@asheghanehaye_fatima
پس آیا همهٔ آنچه را که گذشت، باید کابوسی آمیخته به فریب ارزیابی کنم؟
چگونه می توانم؟ چگونه بتوانم؟
با هر بار رخنهٔ او در من، در سکوت عبوس من، پوست می افکندم و نو می شدم،
و این بازی ابر و آفتاب چه پُر بود از همه عشوه های طبیعت و طبع که خود معجزتی بود که طالع می شد،
و حقیقتی که دست کودکی مرا می گرفت و راه می برد به بلوغ فردایی دیگر که مجال معجزتی دیگر بود.
که بس او بود که سکوت من، سکوت پیرانه سر مرا، و خشم جوان آسای مرا، و اندوه به سالیان مانده در چشمان مرا می فهمید.
تنها او بود که می توانست، که حق یافته بود و من پنداشته بودم شایستگی آن دارد تا روح مرا عریان و بی شائبه بنگرد،
زیرا در نظر من، بس او بود که ((خودم)) بود و آدمی هرگز روح خود را پنهان نمی دارد از نگاه خود اگر با دل در ریا نباشد!!
و آدمی مگر چند چشم محرم می شناسد تا بتواند خود را، روح خود را، بی پوشش و پرهیز در پرتو نگاهش بدارد؟
#سلوک
#محمود_دولت_آبادی
پس آیا همهٔ آنچه را که گذشت، باید کابوسی آمیخته به فریب ارزیابی کنم؟
چگونه می توانم؟ چگونه بتوانم؟
با هر بار رخنهٔ او در من، در سکوت عبوس من، پوست می افکندم و نو می شدم،
و این بازی ابر و آفتاب چه پُر بود از همه عشوه های طبیعت و طبع که خود معجزتی بود که طالع می شد،
و حقیقتی که دست کودکی مرا می گرفت و راه می برد به بلوغ فردایی دیگر که مجال معجزتی دیگر بود.
که بس او بود که سکوت من، سکوت پیرانه سر مرا، و خشم جوان آسای مرا، و اندوه به سالیان مانده در چشمان مرا می فهمید.
تنها او بود که می توانست، که حق یافته بود و من پنداشته بودم شایستگی آن دارد تا روح مرا عریان و بی شائبه بنگرد،
زیرا در نظر من، بس او بود که ((خودم)) بود و آدمی هرگز روح خود را پنهان نمی دارد از نگاه خود اگر با دل در ریا نباشد!!
و آدمی مگر چند چشم محرم می شناسد تا بتواند خود را، روح خود را، بی پوشش و پرهیز در پرتو نگاهش بدارد؟
#سلوک
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
من که یک پارچه عشق بوده ام... عشق
و به راستی گفتم و باور داشتم که
تو را خدا برای من فرستاده است،
پاداش رنج های عاشقانهٔ من ای جمال خدا!
#سلوک
#محمود_دولت_آبادی
من که یک پارچه عشق بوده ام... عشق
و به راستی گفتم و باور داشتم که
تو را خدا برای من فرستاده است،
پاداش رنج های عاشقانهٔ من ای جمال خدا!
#سلوک
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
✍️ و انسان مگر چند چشم محرم میشناسد تا بتواند دل باطن خود را در پرتو نگاهها وابدارد بیهیچ پرهیز و گریز؟ چه بسیار آدمیانی که میآیند و میروند بیآنکه از خیالشان بگذرد که چنین موهبتی نیز وجود دارد که انسان بخواهد و احساس وجد کند از اینکه خودیترین و محرمترین چشمان عالم در او مینگرند.
📕 #سلوک
👤 #محمود_دولت_آبادی
✍️ و انسان مگر چند چشم محرم میشناسد تا بتواند دل باطن خود را در پرتو نگاهها وابدارد بیهیچ پرهیز و گریز؟ چه بسیار آدمیانی که میآیند و میروند بیآنکه از خیالشان بگذرد که چنین موهبتی نیز وجود دارد که انسان بخواهد و احساس وجد کند از اینکه خودیترین و محرمترین چشمان عالم در او مینگرند.
📕 #سلوک
👤 #محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
✨
در باور عشق و شناخت حقیقت آن
مرد ممکن است فریب بخورد؛
اما زن
زن حقیقت عشق را زود تشخیص میدهد
با حس نیرومند زنی، و اگر دبّه درمیآورد
از آن است که عشق هم برایش کافی نیست
او بیش از عشق میطلبد
جان تو را .
#سلوک
#محمود_دولت_آبادى
✨
در باور عشق و شناخت حقیقت آن
مرد ممکن است فریب بخورد؛
اما زن
زن حقیقت عشق را زود تشخیص میدهد
با حس نیرومند زنی، و اگر دبّه درمیآورد
از آن است که عشق هم برایش کافی نیست
او بیش از عشق میطلبد
جان تو را .
#سلوک
#محمود_دولت_آبادى
@asheghanehaye_fatima
ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ، ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﻫﺎ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻭ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ؟
ﺩﻗﯿﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ، ﺩﻗﯿﻖ ﻭ ﻣﺘﻤﺮﮐﺰ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺸﻨﻮﻡ ، ﺑﻠﮑﻪ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮﻡ ، ﺍﻣﺎ ﻧﻪ ، ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﮐﻼﻍ ﺭﻭﯼ ﺑﻠﻨﺪﺗﺮﯾﻦ ﺷﺎﺧﻪ ﯾﮏ ﮐﺎﺝ ﺑﺎﻝ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ.
ﻣﻐﺰﻡ ، ﻣﻐﺰﻡ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺍﺯ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ، ﭼﻘﺪﺭ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻩ ﺍﻡ، ﭼﻘﺪﺭ ﺩﺭ ﺫﻫﻨﻢ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻩ ﺍﻡ. ﺧﺮﻭﺍﺭ ، ﺧﺮﻭﺍﺭ ﺣﺮﻑ ﺑﺎ ﻟﺤﻦ ﻭ ﺣﺎﻟﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ، ﻣﻐﺎﯾﺮ ، ﻣﺘﻀﺎﺩ ﻭ ...
ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻡ ﻭ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﻡ ، ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﺎﺯ ﺑﺮ ﺍﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ﺍﻡ ، ﭘﺮﺧﺎﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﺎﺯ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ، ﺧﺸﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ﻭ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺩﺍﻍ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮔﺮ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ، ﻣﺜﻞ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﺷﮏ ﺑﺮﯾﺰﺩ ﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ. ﺍﺷﮏ ﻫﺮﮔﺰ !
#ﻣﺤﻤﻮﺩ_ﺩﻭﻟﺖ_ﺁﺑﺎﺩﯼ
از کتاب #سلوک
ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ، ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﻫﺎ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻭ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ؟
ﺩﻗﯿﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ، ﺩﻗﯿﻖ ﻭ ﻣﺘﻤﺮﮐﺰ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺸﻨﻮﻡ ، ﺑﻠﮑﻪ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮﻡ ، ﺍﻣﺎ ﻧﻪ ، ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﮐﻼﻍ ﺭﻭﯼ ﺑﻠﻨﺪﺗﺮﯾﻦ ﺷﺎﺧﻪ ﯾﮏ ﮐﺎﺝ ﺑﺎﻝ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ.
ﻣﻐﺰﻡ ، ﻣﻐﺰﻡ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺍﺯ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ، ﭼﻘﺪﺭ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻩ ﺍﻡ، ﭼﻘﺪﺭ ﺩﺭ ﺫﻫﻨﻢ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻩ ﺍﻡ. ﺧﺮﻭﺍﺭ ، ﺧﺮﻭﺍﺭ ﺣﺮﻑ ﺑﺎ ﻟﺤﻦ ﻭ ﺣﺎﻟﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ، ﻣﻐﺎﯾﺮ ، ﻣﺘﻀﺎﺩ ﻭ ...
ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻡ ﻭ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﻡ ، ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﺎﺯ ﺑﺮ ﺍﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ﺍﻡ ، ﭘﺮﺧﺎﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﺎﺯ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ، ﺧﺸﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ﻭ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺩﺍﻍ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮔﺮ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ، ﻣﺜﻞ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﺷﮏ ﺑﺮﯾﺰﺩ ﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ. ﺍﺷﮏ ﻫﺮﮔﺰ !
#ﻣﺤﻤﻮﺩ_ﺩﻭﻟﺖ_ﺁﺑﺎﺩﯼ
از کتاب #سلوک
@asheghanehaye_fatima
پیر شدن خود را فقط من دیدهام. ناگهانی. دقیق چون فرو افتادن از یک ارتفاع ناشناخته. این اتفاقی است که در ذهن و زندگی کم اشخاصی رخ میدهد. یک وقفهی ناگهانی، یک ورطه ناگهانی. وقتی که از همهکس گسسته بودم و اکنون هم من، مردی که گم شد، شعری آورده است؛
«روزم چون روز دیگران میگذرد، اما شب که در میرسد یادها پریشانم میکنند. چه اضطرابی روز را به سر میبرم اما شبانگاه من و غم یکجا میشویم.»
#محمود_دولت_آبادی
کتاب #سلوک
پیر شدن خود را فقط من دیدهام. ناگهانی. دقیق چون فرو افتادن از یک ارتفاع ناشناخته. این اتفاقی است که در ذهن و زندگی کم اشخاصی رخ میدهد. یک وقفهی ناگهانی، یک ورطه ناگهانی. وقتی که از همهکس گسسته بودم و اکنون هم من، مردی که گم شد، شعری آورده است؛
«روزم چون روز دیگران میگذرد، اما شب که در میرسد یادها پریشانم میکنند. چه اضطرابی روز را به سر میبرم اما شبانگاه من و غم یکجا میشویم.»
#محمود_دولت_آبادی
کتاب #سلوک
@asheghanehaye_fatima
به زنى مىاندیشم که چون از درون من مى رفت، یک چاه بى کبوتر در من بجا گذاشت از خود، یک چاه سرد و تاریک، همانچه در اصطلاح آسان مىشود به لغت و گفته مىشود خلأ. ستون درون من تهىِ خود را بجا گذاشته است و چه سرد و مبهم و تاریک است آن. تابش خورشید در ستون بلورین کجا و پژواکِ درد در پیچ هاى پر مُخافت چاه ؟
#محمود_دولت_آبادی
#سلوک
به زنى مىاندیشم که چون از درون من مى رفت، یک چاه بى کبوتر در من بجا گذاشت از خود، یک چاه سرد و تاریک، همانچه در اصطلاح آسان مىشود به لغت و گفته مىشود خلأ. ستون درون من تهىِ خود را بجا گذاشته است و چه سرد و مبهم و تاریک است آن. تابش خورشید در ستون بلورین کجا و پژواکِ درد در پیچ هاى پر مُخافت چاه ؟
#محمود_دولت_آبادی
#سلوک
کاش میآمدی.
که این روزها احتیاج دارم
قلب انسان دیگری کنار قلب من بتپد.
#ج_و_ن_ساليوان
#سلوک_روحی_بتهوون
#نامه_ها
@asheghanehaye_fatima
که این روزها احتیاج دارم
قلب انسان دیگری کنار قلب من بتپد.
#ج_و_ن_ساليوان
#سلوک_روحی_بتهوون
#نامه_ها
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
چه سخت است و چه تلخ است کابوس های شبانه، کابوس های بیداری در خانه ای که دیگر احساس می کنی خانه تو نیست.
در جایی که دیوارهایش به تو می گویند: این جا دیگر جای تو نیست.
جایی که با صراحت به تو گفته می شود " تو شب و روزت را گم کرده ای"
و تو خاموشی، خاموش میمانی، چون کابوس بیداری رهایت نمی کند.
#سلوک
#محمود_دولت_آبادی
چه سخت است و چه تلخ است کابوس های شبانه، کابوس های بیداری در خانه ای که دیگر احساس می کنی خانه تو نیست.
در جایی که دیوارهایش به تو می گویند: این جا دیگر جای تو نیست.
جایی که با صراحت به تو گفته می شود " تو شب و روزت را گم کرده ای"
و تو خاموشی، خاموش میمانی، چون کابوس بیداری رهایت نمی کند.
#سلوک
#محمود_دولت_آبادی
چه سخت است و چه تلخ است کابوس های شبانه، کابوس های بیداری در خانه ای که دیگر احساس می کنی خانه تو نیست.
در جایی که دیوارهایش به تو می گویند: این جا دیگر جای تو نیست.
جایی که با صراحت به تو گفته می شود " تو شب و روزت را گم کرده ای"
و تو خاموشی، خاموش میمانی، چون کابوس بیداری رهایت نمی کند.
#سلوک
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
در جایی که دیوارهایش به تو می گویند: این جا دیگر جای تو نیست.
جایی که با صراحت به تو گفته می شود " تو شب و روزت را گم کرده ای"
و تو خاموشی، خاموش میمانی، چون کابوس بیداری رهایت نمی کند.
#سلوک
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
من و تو دو نیمهی یک انسانیم. نه! تو و من یکی هستیم، یکی! بی تو من نبودم، این که هستم نمیبودم، از زبان من حرف میزنی،بی تو شاید من نمیبودم.
📚#سلوک
✏️#محمد_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
📚#سلوک
✏️#محمد_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
نگاه او به من کفايت میکرد برای سرمستی وصف ناپذيرم
اگر چشمان عالمی حتی نسبت به من کور میشد
📚#سلوک
✏️#محمود_دولتآبادی
@asheghanehaye_fatima
اگر چشمان عالمی حتی نسبت به من کور میشد
📚#سلوک
✏️#محمود_دولتآبادی
@asheghanehaye_fatima
تا چه مایه اَندوهناک و دشوار میتواند باشد عالَم، وقتی تو، هیچ بهانهای برایِ حضور در آن نداشته باشی.
#سلوک
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
#سلوک
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima