زورقِ ظلمات
در پناهِ شب پهلو گرفته است
وَ غسلِ ماه در آبگیر،
خواب از سَرِ داروَگ پَراندهست.
کمی آنْطرفتَر،
زیرِ سُرخداری هیرکانی
عصارهی حجمِ سبزِ تُو را
انتظار می کشم...
دخترِ آزادِ جنگلها!
به من وعدهی دیداری بِدِه.
#آرش_شاهری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
در پناهِ شب پهلو گرفته است
وَ غسلِ ماه در آبگیر،
خواب از سَرِ داروَگ پَراندهست.
کمی آنْطرفتَر،
زیرِ سُرخداری هیرکانی
عصارهی حجمِ سبزِ تُو را
انتظار می کشم...
دخترِ آزادِ جنگلها!
به من وعدهی دیداری بِدِه.
#آرش_شاهری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
ابر باشم
به آسمانت:
شناور،
آهو باشم
به دشتِ چشمانت:
بازیگوش،
آرشه ای
به نواختنِ اندامت:
مدهوش،
یا که عشق
به گَرمْگاهِ سینه اَت:
متّصل.
افسوس!
کبوتَری شکسته بالم
که در آرزوی دیدارت،
تنها ، سینه به دعا می مالَد
#آرش_شاهری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
به آسمانت:
شناور،
آهو باشم
به دشتِ چشمانت:
بازیگوش،
آرشه ای
به نواختنِ اندامت:
مدهوش،
یا که عشق
به گَرمْگاهِ سینه اَت:
متّصل.
افسوس!
کبوتَری شکسته بالم
که در آرزوی دیدارت،
تنها ، سینه به دعا می مالَد
#آرش_شاهری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
ابر باشم
به آسمانت:
شناور،
آهو باشم
به دشتِ چشمانت:
بازیگوش،
آرشه ای
به نواختنِ اندامت:
مدهوش،
یا که عشق
به گَرمْگاهِ سینه اَت:
متّصل.
افسوس!
کبوتَری شکسته بالم
که در آرزوی دیدارت،
تنها، سینه به دعا می مالَد
#آرش_شاهری
@asheghanehaye_fatima
به آسمانت:
شناور،
آهو باشم
به دشتِ چشمانت:
بازیگوش،
آرشه ای
به نواختنِ اندامت:
مدهوش،
یا که عشق
به گَرمْگاهِ سینه اَت:
متّصل.
افسوس!
کبوتَری شکسته بالم
که در آرزوی دیدارت،
تنها، سینه به دعا می مالَد
#آرش_شاهری
@asheghanehaye_fatima
گُلابْدانِ دهانت؛
ایمنْآبادِ بوسه هام
وَ گُلابِتونِ تَنَت؛
آرامْجای آغوشم.
آه اِی سورهی زویا!
آیه آیه ی اَندامت را
نوازش خواهم کرد،
در کلبه ای تاریک وُ دِنج
وقتی که خُدا،
از لابه لای درزِ تخته ها
سَرَک می کشد
#آرش_شاهری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
ایمنْآبادِ بوسه هام
وَ گُلابِتونِ تَنَت؛
آرامْجای آغوشم.
آه اِی سورهی زویا!
آیه آیه ی اَندامت را
نوازش خواهم کرد،
در کلبه ای تاریک وُ دِنج
وقتی که خُدا،
از لابه لای درزِ تخته ها
سَرَک می کشد
#آرش_شاهری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
نگارینِ نازنینم
شهبانوی نَرگسانِ معطّر
بیا و با آمدنت
لطافتِ عشق را
بَر پیکرم بِرویان
و گلبوته های
خاکستر شدهاَم
را بشکفان
لَوَندی کن
اِی بانوی بی هنگام
چون شکوفه
روی نهالِ احساسم.
بگذار هُرمِ نَفَسَت
بِتوفد در اعماقِ وجودم،
بگذار لُختی نگاهت
بی رحمانه بَر من بتازد.
اِی ملکه ی نُورسِ من
تُو آیتِ لیلی دورانِ مایی
#آرش_شاهری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
شهبانوی نَرگسانِ معطّر
بیا و با آمدنت
لطافتِ عشق را
بَر پیکرم بِرویان
و گلبوته های
خاکستر شدهاَم
را بشکفان
لَوَندی کن
اِی بانوی بی هنگام
چون شکوفه
روی نهالِ احساسم.
بگذار هُرمِ نَفَسَت
بِتوفد در اعماقِ وجودم،
بگذار لُختی نگاهت
بی رحمانه بَر من بتازد.
اِی ملکه ی نُورسِ من
تُو آیتِ لیلی دورانِ مایی
#آرش_شاهری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
خیلی نزدیکی نور
به منی که مبتلای شبم،
زائرِ ظلمات!
بیا وُ دستهایم را بگیر
ستارهای بیَفروز
وَ لقمه ای در دهانِ
واژههای اَلْکنَم بگذار.
اِی غایبِ زیبا
اِی رسولِ شعر
با تُو خواهم مانْد،
از تُو خواهم سُرود،
که ستوهِ سالیانِ مرا
کاشانه ی شانه های تُو
خوب می کنَد
#آرش_شاهری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
به منی که مبتلای شبم،
زائرِ ظلمات!
بیا وُ دستهایم را بگیر
ستارهای بیَفروز
وَ لقمه ای در دهانِ
واژههای اَلْکنَم بگذار.
اِی غایبِ زیبا
اِی رسولِ شعر
با تُو خواهم مانْد،
از تُو خواهم سُرود،
که ستوهِ سالیانِ مرا
کاشانه ی شانه های تُو
خوب می کنَد
#آرش_شاهری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
به کجا رَوَم
که هر جا بی تُو
دیارِ دربدری ست
چگونه سخن کنَم
که در غیابِ تُو
بُلبُلی زبانْبسته اَم،
زِ چه روی شادمان باشم
که گُلِ وجودم
غَمین است ، پژمُردهست.
ای تُو سایه اَت
به وسعتِ هزار آفتاب
با تُو در اَمانم
ای ترادفِ روشنا
آنْسان که بَر
سایه آفتابِ دو دیدهاَم
رنگِ نگاه می پاشی
در بُهتِ ظلمانی روزگار
شعورِ آفتابی اَت
رهاورد وُ رهنماست
از من روی بَرمَپوش
#آرش_شاهری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
که هر جا بی تُو
دیارِ دربدری ست
چگونه سخن کنَم
که در غیابِ تُو
بُلبُلی زبانْبسته اَم،
زِ چه روی شادمان باشم
که گُلِ وجودم
غَمین است ، پژمُردهست.
ای تُو سایه اَت
به وسعتِ هزار آفتاب
با تُو در اَمانم
ای ترادفِ روشنا
آنْسان که بَر
سایه آفتابِ دو دیدهاَم
رنگِ نگاه می پاشی
در بُهتِ ظلمانی روزگار
شعورِ آفتابی اَت
رهاورد وُ رهنماست
از من روی بَرمَپوش
#آرش_شاهری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
به زبانِ فرشتگان
سخن می گویی
و از الگوی تَنَم
کبوتری جَلد
می سازی،
با نَفَسْهای وِلَرم
بَر من می دَمی
دو دست
کفچه می کنی و
مولاوار
به آسمانِ هفتم
میپَرانی اَم
از پَرندگی می پَرَم
تا سِدرَةُ الْمُنتَهی
#آرش_شاهری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
سخن می گویی
و از الگوی تَنَم
کبوتری جَلد
می سازی،
با نَفَسْهای وِلَرم
بَر من می دَمی
دو دست
کفچه می کنی و
مولاوار
به آسمانِ هفتم
میپَرانی اَم
از پَرندگی می پَرَم
تا سِدرَةُ الْمُنتَهی
#آرش_شاهری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
یادِ بی مهارِ تُو
در تَنَم چنبره می زَنَد
وَ خیالی گُستاخ
روحم را می جَوَد.
