عاشقانه های فاطیما
817 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima




این روزها عاشق‌ترم از پیش
با رخت‌خوابم عشق می‌بازم
هی عکس روی عکس می‌چینم
از دوستانم برج می‌سازم


از دوستانم بی‌خبر هستم
از لطف دوری‌ها ملالی نیست
این شعرها تاریخ می‌خواهند
ای دوست! تقویمم جلالی نیست

#آنا_لمسو
@asheghanehaye_fatima



من همینجا به وقت تهرانم
سایه ها از درخت افتادند
والیوم های خسته در لیوان
خواب ها زیر تخت افتادند

چارچوب مرا تکان داده ست
روح آزرده ی زنی در من
طعم همبرگر ِ سه شب مانده
بوی جورابی از نشُسته شدن

از رئیسم که فکر جمهوریست
برج میلادی از قناسی زشت
حبس مرغی که مُرده در یخچال
حبس پرهای فنچ در بالشت

بویِ منفور ِ تیز ِ نفتالین
قتل پروانگی شدن در بید
میجَود مغز مهر و مومت را
فکر هایی که در سرت گندید

سر نداری کمی هوا بخوری
پر نداری کمی مگس بپری
حس نداری که آرزو بکنی
تن نداری کمی کفن بخری

از تنی که دو سومش آب است
از جهانی که سومی باشی
سه شوی پیش همکلاسی ها
توی ترسیم هندسه ناشی

فکر سیگار ناشتا با سُرب
هی خمار از سکندری خوردن
چمدانی که عین دربه دریست
له شد از دستِ تو سری خوردن

من همینجا به وقت تهرانم
طرح ِ ترویج دود در آوند
فکر تحلیل این معما که:
پشه ها روزها کجا خوابند؟؟!

منکه در دسترس نمی باشم
قبض های نداده ی مسدود
نو عروس همین خیابان هاست
نیمه ای را که گم شدم در دود

نیمه ای را که عاشقت بوده
وقت پر دادن از کفت برسد
مُهرِ تاریخ انقضا بخوری
وقت تاریخ مصرفت برسد

توی این پرسه ی کسالت بار
زنگ در را بزن که در بروم
شک ندارم اگر نفس بکشی
روی اعصاب شهر سَر بروم

من همینجا به وقت تهرانم
شهر روی مدار افتاده
ساعتی که مُچ تو را ول کرد
سال ها از قرار افتاده

کارگرها ی برج ِهمسایه
در هماغوشی سکوت دو بیل
والیوم ها نخورده خوابیدند
... توی یک صبح جمله ی تعطیل



#آنا_لمسو
@asheghanehaye_fatima



نگو که عکس همین زن درون کیف تو هستم
کنار تخت من اصلن نیا که این تنِ من نیست...
به من زمان بده تا با خودم کنار بیایم
به من زمان بده، این زن شبیه قبلنِ من نیست

تمام روز حواسش به ظرف‌های نشسته ست
تمام روز نگاهش به ریز کردن چاقوست
نوازشش نکن این زن، شبیه سوزن و قیچی‌ست
که لاغر است، که زشت است، بدتر از همه ترسوست...

تمام روز حواسش به گردگیری خانه‌ست
تمام روز کلافه ست، خسته یا عصبانی‌ست
کتاب شعر مرا پاره کرده، حرف بزن مرد
بگو که ترک کند خانه را، بگو که روانی‌ست!

تمام روز حواسش به کیف آبیِ من بود
به ساعتم، به موبایلم، به حوله‌ام، به کلیدم
خسیس نیستم اما چگونه چشم ندوزم
به عشوه‌هاش در آن دامنی که تازه خریدم!

کرم زده‌ست نبینی تو... روی کَک مکی‌اش را
تمام روز حواسش به فرم کوچک بینی‌ست
نه بودنت... نه نبودنت، خیانتت، کلماتت
مهم نبوده برایش، شبیه سیب زمینی‌ست...

نگاه کن که چطوری تو را به حرف گرفته‌ست
نگاه کن کلماتش چقدر ساده و سطحی‌ست
نگو که عاشقش هستی، برایمان نگرانم!!
چقدر با تو بگویم که این غریبه خودم نیست

چقدر زیر پتو گریه کرده‌ام که نبینی...
چقدر ساده تورا دستِ این غریبه سپردم
همین زنی که خودم بود، پس زده‌ست خودم را
تمام زندگی‌ام این چنین شکست نخوردم...



#آنا_لمسو
@asheghanehaye_fatima



سقوط کرده‌ام اما کسی حواسش نیست
نه خون گرفته تنم را، نه ذره‌ای زخمی‌ست
نه در کمام، نه اخبار چیزی از من گفت
سقوطِ خود به درون اتفاق بی‌رحمی‌ست

چقدر حرف ندارم که با کسی بزنم
سکوت من مونولوگهای زن_درونی‌هاست
که ظاهرم پرِ آرامش است و قلبم خون
همین شباهتِ با پرتقال خونی‌هاست

سقوط کردنم اما دلیل جاذبه نیست
چه اشکها که نیفتاده لکه ابر شدند
سقوط کردم و دیدم چه رازها، غمها
درون من چه کسانی که نبش قبر شدند

صدا درون سرم گفت: پاشو حرکت کن!
صدا که دست ندارد، خودم بلند شدم
سقوط کردم و ترسم از ارتفاع نریخت
که ارتفاع بلندی است ارتفاع خودم

میان همهمه‌ها در صدای لیوان‌ها
صدای پاشنه‌هایی که با زمین سِت بود
میان خنده و موزیک ورقص و نورافکن
سقوط کردن من مثل فیلم صامت بود

به شکل حرکت لبها نگاه می‌کردم
از اینکه پرت شوم در خودم گریزی نیست
میان همهمه‌ها، عکس‌ها وآدمها
سقوط کرده‌ای اما برقص چیزی نیست!!!

#آنا_لمسو
...
عیسی نبوده ام که به اجساد جان دهم
جرجیس نیستم که تو من را نیفکنی
من از خودم برای کسی بت نساختم
شیطان نبوده ام که به من سنگ میزنی

هر برده در جهان من آزاد بوده است
مشعل به دست دارم و تائیس نیستم
در راه بین مروه—صفا پا برهنه ام
من یک زنم که مریمِ قدیس نیستم

پیغمبری که معجزه اش لاک قرمز است!
پیغمبری که معجزه اش وحی و غار نیست
تنها زنی است مثل تمام زنان شهر
پیغمبری که مستحق سنگسار نیست...
...

#آنا_لمسو

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima




وقتی ورای پیرهنت دوست دارمت
یعنی نیاز من به تو از حد گذشته است
گاهی نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم
این‌روزها چقدر به من بد گذشته است


#آنا_لمسو
#شما_فرستادید
تغییر کرده است جهانم ولی هنوز
یک همسرم، زنم، هیجان های مادرم
حرفی برای مُردن تدریجی ام بزن
انگشت کن که یک شبه بالا بیاورم...

وقتی دو دست، روی گلو ساکتم نکرد
وقتی قصاصِ قبلِ جنایت مرا نکشت
وقتی تمام زندگی ام قلبِ خسته ایست
بر دوش می کِشم اش مثل لاک پشت

گفتم به مرگ فکر کنم یا به زندگی
این مُرده روی دست خودم باد کرده بود
هرگز نخواستم بروم زندگی ولی
من را به شرط فاصله آزاد کرده بود

مانند یک دیالوگِ زردم که آخرش
فیلمی شده ست سینه نمایی بدون نقش
من را برای اینهمه تنهایی ام نخواه!
من را برای اینهمه زن بودنم نبخش....!


#آنا_لمسو

@asheghanehaye_fatima
هشتصد اسم توی گوشی توست
تا بفهمی چقدر تنهایی!

#آنا_لمسو


@asheghanehaye_fatima
چند زن با من اند در یک تن
گیج و خوشحال و سرد و خودآزار مست و مغرور و سرکش و دلتنگ
من و این سرزمین خودمختار گرچه دائم میان مان جنگ است
این زن از روز خلقت اش عاصی ست با خودم حرف میزنم هرچند
حرف آغاز هر دموکراسی ست قلب ،یک چپ گرای بی منطق
دست ها، راستی تر از پاهات
سرزمینی عجیب بی قانون
سرزمینی بدون اصلاحات
نیم فاشیست، نیم لیبرالیست
تن اومانیست،دل ولی کمونیست
چند ملیت از تناقض هاست
سرزمینی که شصت کیلویی ست
یک زنم با سیاست است اما
یک زنم خانه دار سریالی
یک زنم یک حقوقدان اما
یک زنم فیلسوف تو خالی
یک زنم قاتلی ست بالفطره
یک زنم همسر است در خانه
یک زنم شاعر است با سیگار
یک زنم اجتماع مردانه
مثل یک‌ پادشاه تبعیدی کشورم روی نقشه ها تنهاست
صد و هفتاد سانت چیزی نیست کل دارایی ام همین زن هاست

#آنا_لمسو



@asheghanehaye_fatima
.

وقتی ورای پیرهنت دوست دارمت
یعنی نیاز من به تو از حد گذشته است
گاهی نگاه میکنم به خودم ، فکر میکنم
این سالها ،چقدر به من بد گذشته است

سخت است گفتن همه ی ناشنیده هام
از سخت پوستی که منم حرف میزنم
گاهی دراز میکشم و خیره ام به سقف
با تکه پاره های خودم حرف میزنم

این شعر را برای تو که شخص سومی
وقتی نوشته ام که از این ایل رد شدم
گاهی خدا چه دیر به دادم رسیده است
تا او عصای من شود ، از نیل رد شدم

وقتی که سرزمین تو یک پیرهن شود
اصلا عجیب نیست که با دگمه دلخوشی
هر دگمه از تو رو به جهانیست واشده
اصلا عجیب نیست در کنار تو خودکشی

گاهی عجیب خسته ام از آکواریوم
دندان سرخ کوسه مگر ساحلم شود
من سالهاست مردم و باور نکردنیست
آن کس که دوست داشتمش قاتلم شود

من سالهاست مرده ام و فکر میکنی
میشد که بیتهای مرا امتداد داد
تشویق میکنی و فقط گریه میکنم
این شعر،  شعر زندگیم را به باد داد

این شعرها برای تو که شخص سومی
از اتفاق های نباید گذشته است
گاهی فقط نگاه کن و فکر کن که در
این سالها چقدر به من بد گذشته است

#آنا_لمسو


@asheghanehaye_fatima
جنگی تراژدی ست که راهش فرار نیست
جنگیده ام برای زنی زیر پوستم
زخمی غریب خورده ام اما هنوز هم
با قاتلانِ اهلی آن خانه دوستم!

سیلی زدند شاهِ مرا پیش مردمم
رم داده اند اسبِ مرا روی میز شام
هربار گریه کرده ام، افسرده بوده ام
ممنوع کرده اند بخندم، فقط عزام.....

یک مادیانِ خسته از اصطبلِ خانگی
در حق انحصار دو دیوانه نیستم
محبوس بوده ام به کلیدی که دست اوست
هرگز نیا به دیدنِ من، خانه نیستم!

ممکن نبود مرز، زنی را عوض کند
سربازِ خواب مانده ی من اشتباه کرد!
از زخمهای سرد و کبودم نترس او
تنها شناسنامه ی من را سیاه کرد.....

من جنگجو نبوده ام و شاعرم فقط
این بندها که دور مچم بسته مال چیست؟
در عهدنامه ای که نوشتیم هم سر است!
هرگز برای او نشدم، قلب هرزه نیست...

جنگیده ام برای زنی زیر پوستم
تا میله های محکم زندان رسیده ام
جنگی تراژدی ست ولی عین معجزه ست
با شاهِ زخم خورده به تهران رسیده ام....


#آنا_لمسو
@asheghanehaye_fatima