عاشقانه های فاطیما
819 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
در ژرف تو
آینه‌ای‌ست
که قفس‌ها را انعکاس می‌دهد
و دستان تو محلولی‌ست
که انجماد روز را
در حوضچه‌ی شب غرق می‌کند.
ای صمیمی
دیگر زندگی را نمی‌توان
در فرو مردن یک برگ
یا شکفتن یک گل
یا پریدن یک پرنده دید
ما در حجم کوچک خود رسوب می‌کنیم.

آیا شود که باز درختان جوانی را
در راستای خیابان
پرورش دهیم
و صندوق‌های زرد پست
سنگین
ز غمنامه‌های زمانه نباشند؟
در سرزمینی که عشق آهنی‌ست
انتظار معجزه را بعید می‌دانم!
پرندگان همه خیس‌اند
و گفت‌وگویی از پریدن نیست
در سرزمین ما
پرندگان همه خیس‌اند
در سرزمینی که عشق کاغذی است
انتظار معجزه را بعید می‌دانم...

#خسرو_گلسرخی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



در ژرفِ تُو آینہ‌اےست ڪہ
قفس‌ها را انعڪاس مےدَهَد
وَ دستانِ تُو محلولےست
ڪہ انجمادِ روز را
در حوضچہ‌ے شب
غَرق مےڪُنَد !



#خسرو_گلسرخی
لیلای من
همیشه
پشت پنجره می‌خوابد
و خوب می‌داند
که من سپیده‌دمان
بدونِ دست می‌آیم
و یارای گشودن پنجره
با من نیست



منیم لیلام
همیشه پنجره آرخاسیندا
یوخویا دالیر
دان سؤکولرکن
قولسوز گله جه ییمی
یاخشی آنلاییر، آنجاق
منده آرتیق
پنجره نی آچماغا
بیر گوج‌ یوخ


#خسرو_گلسرخی | ۱۳۵۲-۱۳۲۲ |

برگردان به ترکی آذربایجانی: #ایواز_طاها

@asheghanehaye_fatima
با یک شکوفه، با تو
من آغاز می‌کنم
حماسه‌ی بزرگ عشق را...

#خسرو_گلسرخی


@asheghanehaye_fatima
دستی میان دشنه و دیوارست
دستی میان دشنه و دل نیست
از پله‌ها
فرود می‌آییم
اینک بدون پا.

لیلای من همیشه
پشت پنجره می‌خوابد
و خوب می‌داند
که من سپیده‌دمان
بدون دست می‌آیم
و یارای گشودن پنجره
با من نیست.

شن‌های کنار ساحل عمان
رنگ نمی‌بازند
این گونه‌ی من است
که رنگ دشت سوخته دارد
وقتی تو را
میانه‌‌ی دریا
بی‌پناه می‌بینم.

دستی میان دشنه و دل نیست
خوابیده ای؟
نه؟ بیداری؟
آیا تو آفتاب را
به شهر خواهی برد
تا کوچه‌های خفته در میانه‌ی باران
و حرف‌های نمور فاصله‌ها را
مشتعل کنی...؟
تا دو سمت رود بدانند
که آتش
همیشه نمی‌خوابد به زیر خاکستر
در زیر ریزش
رگبار تیغ برهنه
می‌دانم تو دامنه می‌خواهی
می‌دانم
تا از کناره بیایی
و پنجره‌ها را
رو به صبح بگشایی
من
با سیاهیِ دو چشم سیاه تو
خواهم نوشت
بر هر کرانه‌ی این باغ
دستی همیشه منتظر دست دیگرست
چشمی همیشه هست که نمی‌خوابد...



خفته در باران
#خسرو_گلسرخی

@asheghanehaye_fatima

...ابریشم سیاه دو چشمت
خانه‌ی من است
آن خانه‌ای
که در آن خواب می‌روم
و می‌میرم!



#خسرو_گلسرخی



@asheghanehaye_fatima
من!
با سیاهی دو چشم سیاه تو،
خواهم نوشت
بر هر کرانه‌ ی‌ این باغ
دستی همیشه منتظر دست دیگرست!
چشمی همیشه هست که نمی‌خوابد!

#خسرو_گلسرخی

@asheghanehaye_fatima
تو چهره ات عزیزترین است
و رمز گشودن درها
در دست های خالی توست
وقتی تو می گریی
بهار نمی آید
و زمستان ادامه خواهد داشت
وقتی تو می گریی
بذرهای روینده
میان دست های روستایی ما
نابود می شود
تو چهره ات شگفت ترین است
ای مخمل مقدس آتش
ای بی خیال من ...!


#خسرو‌_گلسرخی

@asheghanehaye_fatima
ابریشم سیاه دو چشمت
یادآور شبی زمستانی است
من بی رَدا
بدونِ وحشتِ دشنه
شادمانه خواب می‌رفتم
ابریشمِ سیاهِ دو چشمت
خانه‌ی من است
آن خانه‌ای
که در آن خواب می‌روم
و می‌میرم.


#خسرو_گلسرخی


@asheghanehaye_fatima
تُو چهره‌اَت عزیزتَرین است
و رمزِ گشودنِ درها
در دست‌های خالی تُوست.
وقتی تُو میگریی
بهار نمی آید
و زمستان ادامه خواهد داشت،
وقتی تُو میگریی
بذرهای روینده
میانِ دست‌های روستایی ما
نابود می شود.
تُو چهره‌اَت شگفت‌تَرین است
اِی مخملِ مقدّسِ آتش
اِی بیخیالِ من


#خسرو‌_گلسرخی
#شما_فرستادید

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو چهره ات شگفت ترین ست
وقتی تو حرف می زنی
آفتاب ،
از اوج شوکت خود به زیر می آید
تا آخرین پیام تو را
مانند برگِ کتاب مقدس
بر نیزه های نور هدیه کند

#خسرو_گلسرخی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
شب که می‌آید و می کوبد پشتِ در را
به خودم می‌گویم 
اگر از خواب شب یلدا ما برخیزیم 
اگر از خواب بلند یلدا، برخیزیم 
ما همین فردا
کاری خواهیم کرد
کاری کارستان



#خسرو_گلسرخی
#شما_فرستادید


@asheghanehaye_fatima
معلم پای تخته داد می زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گردپنهان بود
ولی ‌آخر کلاسی ها
لواشک بین خود تقسیم می کردند
وان یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق می زد
برای آنکه بی خود، های و هو می کرد و با آن شور بی پایان
تساوی های جبری رانشان می داد
خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت
یک با یک برابر هست
از میان جمع شاگردان یکی برخاست
همیشه یک نفر باید به پا خیزد
به آرامی سخن سر داد
تساوی اشتباهی فاحش و محض است
معلم
مات بر جا ماند !
و او پرسید
اگر یک فرد انسان واحد یک بود آیا باز
یک با یک برابر بود؟

سکوت مدهشی بود و سئوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد
آری برابر بود.
و او با پوزخندی گفت
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود
وانکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت
پایین بود
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که صورت نقره گون
چون قرص مه می داشت
بالا بود
وان سیه چرده که می نالید
پایین بود
اگریک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می شد
حال می پرسم
یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفت خواران
از کجا آماده می گردید
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد ؟
یا که زیر ضربت شلاق له می گشت ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد ؟
معلم ناله آسا گفت
بچه ها در جزوه های خویش بنویسید:
یک با یک برابر نیست



#خسرو_گلسرخی
#شما_فرستادید


@asheghanehaye_fatima