گفت: دست به چوب بزنم ، گل می شود.
دست به سنگ بزنم، لبخند.
دست به درد بزنم، درمان.
گفتم: پس شعبده بازی، جادو می کنی؟!
گفت: نه، پیامبرم، معجزه می کنم.
می خواهی برای تو هم معجزه کنم؟
خندیدم.
گفت: باید بگذاری بیایم و توی قلبت بنشینم، چهار زانو.
باید بگذاری بیایم و توی رگهایت راه بروم، آهسته آهسته.
باید بگذاری بیایم و زیر پلکهایت دراز بکشم، آرام و بی صدا.
می گذاری؟
خندیدم.
آمد و نشست و راه رفت و خوابید.
در قلبم، در رگهایم، زیر پلکهایم.
و این گونه شد که هر روز معجزه ای اتفاق افتاد
#عرفان_نظرآهاری
@asheghanehaye_fatima
دست به سنگ بزنم، لبخند.
دست به درد بزنم، درمان.
گفتم: پس شعبده بازی، جادو می کنی؟!
گفت: نه، پیامبرم، معجزه می کنم.
می خواهی برای تو هم معجزه کنم؟
خندیدم.
گفت: باید بگذاری بیایم و توی قلبت بنشینم، چهار زانو.
باید بگذاری بیایم و توی رگهایت راه بروم، آهسته آهسته.
باید بگذاری بیایم و زیر پلکهایت دراز بکشم، آرام و بی صدا.
می گذاری؟
خندیدم.
آمد و نشست و راه رفت و خوابید.
در قلبم، در رگهایم، زیر پلکهایم.
و این گونه شد که هر روز معجزه ای اتفاق افتاد
#عرفان_نظرآهاری
@asheghanehaye_fatima
تنهایی گاهی یک جزیره دوست داشتنی است که بعضی ها دوست دارند به آنجا بروند و گاهی هم یک زندان نمور و تاریک است که خیلی ها می خواهند از آن بگریزند.
تنهایی گاهی پاداش اندیشه ورزی و شناخت خود است و گاهی تاوان اشتباهات است و شکنجه ای ناخواسته و عذاب آور.
تنهایی هزار و یک چهره و قیافه دارد، هم قیافه های مهربان و دوست داشتنی و صمیمی و هم چهره هایی ترسناک و خشن و نامهربان.
آدم ها می توانند در جمع باشند و احساس تنهایی کنند یا تنها باشند و احساس کنند که به تنهایی یک جماعتند.
تنهایی هیولا_فرشته ای است که باید او را شناخت. باید او را فهمید، باید او را یاد گرفت.
تنهایی قواعدی دارد و آدابی، راه و رسمی دارد، قانون هایی دارد نانوشته.
گاهی باید از تنهایی به در آمد، گاهی باید به آن پناه برد.
راستی با تنهایی های هستی شناسانه چه کنیم؟ با غربت انسان در فاصله عدم و وجود؟
اگر می خواهید با هیولای تنهایی تن به تن بجنگید، پس به غار تنهایی من بیایید تا فن این رزم را بیاموزید.
اگر می خواهید با فرشته تنهایی همنشین شوید باز هم به غار تنهایی بیایید تا به شما الفبای این همنشینی را بگویم.
تنهایی، تنها دارایی انسان است، بیایید این دارایی را با هم قسمت کنیم.
#عرفان_نظرآهاری
@asheghanehaye_fatima
تنهایی گاهی پاداش اندیشه ورزی و شناخت خود است و گاهی تاوان اشتباهات است و شکنجه ای ناخواسته و عذاب آور.
تنهایی هزار و یک چهره و قیافه دارد، هم قیافه های مهربان و دوست داشتنی و صمیمی و هم چهره هایی ترسناک و خشن و نامهربان.
آدم ها می توانند در جمع باشند و احساس تنهایی کنند یا تنها باشند و احساس کنند که به تنهایی یک جماعتند.
تنهایی هیولا_فرشته ای است که باید او را شناخت. باید او را فهمید، باید او را یاد گرفت.
تنهایی قواعدی دارد و آدابی، راه و رسمی دارد، قانون هایی دارد نانوشته.
گاهی باید از تنهایی به در آمد، گاهی باید به آن پناه برد.
