عاشقانه های فاطیما
820 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
...
هان.....
ای نسیم صبح که بویت معطرست
همراه با تو خاک سر کوی دلبرست

#سیف_فرغانی



@asheghanehaye_fatima
#صبح
ای چو فرهاد دلم عاشق شیرینِ لبت
مستی امشبم از بادهٔ دوشینِ لبت

نیست شیرین که ز فرهاد برای بوسی
ملک خسرو طلبد شکّرِ رنگین لبت

وه چه شیرین صنمی تو که دهان من هست
تا به امسال خوش از بوسهٔ پارین لبت

محتسب سال دگر بر سر کویت آرد
همچنین بی خودم از بادهٔ نوشین لبت

طبع شوریدهٔ من این همه شیرین کاری
می کند در سخن امروز به تلقین لبت

سیف فرغانی چون وصف تو می‌کرد گرفت
طبعم اندر شکرافشاندن آیین لبت

#سیف_فرغانی


@asheghanehaye_fatima
یار من خسرو خوبان و لبش شیرین است
خبرش نیست که فرهاد وی این مسکین است

نکنم رو ترش ار تیز شود کز لب او
سخن تلخ چو جان در دل من شیرین است

دید خورشید رخش وز سر انصاف به ماه
گفت من سایهٔ او بودم و خورشید این است

با رخ او که در او صورت خود نتوان دید
هر که در آینه‌ای می‌نگرد خودبین است

پای در بستر راحت نکنم وز غم او
شب نخسبم که مرا درد سر از بالین است

خار مهرش چو برآورد سر از پای کسی
رویش از خون جگر چون رخ گل رنگین است

دلستان تر نبود از شکن طرهٔ او
آن خم و تاب که در گیسوی حورالعین است

در ره عشق که از هر دو جهان است برون
دنیی ای دوست ز من رفت و سخن در دین است

گر کسی ماه ندیده‌ست که خندید آن است
ور کسی سرو ندیده‌ست که رفته است این است

سیف فرغانی تا از تو سخن می‌گوید
مرغ روح از سخنش طوطی شکرچین است

#سیف_فرغانی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
یار من خسرو خوبان و لبش شیرین است
خبرش نیست که فرهاد وی این مسکین است

نکنم رو ترش ار تیز شود کز لب او
سخن تلخ چو جان در دل من شیرین است

دید خورشید رخش وز سر انصاف به ماه
گفت من سایهٔ او بودم و خورشید این است

با رخ او که در او صورت خود نتوان دید
هر که در آینه‌ای می‌نگرد خودبین است

پای در بستر راحت نکنم وز غم او
شب نخسبم که مرا درد سر از بالین است

خار مهرش چو برآورد سر از پای کسی
رویش از خون جگر چون رخ گل رنگین است

دلستان تر نبود از شکن طرهٔ او
آن خم و تاب که در گیسوی حورالعین است

در ره عشق که از هر دو جهان است برون
دنیی ای دوست ز من رفت و سخن در دین است

گر کسی ماه ندیده‌ست که خندید آن است
ور کسی سرو ندیده‌ست که رفته است این است

سیف فرغانی تا از تو سخن می‌گوید
مرغ روح از سخنش طوطی شکرچین است

#سیف_فرغانی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
یار من خسرو خوبان و لبش شیرین است
خبرش نیست که فرهاد وی این مسکین است

نکنم رو ترش ار تیز شود کز لب او
سخن تلخ چو جان در دل من شیرین است

دید خورشید رخش وز سر انصاف به ماه
گفت من سایهٔ او بودم و خورشید این است

با رخ او که در او صورت خود نتوان دید
هر که در آینه‌ای می‌نگرد خودبین است

پای در بستر راحت نکنم وز غم او
شب نخسبم که مرا درد سر از بالین است

خار مهرش چو برآورد سر از پای کسی
رویش از خون جگر چون رخ گل رنگین است

دلستان تر نبود از شکن طرهٔ او
آن خم و تاب که در گیسوی حورالعین است

در ره عشق که از هر دو جهان است برون
دنیی ای دوست ز من رفت و سخن در دین است

گر کسی ماه ندیده‌ست که خندید آن است
ور کسی سرو ندیده‌ست که رفته است این است

سیف فرغانی تا از تو سخن می‌گوید
مرغ روح از سخنش طوطی شکرچین است

#سیف_فرغانی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
اگر خورشید و مه نبود برین گردون مینایی
تو از رو پرده برگیر و همی کن عالم آرایی

