@asheghanehaye_fatima
قهر نکن عزیزم!
همیشه که عشق
پشت پنجره هامان سوت نمی زند
گاهی هم باد
شکوفه های آلوچه را می لرزاند
دنیا همیشه قشنگ نیست
پاشو عزیزم!
برایت یک سبد ،گل ِ نرگس آورده ام
با قصه ی آدم ها روی پل
آدم ها روی پل راه می روند
آدم ها روی پل می ترسند
آدمها
روی پل
می میرند.
#ویسلاوا_شیمبورسکا
قهر نکن عزیزم!
همیشه که عشق
پشت پنجره هامان سوت نمی زند
گاهی هم باد
شکوفه های آلوچه را می لرزاند
دنیا همیشه قشنگ نیست
پاشو عزیزم!
برایت یک سبد ،گل ِ نرگس آورده ام
با قصه ی آدم ها روی پل
آدم ها روی پل راه می روند
آدم ها روی پل می ترسند
آدمها
روی پل
می میرند.
#ویسلاوا_شیمبورسکا
@asheghanehaye_fatima
قهر نکن عزیزم!
همیشه که عشق
پشت پنجره هامان سوت نمی زند
گاهی هم باد
شکوفه های آلوچه را می لرزاند
دنیا همیشه قشنگ نیست
پاشو عزیزم!
برایت یک سبد ،گل ِ نرگس آورده ام
با قصه ی آدم ها روی پل
آدم ها روی پل راه می روند
آدم ها روی پل می ترسند
آدمها
روی پل
می میرند
#ویسلاوا_شیمبورسکا
قهر نکن عزیزم!
همیشه که عشق
پشت پنجره هامان سوت نمی زند
گاهی هم باد
شکوفه های آلوچه را می لرزاند
دنیا همیشه قشنگ نیست
پاشو عزیزم!
برایت یک سبد ،گل ِ نرگس آورده ام
با قصه ی آدم ها روی پل
آدم ها روی پل راه می روند
آدم ها روی پل می ترسند
آدمها
روی پل
می میرند
#ویسلاوا_شیمبورسکا
@asheghanehaye_fatima
❑مرزهای خاکی آدم ها
آه چقدر مرزهای خاکی آدمها ترکدارند!
چقدر ابر، بیجواز از فراز آنها عبور میکند.
چقدر شن میریزد از کشوری به کشور دیگر
چقدر سنگریزه با پرشهایی تحریکآمیز!
آیا لازم است هر پرندهای را که پرواز میکند
یا همین حالا دارد روی میلهی عبور ممنوع مینشیند، ذکر کنم؟
کافیست گنجشکی باشد، دمش خارجی است و
نوکش اما هنوز اینجاییست
و همچنان و همچنان وول میخورد!
از حشرات بیشمار کفایت میکنم به مورچه.
سر راهش میان کفشهای مرزبان
خود را موظف نمیداند پاسخ دهد به پرسش از کجا به کجا.
آخ تمام بینظمی را ببین
گسترده بر قارهها!
آخر آیا این مندارچهای نیست که از راه رود
صدهزارمین برگچه را از ساحل روبهرو میآورد به قاچاق؟
آخر چه کسی جز ماهی مرکب با بازوی گستاخانه درازش
تجاوز میکند از حدود آبهای ساحلی؟
آیا میشود راجع به نظمِ نسبی صحبت کرد؟
حتا ستارگان را نمیتوان جابهجا کرد
تا معلوم باشد کدامیک برای چه کسی میدرخشد؟
و این گسترهی نکوهیدنی مه!
و گرد و خاک کردن دشت بر تمام وسعتش،
گو اصلن نباشد به دو نیم!
و پخش صداها در امواج خوشخرام هوا:
فراخوان به جیغ و غلغلهای پر معنا!
تنها آنچه انسانی است میتواند بیگانه شود.
مابقی، جنگلهای آمیخته و فعالیت زیرزمینی کرم و موش و باد در زمین.
■ #ویسلاوا_شیمبورسکا
❑مرزهای خاکی آدم ها
آه چقدر مرزهای خاکی آدمها ترکدارند!
چقدر ابر، بیجواز از فراز آنها عبور میکند.
چقدر شن میریزد از کشوری به کشور دیگر
چقدر سنگریزه با پرشهایی تحریکآمیز!
آیا لازم است هر پرندهای را که پرواز میکند
یا همین حالا دارد روی میلهی عبور ممنوع مینشیند، ذکر کنم؟
کافیست گنجشکی باشد، دمش خارجی است و
نوکش اما هنوز اینجاییست
و همچنان و همچنان وول میخورد!
از حشرات بیشمار کفایت میکنم به مورچه.
سر راهش میان کفشهای مرزبان
خود را موظف نمیداند پاسخ دهد به پرسش از کجا به کجا.
آخ تمام بینظمی را ببین
گسترده بر قارهها!
آخر آیا این مندارچهای نیست که از راه رود
صدهزارمین برگچه را از ساحل روبهرو میآورد به قاچاق؟
آخر چه کسی جز ماهی مرکب با بازوی گستاخانه درازش
تجاوز میکند از حدود آبهای ساحلی؟
آیا میشود راجع به نظمِ نسبی صحبت کرد؟
حتا ستارگان را نمیتوان جابهجا کرد
تا معلوم باشد کدامیک برای چه کسی میدرخشد؟
و این گسترهی نکوهیدنی مه!
و گرد و خاک کردن دشت بر تمام وسعتش،
گو اصلن نباشد به دو نیم!
و پخش صداها در امواج خوشخرام هوا:
فراخوان به جیغ و غلغلهای پر معنا!
تنها آنچه انسانی است میتواند بیگانه شود.
مابقی، جنگلهای آمیخته و فعالیت زیرزمینی کرم و موش و باد در زمین.
■ #ویسلاوا_شیمبورسکا
@asheghanehaye_fatima
❑هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد
هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد
و اتفاق نخواهد افتاد. به همین دلیل
ناشی به دنیا آمده ایم
و خام خواهیم رفت.
حتا اگر کودن ترین شاگردِ مدرسه ی دنیا می بودیم
هیچ زمستانی یا تابستانی را تکرار نمی کردیم
هیچ روزی تکرار نمی شود
دوشب شبیه ِ هم نیست
دوبوسه یکی نیستند
نگاه قبلی مثل نگاه بعدی نیست
دیروز ، وقتی کسی در حضور من
اسم تو را بلند گفت
طوری شدم، که انگار گل رزی از پنجره ی باز
به اتاق افتاده باشد.
امروز که با همیم
رو به دیوار کردم
رز! رز چه شکلی است؟
آیا رز، گل است؟ شاید سنگ باشد
ای ساعت بد هنگام
چرا با ترس بی دلیل می آمیزی؟
هستی - پس باید سپری شوی
سپری می شوی- زیبایی در همین است
هر دو خندان ونیمه در آغوش هم
می کوشیم بتوانیم آشتی کنیم
هر چند باهم متفاوتیم
مثل دو قطره ی آب زلال.
■ #ویسلاوا_شیمبورسکا
■ترجمه: #شهرام_شیدایی ، چوکا چکاد
❑هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد
هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد
و اتفاق نخواهد افتاد. به همین دلیل
ناشی به دنیا آمده ایم
و خام خواهیم رفت.
حتا اگر کودن ترین شاگردِ مدرسه ی دنیا می بودیم
هیچ زمستانی یا تابستانی را تکرار نمی کردیم
هیچ روزی تکرار نمی شود
دوشب شبیه ِ هم نیست
دوبوسه یکی نیستند
نگاه قبلی مثل نگاه بعدی نیست
دیروز ، وقتی کسی در حضور من
اسم تو را بلند گفت
طوری شدم، که انگار گل رزی از پنجره ی باز
به اتاق افتاده باشد.
امروز که با همیم
رو به دیوار کردم
رز! رز چه شکلی است؟
آیا رز، گل است؟ شاید سنگ باشد
ای ساعت بد هنگام
چرا با ترس بی دلیل می آمیزی؟
هستی - پس باید سپری شوی
سپری می شوی- زیبایی در همین است
هر دو خندان ونیمه در آغوش هم
می کوشیم بتوانیم آشتی کنیم
هر چند باهم متفاوتیم
مثل دو قطره ی آب زلال.
■ #ویسلاوا_شیمبورسکا
■ترجمه: #شهرام_شیدایی ، چوکا چکاد
@asheghanehaye_fatima
هیچ چیز تغییر نکرده است
فقط تعداد آدم ها بیشتر شده است
در کنار گناه های قدیم ، گناه هایی جدید ظهور کرده است
واقعی ، موهومی ، موقتی
اما فریادی که بدن به آن پاسخ می دهد
به استناد معیار قدیم و آوای کلام
فریاد معصومیت بوده
و هست و خواهد بود...
#ویسلاوا_شیمبورسکا
هیچ چیز تغییر نکرده است
فقط تعداد آدم ها بیشتر شده است
در کنار گناه های قدیم ، گناه هایی جدید ظهور کرده است
واقعی ، موهومی ، موقتی
اما فریادی که بدن به آن پاسخ می دهد
به استناد معیار قدیم و آوای کلام
فریاد معصومیت بوده
و هست و خواهد بود...
#ویسلاوا_شیمبورسکا
جانا..!! رو بر نگردان
همیشه اینطوری که نیست
که عشق از پشت پنجرههامان
سوت بزند
زمانی هم باد خواهد آمد و
شکوفههای آلو را خواهد جنباند
همیشه که زندگی قشنگ نیست
جانم..!! برخیز..!
مشتی گل نرگس برایات آوردهام
با قصههایی
از مردمانی که روی پل قدم میزنند
مردمانی که میهراسند از پل
مردمانی که میزیند روزی
روی پل
و مردمانی که به روزی
میمیرند
روی پل.
#ویسلاوا_شیمبورسکا
@asheghanehaye_fatima
همیشه اینطوری که نیست
که عشق از پشت پنجرههامان
سوت بزند
زمانی هم باد خواهد آمد و
شکوفههای آلو را خواهد جنباند
همیشه که زندگی قشنگ نیست
جانم..!! برخیز..!
مشتی گل نرگس برایات آوردهام
با قصههایی
از مردمانی که روی پل قدم میزنند
مردمانی که میهراسند از پل
مردمانی که میزیند روزی
روی پل
و مردمانی که به روزی
میمیرند
روی پل.
#ویسلاوا_شیمبورسکا
@asheghanehaye_fatima
درِ سنگی را میزنم.
میخواهم به درونت داخل شوم،
و دوروبر را نگاه كنم
تورا مثل هوا نفس بكشم.
من كاملا بسته هستم
حتا اگر تكه تكه شویم
باز كاملا بسته خواهیم ماند.
حتا اگر به شكل ماسه درآییم
هیچكس را به خود راه نمیدهیم.
درِ سنگی را میزنم.
ـ منم، اجازهی ورود بده.
صرفا از روی كنجكاوی آمدهام.
كنجكاویای كه تنها فرصتش زندگیست.
میخواهم نگاهی به قصرت بیندازم،
و بعد، از یك برگ و قطرهی آب هم دیدن كنم.
برای این همه كار زمان كم آوردم.
میرایی من باید تو را متاثر میكرد.
و ضروریست كه جدیت را حفظ كنم
از اینجا برو.
من فاقد عضلات خندیدنم.
ـ منم، اجازهی ورود بده
شنیدهام كه در تو اتاقهایی بزرگ و خالی هست،
اتاقهای از نظر پنهان مانده، با زیباییهایی بیمصرف،
مسكوت، بی طنین گامهای كسی.
قبول كن كه خودت چیزی از آن نمیدانی.
اما در آنها جایی وجود ندارد
زیبا، شاید، اما
خارج از حواس ناقص تو.
میتوانی مرا بشناسی، اما هرگز مرا تجربه نخواهی كرد.
همهی سطحم مقابل چشمان توست
اما همهی درونم وارونه.
درِ سنگی را میزنم.
ـ منم، اجازهی ورود بده.
دنبال سرپناهی همیشگی در تو نیستم.
منم , بدبخت نیستم.
بیخانمان نیستم.
دوست دارم دوباره به دنیایی كه در آنم برگردم.
دست خالی وارد شده و دست خالی بیرون خواهم آمد.
و برای اثبات اینكه در تو واقعا حضور داشتهام
چیزی جز كلماتی كه هیچ كس باورشان نخواهد كرد
عرضه نخواهم كرد.
ـ اجازهی ورود نخواهی داشت ـ سنگ میگوید ـ
حس همیاری نداری.
هیچ حسی جایگزین حس همیاری نخواهد شد.
حتا اگر چشم تیزبینی تا حد همه چیزبینی یافت شود
بدون حس همیاری به هیچ دردی نمیخورد.
اجازهی ورود نخواهی داشت
تازه میتوانی شمهای از آن حس
شكل نخستینهی آن، و تنها تصوری از آن را داشته باشی.
درِ سنگی را میزنم.
ـ منم، اجازهی ورود بده.
منتظر ورود به بارگاه تو بمانم
از برگ بپرس، همان را كه من گفتم خواهد گفت
از قطرهی آب بپرس، همان را كه برگ گفت خواهد گفت.
دست آخر از تارِ موی سرِ خودت بپرس.
خنده مرا نمیگشاید، خنده، خندهی بزرگ
خندهای كه با آن نمیتوانم بخندم.
درِ سنگی را میزنم.
ـ منم، اجازهی ورود بده.
ـ من دری ندارم ـ سنگ میگوید.
#ویسلاوا_شیمبورسکا
ترجمه :شهرام شیدایی،چوکا چکاد
📚
@asheghanehaye_fatima
میخواهم به درونت داخل شوم،
و دوروبر را نگاه كنم
تورا مثل هوا نفس بكشم.
من كاملا بسته هستم
حتا اگر تكه تكه شویم
باز كاملا بسته خواهیم ماند.
حتا اگر به شكل ماسه درآییم
هیچكس را به خود راه نمیدهیم.
درِ سنگی را میزنم.
ـ منم، اجازهی ورود بده.
صرفا از روی كنجكاوی آمدهام.
كنجكاویای كه تنها فرصتش زندگیست.
میخواهم نگاهی به قصرت بیندازم،
و بعد، از یك برگ و قطرهی آب هم دیدن كنم.
برای این همه كار زمان كم آوردم.
میرایی من باید تو را متاثر میكرد.
و ضروریست كه جدیت را حفظ كنم
از اینجا برو.
من فاقد عضلات خندیدنم.
ـ منم، اجازهی ورود بده
شنیدهام كه در تو اتاقهایی بزرگ و خالی هست،
اتاقهای از نظر پنهان مانده، با زیباییهایی بیمصرف،
مسكوت، بی طنین گامهای كسی.
قبول كن كه خودت چیزی از آن نمیدانی.
اما در آنها جایی وجود ندارد
زیبا، شاید، اما
خارج از حواس ناقص تو.
میتوانی مرا بشناسی، اما هرگز مرا تجربه نخواهی كرد.
همهی سطحم مقابل چشمان توست
اما همهی درونم وارونه.
درِ سنگی را میزنم.
ـ منم، اجازهی ورود بده.
دنبال سرپناهی همیشگی در تو نیستم.
منم , بدبخت نیستم.
بیخانمان نیستم.
دوست دارم دوباره به دنیایی كه در آنم برگردم.
دست خالی وارد شده و دست خالی بیرون خواهم آمد.
و برای اثبات اینكه در تو واقعا حضور داشتهام
چیزی جز كلماتی كه هیچ كس باورشان نخواهد كرد
عرضه نخواهم كرد.
ـ اجازهی ورود نخواهی داشت ـ سنگ میگوید ـ
حس همیاری نداری.
هیچ حسی جایگزین حس همیاری نخواهد شد.
حتا اگر چشم تیزبینی تا حد همه چیزبینی یافت شود
بدون حس همیاری به هیچ دردی نمیخورد.
اجازهی ورود نخواهی داشت
تازه میتوانی شمهای از آن حس
شكل نخستینهی آن، و تنها تصوری از آن را داشته باشی.
درِ سنگی را میزنم.
ـ منم، اجازهی ورود بده.
منتظر ورود به بارگاه تو بمانم
از برگ بپرس، همان را كه من گفتم خواهد گفت
از قطرهی آب بپرس، همان را كه برگ گفت خواهد گفت.
دست آخر از تارِ موی سرِ خودت بپرس.
خنده مرا نمیگشاید، خنده، خندهی بزرگ
خندهای كه با آن نمیتوانم بخندم.
درِ سنگی را میزنم.
ـ منم، اجازهی ورود بده.
ـ من دری ندارم ـ سنگ میگوید.
#ویسلاوا_شیمبورسکا
ترجمه :شهرام شیدایی،چوکا چکاد
📚
@asheghanehaye_fatima
■یادداشت تشکر
وام من بسیار است
به آنانی که دوستشان نمیدارم
تسلی در پذیرش اینکه
آنان نزدیکترند به دیگری.
خوشحالم که گرگ گوسفندهاشان نیستم.
آرامشم در بودن با آنان است
زیرا با آنان آزادم،
و اینگونه، نه میتوانی عشقی نثار کنی
نه میدانی چگونه باید آن را بگیری.
برای آنان چشمانتظار نمیمانم
در چهارچوب دری یا که قاب پنجرهای.
کم و بیش صبور
مثل ساعت آفتابی،
درک میکنم
آنچه را که عشق قادر به درکش نیست.
میبخشم
آنچه را که عشق هرگز نبخشید.
در میان دیدار و نامه
فاصله ابدی نیست،
فقط چند روزیست یا چند هفتهای.
سفرهایم با آنان همیشه خوب رقم میخورد
کنسرتها شنیده میشوند.
کلیساهای جامع دیده میشوند.
چشماندازها یکسان نیست.
و وقتی هفت کوه و هفت دریا
بین ما فاصله میافتد،
کوهها و دریاهایی هستند
که در هر نقشهای به خوبی میتوان دید.
به لطف آنان است
که من در سه بٌعد زندگی میکنم
با چشماندازی غیرتغزلی و معمولی،
چشماندازی متغیر، پس واقعی
آنان حتا نمیدانند
چقدر با خود به همراه میبرند درون دستهای خالی.
«مرا نسبت به آنان دِینی نیست»،
عشق در اینباره گفته است
مبحثیست جاری.
■شاعر: #ویسلاوا_شیمبورسکا (#ویسواوا_شیمبورسکا) | لهستان، ۱۹۲۳ – ۲۰۱۲ |
■برگردان: #فرهنگ_راد
@asheghanehaye_fatima
وام من بسیار است
به آنانی که دوستشان نمیدارم
تسلی در پذیرش اینکه
آنان نزدیکترند به دیگری.
خوشحالم که گرگ گوسفندهاشان نیستم.
آرامشم در بودن با آنان است
زیرا با آنان آزادم،
و اینگونه، نه میتوانی عشقی نثار کنی
نه میدانی چگونه باید آن را بگیری.
برای آنان چشمانتظار نمیمانم
در چهارچوب دری یا که قاب پنجرهای.
کم و بیش صبور
مثل ساعت آفتابی،
درک میکنم
آنچه را که عشق قادر به درکش نیست.
میبخشم
آنچه را که عشق هرگز نبخشید.
در میان دیدار و نامه
فاصله ابدی نیست،
فقط چند روزیست یا چند هفتهای.
سفرهایم با آنان همیشه خوب رقم میخورد
کنسرتها شنیده میشوند.
کلیساهای جامع دیده میشوند.
چشماندازها یکسان نیست.
و وقتی هفت کوه و هفت دریا
بین ما فاصله میافتد،
کوهها و دریاهایی هستند
که در هر نقشهای به خوبی میتوان دید.
به لطف آنان است
که من در سه بٌعد زندگی میکنم
با چشماندازی غیرتغزلی و معمولی،
چشماندازی متغیر، پس واقعی
آنان حتا نمیدانند
چقدر با خود به همراه میبرند درون دستهای خالی.
«مرا نسبت به آنان دِینی نیست»،
عشق در اینباره گفته است
مبحثیست جاری.
■شاعر: #ویسلاوا_شیمبورسکا (#ویسواوا_شیمبورسکا) | لهستان، ۱۹۲۳ – ۲۰۱۲ |
■برگردان: #فرهنگ_راد
@asheghanehaye_fatima
■عشقِ حقیقی
عشقِ حقیقی
آیا بهراستی بدان نیازی هست؟
عقل و احساس به ما میگوید
که با سکوت از آن بگذریم
همچون ننگی در حساسترین لحظاتِ زندگی
بهراستی که فرزندانِ خلف
بیهیچ نیازی بدان زاده میشوند
عشقِ حقیقی
نمیتواند در میانِ جمعیتِ زمین شیوع پیدا کند
چرا که بهندرت رخ میدهد
بگذار آنان که عشقِ حقیقی را نیافتهاند
بگویند هرگز چنین چیزی وجود ندارد
چنین باوری
مرگ و زندگی را برایشان آسودهتر خواهد کرد
#ویسلاوا_شیمبورسکا
برگردان: #بابک_زمانی
@asheghanehaye_fatima
عشقِ حقیقی
آیا بهراستی بدان نیازی هست؟
عقل و احساس به ما میگوید
که با سکوت از آن بگذریم
همچون ننگی در حساسترین لحظاتِ زندگی
بهراستی که فرزندانِ خلف
بیهیچ نیازی بدان زاده میشوند
عشقِ حقیقی
نمیتواند در میانِ جمعیتِ زمین شیوع پیدا کند
چرا که بهندرت رخ میدهد
بگذار آنان که عشقِ حقیقی را نیافتهاند
بگویند هرگز چنین چیزی وجود ندارد
چنین باوری
مرگ و زندگی را برایشان آسودهتر خواهد کرد
#ویسلاوا_شیمبورسکا
برگردان: #بابک_زمانی
@asheghanehaye_fatima