راستی با تنهایی های هستی شناسانه چه کنیم؟ با غربت انسان در فاصله عدم و وجود؟
اگر می خواهید با هیولای تنهایی تن به تن بجنگید، پس به غار تنهایی من بیایید تا فن این رزم را بیاموزید.
اگر می خواهید با فرشته تنهایی همنشین شوید باز هم به غار تنهایی بیایید تا به شما الفبای این همنشینی را بگویم.
تنهایی، تنها دارایی انسان است، بیایید این دارایی را با هم قسمت کنیم.
#عرفان_نظرآهاری
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
ما عشق را پیدا می کنیم حتی اگر آن عشق در سینه کرگدنی باشد و لابه لای یک عالم زُمختی و سختی.ما جهان مان را لطیف می کنیم با همین لبخندهای ظریف و با همین قلب های نازکمان.
📙#کرگدنها_هم_عاشق_می_شوند
✍️#عرفان_نظرآهاری
@asheghanehaye_fatima
ما عشق را پیدا می کنیم حتی اگر آن عشق در سینه کرگدنی باشد و لابه لای یک عالم زُمختی و سختی.ما جهان مان را لطیف می کنیم با همین لبخندهای ظریف و با همین قلب های نازکمان.
📙#کرگدنها_هم_عاشق_می_شوند
✍️#عرفان_نظرآهاری
@asheghanehaye_fatima
از هر تعلقی که گذشتم، تواناتر شدم.
هر روز چیزی را تَرْک کردم و هر روز چیزی مرا تَرْک کرد. با هر تَرْکی، خاکِ تنم تَرَکی برداشت و چیزی از آن رویید، بالی شاید، کوچک و شفاف و نامرئی. پریدن با پرهایی نا پیدا مرا بی پروایی آموخت.
آخرین تمنایم سنگی است سهمگین که بر شانه هایم چسبیده است، باری که قرن هاست به ناگزیر هر زنی آن را برده است. فردا آن را از شانه هایم پایین خواهم گذاشت زیرا که در این کوله پشتی، توشه نیست؛ تقاضا و تمناست و آدمی زیر بار تقاضاها و تمناهایش تلف خواهد شد. رهیدن، رنج بسیار دارد اما پاداشی نیز دارد که آن رنج را التیام می بخشد.
چه ناچاری دلپذیری است که راه رستگاری جز از گذشتن نمیگذرد.
#عرفان_نظرآهاری
@asheghanehaye_fatima
هر روز چیزی را تَرْک کردم و هر روز چیزی مرا تَرْک کرد. با هر تَرْکی، خاکِ تنم تَرَکی برداشت و چیزی از آن رویید، بالی شاید، کوچک و شفاف و نامرئی. پریدن با پرهایی نا پیدا مرا بی پروایی آموخت.
آخرین تمنایم سنگی است سهمگین که بر شانه هایم چسبیده است، باری که قرن هاست به ناگزیر هر زنی آن را برده است. فردا آن را از شانه هایم پایین خواهم گذاشت زیرا که در این کوله پشتی، توشه نیست؛ تقاضا و تمناست و آدمی زیر بار تقاضاها و تمناهایش تلف خواهد شد. رهیدن، رنج بسیار دارد اما پاداشی نیز دارد که آن رنج را التیام می بخشد.
چه ناچاری دلپذیری است که راه رستگاری جز از گذشتن نمیگذرد.
#عرفان_نظرآهاری
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گفت: اندوهت را بتکان
جهان منتظرت نمیماند تا حالت خوب شود.
جهان صبر نمیکند تا غصه ات سر آید.
جهان برای هیچکس منتظر نمیماند و برای هیچکس صبر نمیکند.
جهان میرود چه تو غمگین باشی و چه شادمان، چه سوگوار باشی و چه رقصان.
میدانی این جهانی که میرود نامش چیست؟
نامش عمر است و تو ناگزیری که دنبالش بروی حتی اگر سینه خیز.
تو ناگزیری که اندوهت را بتکانی و غمت را بشویی و بروی وگرنه جهان میرود و عمر میرود و تو جا میمانی از جهان و از عمر و از خودت...این ها را فرشته ای به من گفت که اسمش هانیل بود.
✍ #عرفان_نظرآهاری
@asheghanehaye_fatima
جهان منتظرت نمیماند تا حالت خوب شود.
جهان صبر نمیکند تا غصه ات سر آید.
جهان برای هیچکس منتظر نمیماند و برای هیچکس صبر نمیکند.
جهان میرود چه تو غمگین باشی و چه شادمان، چه سوگوار باشی و چه رقصان.
میدانی این جهانی که میرود نامش چیست؟
نامش عمر است و تو ناگزیری که دنبالش بروی حتی اگر سینه خیز.
تو ناگزیری که اندوهت را بتکانی و غمت را بشویی و بروی وگرنه جهان میرود و عمر میرود و تو جا میمانی از جهان و از عمر و از خودت...این ها را فرشته ای به من گفت که اسمش هانیل بود.
✍ #عرفان_نظرآهاری
@asheghanehaye_fatima
زنانه خورشید باش ...
هر زنی ناگزیر است آنقدر به خورشید
خیره شود تا روزی سرانجام
تکه ای آفتاب شود ...
خورشید چیست جز دانایی که
روشن می کند و
جز عشق که گرما می بخشد ...
#عرفان_نظرآهاری
@asheghanehaye_fatima
هر زنی ناگزیر است آنقدر به خورشید
خیره شود تا روزی سرانجام
تکه ای آفتاب شود ...
خورشید چیست جز دانایی که
روشن می کند و
جز عشق که گرما می بخشد ...
#عرفان_نظرآهاری
@asheghanehaye_fatima
فرهاد، شیرین را تلخ می خواست
یک هم شاگردی داشتم به نام فرهاد. اهل کابل بود و زنی داشت بزرگ شده هلند، هر چند که کودکی زن در افغانستان گذشته بود.
فرهاد به واسطه ازدواج با این زن توانسته بود به هلند بیاید.
هر وقت می پرسیدیم، فرهاد چه خبر؟
می گفت: زنم حامله ام است، فردا پس فردا می زاید!
خلاصه فرهاد خانِ عمل گرا و جهادی در عرض چند سال یک عالم پسر بچه قد و نیم قد به صف کرده بود.
یک بار به او گفتم: فرهاد! آخر این انصاف نیست. این زن گناه دارد، بچه های قبلی خیلی کوچکند، یک صلح موقت بین دو جهاد برای این زن اعلام کن.
خندید و گفت: خواهرجان! زن باید مصروف باشد. زن اگر آزاد باشد، وقت پیدا می کند و فکر می کند و می بیند در زندگی اش چه کسری ها دارد. دنبال هوای دلش می رود. دردسر می شود.
بگذار متواتر، مشوش و مصروف بماند!
*
چند روز پیش عبدالقادر را دیدم، او استاد ادبیات عرب است، اهل ادلب است و سه تا فرزند نوجوان دارد.
عبدالقادر لابه لای حرف هایش گفت: از طریق سایت فرزند خواندگی تقاضای دو فرزند موقت کرده ام.
گفتم: چه جالب، شما که خودتان سه تا بچه دارید!
گفت: به تازگی زنم پایش را کرده در یک کفش که می خواهم بروم سر کار. این فکر به ذهنم رسید تا از سر کار رفتن منصرفش کنم. تازه دولت یک کمک هزینه ای هم خواهد داد. با پنج تا بچه، دیگر وقت ندارد به پر و پای من بپیچد، او در گیر می شود و من آسوده!
خلاصه فرهادها و عبدالقادرها دستشان که به قدرت برسد و پایشان که به سیاست باز شود، برای مصروف کردن ما چه نقشه ها که نمی کشند.
چنانچه سال ها کشیده اند و همچنان دارند می کشند…
#عرفان_نظرآهاری
@asheghanehaye_fatima
فرهاد، شیرین را تلخ می خواست
یک هم شاگردی داشتم به نام فرهاد. اهل کابل بود و زنی داشت بزرگ شده هلند، هر چند که کودکی زن در افغانستان گذشته بود.
فرهاد به واسطه ازدواج با این زن توانسته بود به هلند بیاید.
هر وقت می پرسیدیم، فرهاد چه خبر؟
می گفت: زنم حامله ام است، فردا پس فردا می زاید!
خلاصه فرهاد خانِ عمل گرا و جهادی در عرض چند سال یک عالم پسر بچه قد و نیم قد به صف کرده بود.
یک بار به او گفتم: فرهاد! آخر این انصاف نیست. این زن گناه دارد، بچه های قبلی خیلی کوچکند، یک صلح موقت بین دو جهاد برای این زن اعلام کن.
خندید و گفت: خواهرجان! زن باید مصروف باشد. زن اگر آزاد باشد، وقت پیدا می کند و فکر می کند و می بیند در زندگی اش چه کسری ها دارد. دنبال هوای دلش می رود. دردسر می شود.
بگذار متواتر، مشوش و مصروف بماند!
*
چند روز پیش عبدالقادر را دیدم، او استاد ادبیات عرب است، اهل ادلب است و سه تا فرزند نوجوان دارد.
عبدالقادر لابه لای حرف هایش گفت: از طریق سایت فرزند خواندگی تقاضای دو فرزند موقت کرده ام.
گفتم: چه جالب، شما که خودتان سه تا بچه دارید!
گفت: به تازگی زنم پایش را کرده در یک کفش که می خواهم بروم سر کار. این فکر به ذهنم رسید تا از سر کار رفتن منصرفش کنم. تازه دولت یک کمک هزینه ای هم خواهد داد. با پنج تا بچه، دیگر وقت ندارد به پر و پای من بپیچد، او در گیر می شود و من آسوده!
خلاصه فرهادها و عبدالقادرها دستشان که به قدرت برسد و پایشان که به سیاست باز شود، برای مصروف کردن ما چه نقشه ها که نمی کشند.
چنانچه سال ها کشیده اند و همچنان دارند می کشند…
#عرفان_نظرآهاری
@asheghanehaye_fatima
شهرزاد قصه ات را بگو
هر زنی شهرزاد است. هر زنی باید جرأت کند و راوی قصه شگفت خودش باشد. هر زنی باید سرانجام روزی از این هزار و یک شب ترس و تردید بیرون بیاید.
شاید قصه گوی تاریخ بخواهد تا ابد تو را در روزی روزگاری در سرزمینی دور زندانی کند. اما تو باید کلیدی پیدا کنی، تدبیری، چاره ای، تیشه ای، کلنگی…و از زندانِ روزی روزگاری به در آیی.
زندگی در قصه های این و آن و محبوس ماندن در خطوط سوگنامه سرنوشت، روایت تکرار و قصه دردناک بسیاری از زنان است.
من زنان زیادی را می شناسم که در قصه دیوان گیر افتاده اند و زنان زیاد تری را می شناسم که دلبرِ دیواند. نه آن دیو که سرانجام به بوسه ای انسان می شود، آن دیو که دلبرش را در آخر دیوگونه می کند.
گاهی من از دلبران، بیشتر از دیوان می ترسم. زیرا هر بار که زنهاری درباره دیوی می دهم، حتماً دلبری از گوشه ای خیز بر می دارد، خنجر دیوش را قرض می گیرد و بانگ می کند که من زندگی به جادوی دیو را دوست تر دارم تا هراس رهایی را. من به دیو و دیومنشی و دیو سالاری محتاج و مبتلایم!
اما باور کن که هیچ شجاعتی بالاتر از دلیریِ دلبری نیست که از فرمان دیوی سر می پیچد.
دلبر باش اما نه در بند دیو.
روزی روزگاری در سرزمینی دور، دیگر بس است.
هم اینک، هر جا که هستی،
قصه تازه ات را شروع کن…
#عرفان_نظرآهاری
@asheghanehaye_fatima
هر زنی شهرزاد است. هر زنی باید جرأت کند و راوی قصه شگفت خودش باشد. هر زنی باید سرانجام روزی از این هزار و یک شب ترس و تردید بیرون بیاید.
شاید قصه گوی تاریخ بخواهد تا ابد تو را در روزی روزگاری در سرزمینی دور زندانی کند. اما تو باید کلیدی پیدا کنی، تدبیری، چاره ای، تیشه ای، کلنگی…و از زندانِ روزی روزگاری به در آیی.
زندگی در قصه های این و آن و محبوس ماندن در خطوط سوگنامه سرنوشت، روایت تکرار و قصه دردناک بسیاری از زنان است.