#سیف_فرغانی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
ای خجل از روی خوبت آفتاب
روز من بی تو شبی بی‌ماهتاب

آفتاب از دیدن رخسار تو
آنچنان خیره که چشم از آفتاب

چون مرا در هجر تو شب خواب نیست
روز وصلت چون توان دیدن به خواب

بر سر کوی تو سودا می‌پزم
با دل پر آتش و چشم پر آب

عقل را با عشق تو در سر جنون
صبر را از دست تو پا در رکاب

خون چکان بر آتش سودای تو
آن دل بریان من همچون کباب

در سخن ز آن لب همی بارد شکر
در عرق ز آن رو همی ریزد گلاب

چشم مخمورت که ما را مست کرد
توبهٔ خلقی شکسته چون شراب

از هوایی کید از خاک درت
آنچنان جوشد دلم کز آتش آب

جز تو از خوبان عالم کس نداشت
سرو در پیراهن و مه در نقاب

#سیف_فرغانی, گزیده اشعار, غزلها
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
اگر خورشید و مه نبود برین گردون مینایی
تو از رو پرده برگیر و همی کن عالم آرایی

#سیف_فرغانی
#عزیز_روزهام

@asheghanehaye_fatima
.
.

مرا گر دولتی باشد
    که روزی با تو بنشینم
ز لبهای تو می‌ نوشم،
   ز رخسار تو گل چینم...



#سیف_فرغانی

.
@asheghanehaye_fatima
آنچه ز تست حال من گفت نمی‌توانمش
چون تو بمن نمی‌رسی من به تو چون رسانمش

هر نفسم فراق تو وعده به محنتی کند
هر چه به من رسد ز تو دولت خویشن دانمش

زهرم اگر دهی خورم چون شکر و ز غیر تو
گر شکری رسد به من همچو مگس برانمش

زخم گر از تو آیدم مرهم روح سازمش
رنج چو از تو باشدم راحت خویش خوانمش

ملکم اگر جهان بود ترک کنم برای تو
اسبم اگر فلک بود در پی تو دوانمش

تیر که از کمان تو در طرفی روان شود
برکنم از نشانه و در دل خود نشانمش

مرد طبیب را خبر از تپش جگر دهد
خون دلی که همچو اشک از مژه می‌چکانمش

#سیف_فرغانی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
اگر تو برقِ دُرّ افشان ندیده‌ای هرگز

بگیر آینه می‌خند و می‌نگر دندان

#سیف_فرغانی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
بودیم بر کناری عطشان آب وصلت
زد بوسهٔ تو ما را چون نان در انگبین لب
هرگز برون نیاید شیرینی از زبانش
هر کو نهاده باشد باری دهان برین لب
عاشق از آستینت شکر کشد به دامن
چون تو به گاه خنده، گیری در آستین لب
تا در مقام خدمت پیش تو خاک بوسد
روزی دو ره نهاده خورشید بر زمین لب
از معجزات حسنت بر روی تو بدیدم
هم شکر آب دندان هم پسته آتشین لب
دل تلخکام هجر است او را به جای باده
زین بوسه‌های شیرین درده به شکرین


#سیف_فرغانی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
عاشقم بر تو و بر صورت جان پرور تو
من ازین معنی کردم دل و جان در سر تو
ای علم کرده ز خورشید سپاه حسنت
مه استاره حشم یک نفر از لشکر تو
دل اشکسته که چون پسته گشادست دهان
قوت جان می طلبد از لب چون شکر تو
تا بمعنی نظرم بر خط و رویت افتاد
عاشقم بر قلم قدرت صورت گر تو
گردنم کز پی پای تو کشد بار سری
طوق دارد ببقای ابد از خنجر تو
پرده بردار که از پشت زمین هر ذره
آفتابی شود از روی ضیاگستر تو
بر ز آغوش و بر تو بخورم گر یکشب
بخت بیدار بخواباندم اندر بر تو
ترک خرگاه جهانی و برآرد شب و روز
مه و خورشید سر از خیمه چون چادر تو
حسن کو جلوه خود میکند اندر مه و خور
هر نفس صورت او جان خوهد از پیکر تو
گر بدانم که دلت را بسماعست نشاط
از رگ جان کنم ابریشم خنیاگر تو

#سیف_فرغانی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima