پياز مىتواند بىدلهرهاى
به درونش نگاه كند
در ما بيگانگى و بىرحمى است
كه پوست به زحمت آن را پوشانده
جهنم بافتهای داخلی در ماست
آناتومی پرشور
اما در پياز به جای رودههای پيچدرپيچ
فقط پياز است
پياز چندين برابر عريانتر است
تا عمق، شبيه به خودش
پياز وجودیست بیتناقض
پياز پديدهی موفقیست
لايهای درون لايهی ديگر، به همين سادگی
بزرگتر كوچكتر را در بر گرفته
و در لايهی بعدی يكی ديگر يعنی سومی، چهارمی
فوگِ* متمايل به مركز
پژواكی كه به كر تبديل میشود
پياز، اين شد يک چيزی
نجيبترين شكم دنيا
از خودش هالههای مقدسی میتند
برای شكوهش
در ما
چربیها و عصبها و رگها
مخاط و رمزيات
حماقت كامل شدن را از ما دريغ كردهاند
#ویسواوا_شیمبورسکا
آدمهای روی پل
ترجمهی شهرام شیدایی،
@asheghanehaye_fatima