اِی شجرهی نور!
در خلوتِ
تنهایی منصفانه اَم
کلمه ها
گوشْت می گیرند،
از هجومِ
سایه ی ستارهگونَت.
بِبال بَر خود
که شعرم
چون گُواکی،
به اَداک شانه هات
خواهد نِشَست
زینْپس،
تنها میانِ گُلها
تُو را می کاوَم
نمی دانم
تنفّسِ کدام اَقاقیا
عطرِ تُو را
برابرم می ایستانَد
زیبا راز نهانه اَم
اگر به گوشَت رسید
که مرگ را
به اِشارتی لَبِّیک گفتم،
بِدان که خونم
به گَردنِ گُلهاست
#آرش_شاهری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
در تَنَم چنبره می زَنَد
وَ خیالی گُستاخ
روحم را می جَوَد.
اِی شجرهی نور!
در خلوتِ
تنهایی منصفانه اَم
کلمه ها
گوشْت می گیرند،
از هجومِ
سایه ی ستارهگونَت.
بِبال بَر خود
که شعرم
چون گُواکی،
به اَداک شانه هات
خواهد نِشَست
زینْپس،
تنها میانِ گُلها
تُو را می کاوَم
نمی دانم
تنفّسِ کدام اَقاقیا
عطرِ تُو را
برابرم می ایستانَد
زیبا راز نهانه اَم
اگر به گوشَت رسید
که مرگ را
به اِشارتی لَبِّیک گفتم،
بِدان که خونم
به گَردنِ گُلهاست
#آرش_شاهری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
سلام و بوسه
بَر چشمانِ اَشرافی تُو
که کارخانه ی شعرند
و از پویشِ مَردُمَکهاشان،
کلماتِ از کار اُفتاده
جانی دوباره می گیرند
گوهرانِ بخشایندهای که
با هر مُژه بَر هم زدنی
سے و دو حرفِ الفبا را
روزی می رسانَند
#آرش_شاهری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
بَر چشمانِ اَشرافی تُو
که کارخانه ی شعرند
و از پویشِ مَردُمَکهاشان،
کلماتِ از کار اُفتاده
جانی دوباره می گیرند
گوهرانِ بخشایندهای که
با هر مُژه بَر هم زدنی
سے و دو حرفِ الفبا را
روزی می رسانَند
#آرش_شاهری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
می سُرَد تمامِ ملکوت
درونِ دو چشمِ تُو
چون گُل میانِ گُلزار.
آنگاه خُدا در کلمه می نشیند
وَ کلمه در چشمانِ تُو
تکثیر می شود
وَ کلمه در من باریدن می گیرد.
والاشعرِ آفرینش
تُو خود را بَر من می بارانی،
بَر منی که مُفلسِ اَبرم وُ
کوچک بارانْها
#آرش_شاهری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
درونِ دو چشمِ تُو
چون گُل میانِ گُلزار.
آنگاه خُدا در کلمه می نشیند
وَ کلمه در چشمانِ تُو
تکثیر می شود
وَ کلمه در من باریدن می گیرد.
والاشعرِ آفرینش
تُو خود را بَر من می بارانی،
بَر منی که مُفلسِ اَبرم وُ
کوچک بارانْها
#آرش_شاهری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
سَر می نِهم به بالینِ نور،
شِروهها می خوانم
شِروههای غمگینی که
کویرِ گونه های مرا
با اسمِ عزیزِ تُو
آبیاری می کنَند.
کاش شاعری بودم
که می توانستم
بَر آستانِ آسمان بنشینم وُ
ستارهستاره،
اسمِ تُو را بکارم
#آرش_شاهری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
شِروهها می خوانم
شِروههای غمگینی که
کویرِ گونه های مرا
با اسمِ عزیزِ تُو
آبیاری می کنَند.
کاش شاعری بودم
که می توانستم
بَر آستانِ آسمان بنشینم وُ
ستارهستاره،
اسمِ تُو را بکارم
#آرش_شاهری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
تُو اِی زُمُرُّدِ تماشا
همیشه گمان می کردم
این منم که از
چشمِ تُو می سُرایم
غافل بودم از اینکه
چشمِ تُو
خود ، شعر است
من چه می دانستم
که در تمامی احوال،
چشمِ تُو شاعرم بود
#آرش_شاهری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
همیشه گمان می کردم
این منم که از
چشمِ تُو می سُرایم
غافل بودم از اینکه
چشمِ تُو
خود ، شعر است
من چه می دانستم
که در تمامی احوال،
چشمِ تُو شاعرم بود
#آرش_شاهری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
من می توانم از تُو بگریزم؟
آخر چگونه می توانم
اصلاً بگریزم تا به کجا رِسَم.
در آرزوی خُفتنِ پهلو به پهلوی تُو،
من هماره به خواب می رَوَم
آری هماره...
تُو کیستی که می خواهم
در معاشرتِ آغوشت،
حجاب از عقل بَردارم وُ
در قلبِ عاشقم
عطرِ نَفَسهایت را قاب بگیرم؟
میبینی
از عمقِ نگاهم،
اصالتِ جنون را میبینی
می خوانی
از عصبِ چشمانم،
شجرهنامه ی خونین وُ پُرتألُّمِ
تمامِ عاشقان را میخوانی
تُو آنی که اندوهِ سالیانِ مرا
از شانه اَم می تِکانی
تُو آنی که موهایم را
از ابرویَم کنار میزنی
وَ دو دستَت را
در گیسوانِ من نهان می سازی
آری همانی
سَراَنجام اژدههای بوسه هایم
در فراخْنای وحشی تَنَت
تنوره می کشد
وَ لبْهایم
در چشمه ی سرخ وُ جوشانِ دهانت
تَن می شویَد
سَراَنجام شُکوهِ جسمانی اَت را
در کمانِ بازوانم
حبس خواهم کرد
وَ رامِ ناآرامِ اندامت را
با صدای برهنه ی مردانه اَم
خواهم خوابانْد...
اِی از خواهشِ من ، قاتلِ من
آخر در یکی از این سطرها
مرا خواهی کشت
من! من که میراثم برای تُو
تنها همین شعرهاست...
#آرش_شاهری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
آخر چگونه می توانم
اصلاً بگریزم تا به کجا رِسَم.
در آرزوی خُفتنِ پهلو به پهلوی تُو،
من هماره به خواب می رَوَم
آری هماره...
تُو کیستی که می خواهم
در معاشرتِ آغوشت،
حجاب از عقل بَردارم وُ
در قلبِ عاشقم
عطرِ نَفَسهایت را قاب بگیرم؟
میبینی
از عمقِ نگاهم،
اصالتِ جنون را میبینی
می خوانی
از عصبِ چشمانم،
شجرهنامه ی خونین وُ پُرتألُّمِ
تمامِ عاشقان را میخوانی
تُو آنی که اندوهِ سالیانِ مرا
از شانه اَم می تِکانی
تُو آنی که موهایم را
از ابرویَم کنار میزنی
وَ دو دستَت را
در گیسوانِ من نهان می سازی
آری همانی
سَراَنجام اژدههای بوسه هایم
در فراخْنای وحشی تَنَت
تنوره می کشد
وَ لبْهایم
در چشمه ی سرخ وُ جوشانِ دهانت
تَن می شویَد
سَراَنجام شُکوهِ جسمانی اَت را
در کمانِ بازوانم
حبس خواهم کرد
وَ رامِ ناآرامِ اندامت را
با صدای برهنه ی مردانه اَم
خواهم خوابانْد...
اِی از خواهشِ من ، قاتلِ من
آخر در یکی از این سطرها
مرا خواهی کشت
من! من که میراثم برای تُو
تنها همین شعرهاست...
#آرش_شاهری
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima