دوستت داشتم!
گویی هنوز هم دوستت میدارم
و این احساس مدتی پابرجاست
اما بگذار عشقام بیش از این
تو را نیازارد
آرزویم این نیست که سبب درد و رنج تو باشم
دوستت داشتم و با تو شناختم
نومیدی را
رشک و شرم را
اگرچه بیهوده
در جستوجوی عشقی لطیفتر و حقیقیتر از عشق من باش
چرا که خدا به تو بخشیده
فرصت دوباره عاشق شدن را...
#الکساندر_پوشکین
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
گویی هنوز هم دوستت میدارم
و این احساس مدتی پابرجاست
اما بگذار عشقام بیش از این
تو را نیازارد
آرزویم این نیست که سبب درد و رنج تو باشم
دوستت داشتم و با تو شناختم
نومیدی را
رشک و شرم را
اگرچه بیهوده
در جستوجوی عشقی لطیفتر و حقیقیتر از عشق من باش
چرا که خدا به تو بخشیده
فرصت دوباره عاشق شدن را...
#الکساندر_پوشکین
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
به رسم یادگار
@InjaZanVojuddArad
نشد با شاخه هام بغل کنم تورو!
نشد نشد نشد،
برو برو برو!
اراده داشتم بدون کاشتن
که عادتت بدم به ریشه داشتن
که عادت بدم یه گوشه بند شی!
به مبتلا شدن علاقمند شی!
برو برو ولی به رسم یادگار
شناسنامت رو تو خونه جا بذار…
به رسم یادگار...
#محسن_چاووشی
@asheghanehaye_fatima
در میان تمام لذتهای زندگی،
موسیقی فقط در برابر عشق عقب مینشیند.
ولی عشق هم چیزی جز یک نغمه نیست.
#الکساندر_پوشکین
نشد نشد نشد،
برو برو برو!
اراده داشتم بدون کاشتن
که عادتت بدم به ریشه داشتن
که عادت بدم یه گوشه بند شی!
به مبتلا شدن علاقمند شی!
برو برو ولی به رسم یادگار
شناسنامت رو تو خونه جا بذار…
به رسم یادگار...
#محسن_چاووشی
@asheghanehaye_fatima
در میان تمام لذتهای زندگی،
موسیقی فقط در برابر عشق عقب مینشیند.
ولی عشق هم چیزی جز یک نغمه نیست.
#الکساندر_پوشکین
من از مردن هراسی ندارم،
لیکن این ترس روحام را میفشارد،
که مرگ با منِ ناتوان
به بازییی هجوآمیز و تلخ بپردازد.
چون از آن بسیار میترسم، که بر جنازهی من، اشکهای سوزانِ دوستان روان شود
و هنگامی که بسیار دیر است، آنان با اشتیاق بر جسمِ من گلهای تازه ببارند.
میترسم که مرگ با زهرخند فراخواند،
آنان را که دوست میداشتهام، به پهلوی سردم
و مرا در خاک بخواباند،
بازیچهی عشقی بیسرانجام.
میترسم که تمامِ آرزوهای قلبیام،
که به عبث از بدوِ تولد جستوجو شدند،
ناخوانده بر پشتهی خاکی که گورِ من است؛
جمع شده، مهربانانه لبخند زنند.
■شاعر: #الکساندر_پوشکین [ Alexander Pushkin / روسیه، ۶ ژوئن ۱۷۹۹ – ۱۰ فوریهی ۱۸۳۷ ]
@asheghanehaye_fatima
لیکن این ترس روحام را میفشارد،
که مرگ با منِ ناتوان
به بازییی هجوآمیز و تلخ بپردازد.
چون از آن بسیار میترسم، که بر جنازهی من، اشکهای سوزانِ دوستان روان شود
و هنگامی که بسیار دیر است، آنان با اشتیاق بر جسمِ من گلهای تازه ببارند.
میترسم که مرگ با زهرخند فراخواند،
آنان را که دوست میداشتهام، به پهلوی سردم
و مرا در خاک بخواباند،
بازیچهی عشقی بیسرانجام.
میترسم که تمامِ آرزوهای قلبیام،
که به عبث از بدوِ تولد جستوجو شدند،
ناخوانده بر پشتهی خاکی که گورِ من است؛
جمع شده، مهربانانه لبخند زنند.
■شاعر: #الکساندر_پوشکین [ Alexander Pushkin / روسیه، ۶ ژوئن ۱۷۹۹ – ۱۰ فوریهی ۱۸۳۷ ]
@asheghanehaye_fatima