تمام پنجرهی من
خیال او شده بود
تمام پوستم از عطر آشتی بیمار
تمام ذهن من از نور و نسترن سرشار.
من از رطوبت سبز نگاه او دیدم
که در نهایت چشماش کبوتر دل من
قلمرویی ز برهنهترین هواها داشت
و اشتیاق تبآلود بامهای بلند
در آفتاب ز پرواز دور او میسوخت.
ز روی پنجرهی من
خیال او پَر زد
و شب ادامه گرفت...
#یدالله_رویایی
@asheghanehaye_fatima
خیال او شده بود
تمام پوستم از عطر آشتی بیمار
تمام ذهن من از نور و نسترن سرشار.
من از رطوبت سبز نگاه او دیدم
که در نهایت چشماش کبوتر دل من
قلمرویی ز برهنهترین هواها داشت
و اشتیاق تبآلود بامهای بلند
در آفتاب ز پرواز دور او میسوخت.
ز روی پنجرهی من
خیال او پَر زد
و شب ادامه گرفت...
#یدالله_رویایی
@asheghanehaye_fatima
تمام پنجرهی من
خیال او شده بود
تمام پوستم از عطر آشتی بیمار
تمام ذهن من از نور و نسترن سرشار.
من از رطوبت سبز نگاه او دیدم
که در نهایت چشماش کبوتر دل من
قلمرویی ز برهنهترین هواها داشت
و اشتیاق تبآلود بامهای بلند
در آفتاب ز پرواز دور او میسوخت.
ز روی پنجرهی من
خیال او پَر زد
و شب ادامه گرفت...
#یدالله_رویایی
@asheghanehaye_fatima
خیال او شده بود
تمام پوستم از عطر آشتی بیمار
تمام ذهن من از نور و نسترن سرشار.
من از رطوبت سبز نگاه او دیدم
که در نهایت چشماش کبوتر دل من
قلمرویی ز برهنهترین هواها داشت
و اشتیاق تبآلود بامهای بلند
در آفتاب ز پرواز دور او میسوخت.
ز روی پنجرهی من
خیال او پَر زد
و شب ادامه گرفت...
#یدالله_رویایی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روزی که مرگِ دیگر من میآید
تو با منِ دیگرت بیا
تا روی خیالِ من وقتی
بنشیند خشت
بنشانَد روی خودِ خیالِ تو...
#یدالله_رویایی
#حامد_عسکری
@asheghanehaye_fatima
تو با منِ دیگرت بیا
تا روی خیالِ من وقتی
بنشیند خشت
بنشانَد روی خودِ خیالِ تو...
#یدالله_رویایی
#حامد_عسکری
@asheghanehaye_fatima
پرندهای که با من میرفت
تمام فریادش در چشمش بود
و چشم، آه،
تمام فاجعه از چشم میرود
#یدالله_رویایی
@asheghanehaye_fatima
تمام فریادش در چشمش بود
و چشم، آه،
تمام فاجعه از چشم میرود
#یدالله_رویایی
@asheghanehaye_fatima
و شکلِ راه رفتنِ تو
معنای مثنویست
در حالتِ عمیقِ عزیمت
که منظرهی راه،
بازوی صحراییِ مرا به تکان میآرد
در حالت عمیق عزیمت شتابهای موازی
در گردی مچ تو به هم میرسند و
باد ــ صفات باد ــ
شکل عزیز زانو را
که قدرت و اطاعت را با هم دارد
تصویر می کُند
تا قیصر از کف پای تو
قوس بلندِ طاقِ نصرت را برگیرد.
در حالتِ عمیقِ عزیمت که سمتِ نیمرخِ تو
برابرِ نگهَم ماند
پرواز طوطیان
جغرافیای صورتِ من را درهم ریخت
و آسمان که بایر از درخششهای آبی میشد
ناگاه
نام تو
از تمامِ جهتها
میآمد
وقتی که باز میآیی
نام تو را
تمام جهتها
رسم میکنند و در گذارِ دامنِ تو
دانههای شن
بر ریشههای پیدا
پیراهن عبور شعاع
میپوشد.
پیشانیِ تو وسعت شیشه است
وقتی که باز میآیی
و هر درخت، بوسه است
وقتی که مفصل تو ملاقاتی است
بین صفات باد و تکبیر توفان
و در هوای دهکده پیشانی تو
وسعت اطراف هجر را
محدود میکند ...
تو باز میآیی با نافی از خلیج احمر
و رانی از عصای موسی
و شکل راه رفتن تو
معنای مثنوی است
و روح مولوی است اینک
کز ساق تو حکایت نی را
بر میدارد.
#یدالله_رویایی
@asheghanehaye_fatima
معنای مثنویست
در حالتِ عمیقِ عزیمت
که منظرهی راه،
بازوی صحراییِ مرا به تکان میآرد
در حالت عمیق عزیمت شتابهای موازی
در گردی مچ تو به هم میرسند و
باد ــ صفات باد ــ
شکل عزیز زانو را
که قدرت و اطاعت را با هم دارد
تصویر می کُند
تا قیصر از کف پای تو
قوس بلندِ طاقِ نصرت را برگیرد.
در حالتِ عمیقِ عزیمت که سمتِ نیمرخِ تو
برابرِ نگهَم ماند
پرواز طوطیان
جغرافیای صورتِ من را درهم ریخت
و آسمان که بایر از درخششهای آبی میشد
ناگاه
نام تو
از تمامِ جهتها
میآمد
وقتی که باز میآیی
نام تو را
تمام جهتها
رسم میکنند و در گذارِ دامنِ تو
دانههای شن
بر ریشههای پیدا
پیراهن عبور شعاع
میپوشد.
پیشانیِ تو وسعت شیشه است
وقتی که باز میآیی
و هر درخت، بوسه است
وقتی که مفصل تو ملاقاتی است
بین صفات باد و تکبیر توفان
و در هوای دهکده پیشانی تو
وسعت اطراف هجر را
محدود میکند ...
تو باز میآیی با نافی از خلیج احمر
و رانی از عصای موسی
و شکل راه رفتن تو
معنای مثنوی است
و روح مولوی است اینک
کز ساق تو حکایت نی را
بر میدارد.
#یدالله_رویایی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
و شکلِ راه رفتنِ تو معنای مثنوی است
و روحِ مولوی است اینک
کز ساقِ تو
حکایتِ نی را برمیدارد...
#یدالله_رویایی
@asheghanehaye_fatima
و روحِ مولوی است اینک
کز ساقِ تو
حکایتِ نی را برمیدارد...
#یدالله_رویایی
@asheghanehaye_fatima
در هیأتِ هوا
دائم مراقبتم میکند.
او هست
هر جا هوا که هست
نه میگریزم میخواهم
نه میتوانم بگریزم
ناچار در هوای او هر چیز
مثل هوا زیبا میگردد
من شکلِ حرفِ خودم میشوم
گل شکلِ عطرِ خودش
و اوست دوست
وقتی هوا مجسمهای از
اوست.
#یدالله_رویایی
لبریختهها
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
دائم مراقبتم میکند.
او هست
هر جا هوا که هست
نه میگریزم میخواهم
نه میتوانم بگریزم
ناچار در هوای او هر چیز
مثل هوا زیبا میگردد
من شکلِ حرفِ خودم میشوم
گل شکلِ عطرِ خودش
و اوست دوست
وقتی هوا مجسمهای از
اوست.
#یدالله_رویایی
لبریختهها
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
و دستهای او نیروی نور بود.!!!
نیروی نور با دستهای من!!
بیدار شد..
حرارت شد..
خورشید شد..
سخاوت شد ...
#یدالله_رویایی
@asheghanehaye_fatima
نیروی نور با دستهای من!!
بیدار شد..
حرارت شد..
خورشید شد..
سخاوت شد ...
#یدالله_رویایی
@asheghanehaye_fatima
جان چیزی از تن است
حالا که جان
جز چیزی از تن نیست
حالا که جان تن است
ای حذفِ جای من، ای جا،
در سینه در تمامِ سینهی تو
جا آنچنان میمانم انگار
دنیا در تن تو به آخر رسیده است.
#یدالله_رویایی
@asheghanehaye_fatima
حالا که جان
جز چیزی از تن نیست
حالا که جان تن است
ای حذفِ جای من، ای جا،
در سینه در تمامِ سینهی تو
جا آنچنان میمانم انگار
دنیا در تن تو به آخر رسیده است.
#یدالله_رویایی
@asheghanehaye_fatima
آنچه زبان میخورد
همیشه همان چیزیست
که زبان را میخورد:
امیدِ آمدنِ لغتی
لغتی که نمیآید
تو آنسوتر آنجاتر
برابر من ایستادهیی
برابر با من
و چهرهام
چیزی به آینه از من نمیدهد
چیزی از آینه در من میکاهد
و انتظار صخرهی سرخ
– نوکِ زبانِ تو –
امیدِ آمدنِ لغتیست
لغتی که نمیآید
#یدالله_رویایی
@asheghanehaye_fatima
همیشه همان چیزیست
که زبان را میخورد:
امیدِ آمدنِ لغتی
لغتی که نمیآید
تو آنسوتر آنجاتر
برابر من ایستادهیی
برابر با من
و چهرهام
چیزی به آینه از من نمیدهد
چیزی از آینه در من میکاهد
و انتظار صخرهی سرخ
– نوکِ زبانِ تو –
امیدِ آمدنِ لغتیست
لغتی که نمیآید
#یدالله_رویایی
@asheghanehaye_fatima
■زمین
آنگه که مرگ، رؤیای پیرانهی مرا
- این میل و درد استخوانهایم را - به هراس مینشاند،
او، اندوهگین از پایان گرفتن در زیرِ این سقفهای شوم،
بالِ آرامبخشاش را در من گسترانیده است.
ای تالارِ آبنوسیِ پرشکوه که سبزهها و گلهای درخشانات
در مرگشان پیچوتاب میخورند تا شهریاری را گمراه سازند!
شما در برابرِ چشمانِ این خلوتنشینی که شیفتهی ایمانِ خوش است
غروری هستید که در ظلمات، دروغین گشتهاید.
آری من میدانم که در دوردست این شب،
زمین، با درخششِ عظیمی معمای شگفتِ اندیشهها را
در طولِ قرنهایی که هرگز تیرهاش نمیدارند،
برمیافروزد.
این پهنهی بیمانندی که گسترش میگیرد و انکار میشود.
در ملالِ اخگرهای کوچک دیگر در میغلطد
تا آشکار کند که نبوغ از سیارهی زمین برافروخته است.
■شاعر: #استفان_مالارمه [ Stéphane Mallarmé
| فرانسه، ۱۸۹۸-۱۸۴۲ ]
■برگردان: #یدالله_رویایی
@asheghanehaye_fatima
آنگه که مرگ، رؤیای پیرانهی مرا
- این میل و درد استخوانهایم را - به هراس مینشاند،
او، اندوهگین از پایان گرفتن در زیرِ این سقفهای شوم،
بالِ آرامبخشاش را در من گسترانیده است.
ای تالارِ آبنوسیِ پرشکوه که سبزهها و گلهای درخشانات
در مرگشان پیچوتاب میخورند تا شهریاری را گمراه سازند!
شما در برابرِ چشمانِ این خلوتنشینی که شیفتهی ایمانِ خوش است
غروری هستید که در ظلمات، دروغین گشتهاید.
آری من میدانم که در دوردست این شب،
زمین، با درخششِ عظیمی معمای شگفتِ اندیشهها را
در طولِ قرنهایی که هرگز تیرهاش نمیدارند،
برمیافروزد.
این پهنهی بیمانندی که گسترش میگیرد و انکار میشود.
در ملالِ اخگرهای کوچک دیگر در میغلطد
تا آشکار کند که نبوغ از سیارهی زمین برافروخته است.
■شاعر: #استفان_مالارمه [ Stéphane Mallarmé
| فرانسه، ۱۸۹۸-۱۸۴۲ ]
■برگردان: #یدالله_رویایی
@asheghanehaye_fatima
.
رؤیا در چشم بسته میآید. برای این که خواب ببینی ، باید بخوابی.
در بیداری به رؤیا نمیرسی.
بیخوابی مسخ خیال میکند. (یعنی خیال ما در خواب ما مسخ میشود)
یعنی هم بیخوابی (نخوابیدن)، و هم خواب دیدن (رؤیا)، خیالهای ما را از شکل میاندازد.
و شعر باجِ رؤیاست.
#یدالله_رویایی
@asheghanehaye_fatima
رؤیا در چشم بسته میآید. برای این که خواب ببینی ، باید بخوابی.
در بیداری به رؤیا نمیرسی.
بیخوابی مسخ خیال میکند. (یعنی خیال ما در خواب ما مسخ میشود)
یعنی هم بیخوابی (نخوابیدن)، و هم خواب دیدن (رؤیا)، خیالهای ما را از شکل میاندازد.
و شعر باجِ رؤیاست.
#یدالله_رویایی
@asheghanehaye_fatima