من زنان زیادی را می شناسم که در قصه دیوان گیر افتاده اند و زنان زیاد تری را می شناسم که دلبرِ دیواند. نه آن دیو که سرانجام به بوسه ای انسان می شود، آن دیو که دلبرش را در آخر دیوگونه می کند.
گاهی من از دلبران، بیشتر از دیوان می ترسم. زیرا هر بار که زنهاری درباره دیوی می دهم، حتماً دلبری از گوشه ای خیز بر می دارد، خنجر دیوش را قرض می گیرد و بانگ می کند که من زندگی به جادوی دیو را دوست تر دارم تا هراس رهایی را. من به دیو و دیومنشی و دیو سالاری محتاج و مبتلایم!
اما باور کن که هیچ شجاعتی بالاتر از دلیریِ دلبری نیست که از فرمان دیوی سر می پیچد.
دلبر باش اما نه در بند دیو.
روزی روزگاری در سرزمینی دور، دیگر بس است.
هم اینک، هر جا که هستی،
قصه تازه ات را شروع کن…
#عرفان_نظرآهاری
@asheghanehaye_fatima
از هر تعلقی که گذشتم، تواناتر شدم
هر روز چیزی را تَرْک کردم
و هر روز چیزی مرا تَرْک کرد.
با هر تَرْکی، خاکِ تنم تَرَکی برداشت
و چیزی از آن رویید
بالی شاید، کوچک و شفاف و نامرئی
#عرفان_نظرآهاری
@asheghanehaye_fatima
هر روز چیزی را تَرْک کردم
و هر روز چیزی مرا تَرْک کرد.
با هر تَرْکی، خاکِ تنم تَرَکی برداشت
و چیزی از آن رویید
بالی شاید، کوچک و شفاف و نامرئی
#عرفان_نظرآهاری
@asheghanehaye_fatima
به آیینه نگاه کن:
در آیینه زنی شجاع می بینی
تو پرنده ای می توانی پرواز کنی
آسمان برای توست
امروز روز زیبای پرواز است
دنیای امروز، دنیای جنگ و ناامنی ست
زنان اما می توانند صلح بیاورند
دستت را به من بده
ما می توانیم جهان تازه ای برای زنان بسازیم
می توانیم از امروز شروع کنیم
ما می خواهیم جهان را عوض کنیم
اما این ممکن نمی شود مگر این که هر کسی از خودش شروع کند.
#عرفان_نظرآهاری
@asheghanehaye_fatima
در آیینه زنی شجاع می بینی
تو پرنده ای می توانی پرواز کنی
آسمان برای توست
امروز روز زیبای پرواز است
دنیای امروز، دنیای جنگ و ناامنی ست
زنان اما می توانند صلح بیاورند
دستت را به من بده
ما می توانیم جهان تازه ای برای زنان بسازیم
می توانیم از امروز شروع کنیم
ما می خواهیم جهان را عوض کنیم
اما این ممکن نمی شود مگر این که هر کسی از خودش شروع کند.
#عرفان_نظرآهاری
@asheghanehaye_fatima
👥 آدم ها...
آدم ها هدف نیستند، نمی شود تعیین شان کرد. وسیله نیستند، نمی شود از آنها استفاده کرد. طرح و برنامه نیستند، نمی شود آنها را ریخت. تصمیم نیستند، نمی شود آنها را گرفت. دارایی نیستند، نمی شود صاحبشان شد. مال و منال و ملک و املاک نیستند، نمی شود به نام زدشان.
آدم ها موسیقی اند، نواخته می شوند،
ما فقط می توانیم آنها را بشنویم.
آدم ها قصه اند، روایت می شوند،
ما فقط می توانیم بخوانیمشان.
آدم ها شعرند، سروده می شوند
ما فقط می توانیم زمزمه شان کنیم.
اگر روزی دیدی که از دست آدم ها بسیار دلخوری،
به این فکر کن که آدم ها را با چه چیزی اشتباه
گرفته ای!
آدم ها را بشنو،
بخوان،
زمزمه شان کن و فراموش نکن
که آنها موسیقی اند، قصه اند، شعرند...
#عرفان_نظرآهاری
@asheghanehaye_fatima
آدم ها هدف نیستند، نمی شود تعیین شان کرد. وسیله نیستند، نمی شود از آنها استفاده کرد. طرح و برنامه نیستند، نمی شود آنها را ریخت. تصمیم نیستند، نمی شود آنها را گرفت. دارایی نیستند، نمی شود صاحبشان شد. مال و منال و ملک و املاک نیستند، نمی شود به نام زدشان.
آدم ها موسیقی اند، نواخته می شوند،
ما فقط می توانیم آنها را بشنویم.
آدم ها قصه اند، روایت می شوند،
ما فقط می توانیم بخوانیمشان.
آدم ها شعرند، سروده می شوند
ما فقط می توانیم زمزمه شان کنیم.
اگر روزی دیدی که از دست آدم ها بسیار دلخوری،
به این فکر کن که آدم ها را با چه چیزی اشتباه
گرفته ای!
آدم ها را بشنو،
بخوان،
زمزمه شان کن و فراموش نکن
که آنها موسیقی اند، قصه اند، شعرند...
#عرفان_نظرآهاری
@asheghanehaye_fatima
کافی ست انار دلت ترک بخورد
لیلی زیر درخت انار نشست.
درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخِ سرخ.
گلها انار شد، داغ داغ. هر اناری هزار تا دانه داشت.
دانه ها عاشق بودند، دانه ها توی انار جا نمی شدند.
انار کوچک بود. دانه ها ترکیدند. انار ترک برداشت.
خون انار روی دست لیلی چکید.
لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید. مجنون به لیلی اش رسید.
خدا گفت: راز رسیدن فقط همین بود.
کافی است انار دلت ترک بخورد.
#عرفان_نظرآهاری
@asheghanehaye_fatima
لیلی زیر درخت انار نشست.
درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخِ سرخ.
گلها انار شد، داغ داغ. هر اناری هزار تا دانه داشت.
دانه ها عاشق بودند، دانه ها توی انار جا نمی شدند.
انار کوچک بود. دانه ها ترکیدند. انار ترک برداشت.
خون انار روی دست لیلی چکید.
لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید. مجنون به لیلی اش رسید.
خدا گفت: راز رسیدن فقط همین بود.
کافی است انار دلت ترک بخورد.
#عرفان_نظرآهاری
@asheghanehaye_fatima
.
دهانش را بوییدند
بوی دوست داشتن می داد
دستانش را تفتیش کردند
رد نوازش بر آنها بود
لبانش را به دادگاه بردند
متهم به بوسه بودند
از عشق تبرئه نشد
جرمش سنگین بود
پس به هزار ضربه تازیانه محکوم شد
در ملاء عام
و به حبس ابد در خفا
و تازیانه مگر چیست؟
جز اخم ابروی منکران
و حبس ابد مگر چیست؟
جز زندگی بدون دوستت دارم ها
✍️#عرفان_نظرآهاری
@asheghanehaye_fatima
دهانش را بوییدند
بوی دوست داشتن می داد
دستانش را تفتیش کردند
رد نوازش بر آنها بود
لبانش را به دادگاه بردند
متهم به بوسه بودند
از عشق تبرئه نشد
جرمش سنگین بود
پس به هزار ضربه تازیانه محکوم شد
در ملاء عام
و به حبس ابد در خفا
و تازیانه مگر چیست؟
جز اخم ابروی منکران
و حبس ابد مگر چیست؟
جز زندگی بدون دوستت دارم ها
✍️#عرفان_نظرآهاری
@asheghanehaye_fatima
.
نه شکلات و نه خرس عروسکی و نه گل سرخ، نه! اینها به کار ما نیامد در روز عشق و در ماه عشق و در سال عشق.
ما عاشقانی قانع بودیم و معشوقانی فروتن. راستگویی تنها هدیهای بود که انتظارش را داشتیم. ندادندش!
تقویم را ورق زدیم و به روزهای دیگری رفتیم.
#عرفان_نظرآهاری
@asheghanehaye_fatima
نه شکلات و نه خرس عروسکی و نه گل سرخ، نه! اینها به کار ما نیامد در روز عشق و در ماه عشق و در سال عشق.
ما عاشقانی قانع بودیم و معشوقانی فروتن. راستگویی تنها هدیهای بود که انتظارش را داشتیم. ندادندش!
تقویم را ورق زدیم و به روزهای دیگری رفتیم.
#عرفان_نظرآهاری
@asheghanehaye_fatima