@asheghanehaye_fatima
_گفت : چته جوون؟ توو خودتی!
_هیچی نگفتم
_گفت : با شمام، خیلی توو فکریا!
از سر میدون که سوارت کردم هی زل زدی به گوشیت و غمبَرَک گرفتی..
_هیچی نگفتم
_گفت : از دستش دادی؟ بالاخره گذاشت رفت؟
_هیچی نگفتم
_گفت : آره، حتما گذاشته رفته، همه شون میرن، همه شون، اصن میان که برن ...
_هیچی نگفتم
_گفت : درسته دور و زمونه ی ما از این گوشیا نبود که هی عکسشو نگا کنی هی زخمت دلت تازه شه، اما ما هم کلی پیغوم و پسغوم می دادیم به هم ...
_هیچی نگفتم
یه نگاه آرومی بهم انداخت وُ
_دوباره گفت : بعدش یهو میدیدیم توو کوچه مون عروسی شده و یار رفته که رفته،
ما می موندیم و گریه و ناله و اشک و زاری و شبای بی انتها
آخرشم هیچی به هیچی
_هیچی نگفتم :
_گفت : اما مرد باش، هرچی باشه چارتا پیرهن بیشتر از شما جوونا پاره کردیم، بالاخره فراموشش میکنی، بهت قول میدم، جوری که حتی اصلا اسمشم یادت نیاد
_گفتم : آقا دستت درد نکنه، سر چار راه پیاده میشم.
کرایه رو که دادم بهش
دیدم رو مچ دستش با خالکوبی نوشته : «فریبا»
.
.
بابک زمانی
#لطفا_یکی_مرا_از_مرگ_نجات_بدهد
_گفت : چته جوون؟ توو خودتی!
_هیچی نگفتم
_گفت : با شمام، خیلی توو فکریا!
از سر میدون که سوارت کردم هی زل زدی به گوشیت و غمبَرَک گرفتی..
_هیچی نگفتم
_گفت : از دستش دادی؟ بالاخره گذاشت رفت؟
_هیچی نگفتم
_گفت : آره، حتما گذاشته رفته، همه شون میرن، همه شون، اصن میان که برن ...
_هیچی نگفتم
_گفت : درسته دور و زمونه ی ما از این گوشیا نبود که هی عکسشو نگا کنی هی زخمت دلت تازه شه، اما ما هم کلی پیغوم و پسغوم می دادیم به هم ...
_هیچی نگفتم
یه نگاه آرومی بهم انداخت وُ
_دوباره گفت : بعدش یهو میدیدیم توو کوچه مون عروسی شده و یار رفته که رفته،
ما می موندیم و گریه و ناله و اشک و زاری و شبای بی انتها
آخرشم هیچی به هیچی
_هیچی نگفتم :
_گفت : اما مرد باش، هرچی باشه چارتا پیرهن بیشتر از شما جوونا پاره کردیم، بالاخره فراموشش میکنی، بهت قول میدم، جوری که حتی اصلا اسمشم یادت نیاد
_گفتم : آقا دستت درد نکنه، سر چار راه پیاده میشم.
کرایه رو که دادم بهش
دیدم رو مچ دستش با خالکوبی نوشته : «فریبا»
.
.
بابک زمانی
#لطفا_یکی_مرا_از_مرگ_نجات_بدهد
Forwarded from پیوند نگار
.
.
اینگونه نبود که سکوت معادل حرف نزدن باشد، اینگونه نبود که انسان این قضیه را کشف کند که اگر زبانش را نچرخاند، که اگر لب هایش را به هم بفشارد، چیزی به نام سکوت را خلق کرده است. نه!
سکوت بعدها اختراع شد؛ یعنی آن دوران که همه ی زبان ها اختراع شده بودند، همه ی حروف الفبا.
اتفاقا سکوت چیزی بود که برای کمک کردن به حرف زدن اختراع شد.
سکوت را احتمالا یک فرانسوی به نام فرانسیس اختراع کرده است، شاید هم یک روسی به نام میخاییل، یا مثلا یک سرخ پوست به نام موهیگان.
به هر حال، هرکسی که سکوت را اختراع کرده، نه اینکه از حرف زدن خسته شده باشد، نه، اتفاقا او حرف زدن را خیلی هم دوست داشته است،
اما حرفی که بفهمند آنرا، حرفی که از شنیدنش نگذارند بروند و تنهایت بگذارند.
او خواسته زبانی را اختراع کند، که مثل معجزه، همه ی مشکلات را حل کند.
خواسته زبانی را اختراع کند که همه بفهمند آنرا، و مشکلات مسخره ی زبان های دیگر را نداشته باشد. مسخره است که به هر زبانی بگویی «نرو، لطفا نرو» او که زبانت را میفهمد بگذارد برود.
مسخره است که به هر زبانی بگویی «باور کن اینطوری نیست» او حرف خودش را بزند.
مسخره است که به هر زبانی، به فرانسوی، به انگلیسی، به کوردی، فارسی، عربی، چینی، به ترکی به سرخ پوستی به روسی به هر زبانی به او بگویی «اگر بروی میمیرم»، اما او عین خیالش نباشد و بازهم بگذارد برود.
مخترع سکوت، آدم بزرگی بوده است. او مخترع بزرگ ترین دستاورد بشر بوده است، اختراعی که از اختراع چرخ مهم تر بوده، او زبانی ساخته که فقط یک جمله دارد و همه ی آدم های دنیا آنرا می فهمند، آدم هایی که در شهرهای مدرن زندگی میکنند، آدم هایی که در دل جنگل های انبوه آمازون، یا ناشناخته ترین جزیره ها زندگی میکنند، آدم هایی که در دوردست ترین نقاط صعب العبور هستند تا آنها که اتوبان از چند متری خانه هاشان میگذرد، همه و همه میفهمند آن یک جمله را ؛
سکوت یک جمله دارد، و آن جمله این است:
.
«میدانم حق با توست، اما خواهش میکنم حرف هایم را قبول کن لعنتی! »
.
.
#بابک_زمانی
#لطفا_یکی_مرا_از_مرگ_نجات_بدهد
@asheghanehaye_fatima
تصویر مربوط به فیلم خواب تلخ
👇👇👇👇👇
.
اینگونه نبود که سکوت معادل حرف نزدن باشد، اینگونه نبود که انسان این قضیه را کشف کند که اگر زبانش را نچرخاند، که اگر لب هایش را به هم بفشارد، چیزی به نام سکوت را خلق کرده است. نه!
سکوت بعدها اختراع شد؛ یعنی آن دوران که همه ی زبان ها اختراع شده بودند، همه ی حروف الفبا.
اتفاقا سکوت چیزی بود که برای کمک کردن به حرف زدن اختراع شد.
سکوت را احتمالا یک فرانسوی به نام فرانسیس اختراع کرده است، شاید هم یک روسی به نام میخاییل، یا مثلا یک سرخ پوست به نام موهیگان.
به هر حال، هرکسی که سکوت را اختراع کرده، نه اینکه از حرف زدن خسته شده باشد، نه، اتفاقا او حرف زدن را خیلی هم دوست داشته است،
اما حرفی که بفهمند آنرا، حرفی که از شنیدنش نگذارند بروند و تنهایت بگذارند.
او خواسته زبانی را اختراع کند، که مثل معجزه، همه ی مشکلات را حل کند.
خواسته زبانی را اختراع کند که همه بفهمند آنرا، و مشکلات مسخره ی زبان های دیگر را نداشته باشد. مسخره است که به هر زبانی بگویی «نرو، لطفا نرو» او که زبانت را میفهمد بگذارد برود.
مسخره است که به هر زبانی بگویی «باور کن اینطوری نیست» او حرف خودش را بزند.
مسخره است که به هر زبانی، به فرانسوی، به انگلیسی، به کوردی، فارسی، عربی، چینی، به ترکی به سرخ پوستی به روسی به هر زبانی به او بگویی «اگر بروی میمیرم»، اما او عین خیالش نباشد و بازهم بگذارد برود.
مخترع سکوت، آدم بزرگی بوده است. او مخترع بزرگ ترین دستاورد بشر بوده است، اختراعی که از اختراع چرخ مهم تر بوده، او زبانی ساخته که فقط یک جمله دارد و همه ی آدم های دنیا آنرا می فهمند، آدم هایی که در شهرهای مدرن زندگی میکنند، آدم هایی که در دل جنگل های انبوه آمازون، یا ناشناخته ترین جزیره ها زندگی میکنند، آدم هایی که در دوردست ترین نقاط صعب العبور هستند تا آنها که اتوبان از چند متری خانه هاشان میگذرد، همه و همه میفهمند آن یک جمله را ؛
سکوت یک جمله دارد، و آن جمله این است:
.
«میدانم حق با توست، اما خواهش میکنم حرف هایم را قبول کن لعنتی! »
.
.
#بابک_زمانی
#لطفا_یکی_مرا_از_مرگ_نجات_بدهد
@asheghanehaye_fatima
تصویر مربوط به فیلم خواب تلخ
👇👇👇👇👇
Telegram
attach📎
@asheghanehaye_fatima
_گفت : اینا که هی بالا پایین میکنن؛ میرن اون بالابالاها توو آسمون و میان پایین، اینا اسمشون چیه؟
.
_گفتم : پرنده ن
.
_گفت : نه! اینا که هی بی قرارن، هی بال بال میزنن، دلشون انگار تنگِ یکیه، اینا اسمشون چیه؟
.
_گفتم : پرنده ن
.
_گفت : اینا که روزی صد دفه با دریا خدافظی میکنن و قسم میخورن که برنگردن، اینا که با چشِ گریون دریا رو میبوسن، میرن توو آسمون، بعد دلشون طاقت نمیاره و دوباره برمیگردن سمت دریا، اینا اسمشون چیه؟
.
_گفتم : پرنده ن
.
_گفت : اینا که به هیشکی اعتماد ندارن، اینا که از دست هیشکی دونه نمیخورن، از همه میترسن؛
اینا که انگار یکی قالشون گذاشته،
اینا که هی لب اسکله می شینن،
زل میزنن اون دور دورا،
هی منتظرِ یکی أن که بیاد
اون یکی هم هی نمیاد،
اینا که انگار هی یکی رو صدا می زنن
بعد اون یکی هی نمیشنفه صداشونو،
اینا ینی پرنده ن؟
.
_گفتم : آره، پرنده ن
.
_گفت : هه! من این همه سال فک میکردم اسمم مَمَدِ ، نگو منم پرنده م!
بابک زمانی
#لطفا_یکی_مرا_از_مرگ_نجات_بدهد
_گفت : اینا که هی بالا پایین میکنن؛ میرن اون بالابالاها توو آسمون و میان پایین، اینا اسمشون چیه؟
.
_گفتم : پرنده ن
.
_گفت : نه! اینا که هی بی قرارن، هی بال بال میزنن، دلشون انگار تنگِ یکیه، اینا اسمشون چیه؟
.
_گفتم : پرنده ن
.
_گفت : اینا که روزی صد دفه با دریا خدافظی میکنن و قسم میخورن که برنگردن، اینا که با چشِ گریون دریا رو میبوسن، میرن توو آسمون، بعد دلشون طاقت نمیاره و دوباره برمیگردن سمت دریا، اینا اسمشون چیه؟
.
_گفتم : پرنده ن
.
_گفت : اینا که به هیشکی اعتماد ندارن، اینا که از دست هیشکی دونه نمیخورن، از همه میترسن؛
اینا که انگار یکی قالشون گذاشته،
اینا که هی لب اسکله می شینن،
زل میزنن اون دور دورا،
هی منتظرِ یکی أن که بیاد
اون یکی هم هی نمیاد،
اینا که انگار هی یکی رو صدا می زنن
بعد اون یکی هی نمیشنفه صداشونو،
اینا ینی پرنده ن؟
.
_گفتم : آره، پرنده ن
.
_گفت : هه! من این همه سال فک میکردم اسمم مَمَدِ ، نگو منم پرنده م!
بابک زمانی
#لطفا_یکی_مرا_از_مرگ_نجات_بدهد
@asheghanehaye_fatima
.
_گفت : میدونی؟ قلب آدم عین یه پارچه س
_گفتم : پارچه چرا؟
_گفت : آخه عین پارچه پُر از چین و چروکه
_گفتم : خب حالا این یعنی بده؟
_گفت : بد که نیست. قلب همه پر از چین و چروکه
_گفتم : خب حالا چی؟
_گفت : فقط عشق میتونه راست و ریستش کنه، صافش کنه، قشنگش کنه.
_گفتم : عین اوتو کشیدن رو پارچه، مگه نه؟
_گفت : آره، عینهو اتو کشیدن رو یه پارچه ی چروک. اما ...
_گفتم : اما چی؟
_گفت : اما یه وقتایی نباید خیلی بخوای این پارچهه رو صافش کنی.
_گفتم : اونوقت چرا؟
_گفت : آخه اگه یادت بره و اتو خیلی روی پارچه بمونه، میسوزونتش، سوراخش میکنه، داغونش میکنه. دیدی که!
_گفتم : آره،دیدم، دیدم...
_گفت : قلب آدمم همینه، اگه بذاری زیادی عشق توو دلت بمونه، یه روز میبینی عینهو کوره، عینهو یه اوتو داغ قلبتو میسوزونه، سوراخش میکنه. اونوقت تو میمونی و یه قلب تیکه پاره که خودتم نمیدونی چیکارش کنی.
_نفس عمیقی کشیدم وهیچی نگفتم
_گفت : اگه بهش حسی داری بهش بگو، چون اگه به زبون نیاریش و هی بذاری توو دلت بمونه، آخر سر دیدی قلبتو سوزوند،
از من به تو گفتن؛ قبل اینکه پارچه رو بسوزونی، اتو رو از روش بردار ...
#بابک_زمانی
#لطفا_یکی_مرا_از_مرگ_نجات_بدهد
.
_گفت : میدونی؟ قلب آدم عین یه پارچه س
_گفتم : پارچه چرا؟
_گفت : آخه عین پارچه پُر از چین و چروکه
_گفتم : خب حالا این یعنی بده؟
_گفت : بد که نیست. قلب همه پر از چین و چروکه
_گفتم : خب حالا چی؟
_گفت : فقط عشق میتونه راست و ریستش کنه، صافش کنه، قشنگش کنه.
_گفتم : عین اوتو کشیدن رو پارچه، مگه نه؟
_گفت : آره، عینهو اتو کشیدن رو یه پارچه ی چروک. اما ...
_گفتم : اما چی؟
_گفت : اما یه وقتایی نباید خیلی بخوای این پارچهه رو صافش کنی.
_گفتم : اونوقت چرا؟
_گفت : آخه اگه یادت بره و اتو خیلی روی پارچه بمونه، میسوزونتش، سوراخش میکنه، داغونش میکنه. دیدی که!
_گفتم : آره،دیدم، دیدم...
_گفت : قلب آدمم همینه، اگه بذاری زیادی عشق توو دلت بمونه، یه روز میبینی عینهو کوره، عینهو یه اوتو داغ قلبتو میسوزونه، سوراخش میکنه. اونوقت تو میمونی و یه قلب تیکه پاره که خودتم نمیدونی چیکارش کنی.
_نفس عمیقی کشیدم وهیچی نگفتم
_گفت : اگه بهش حسی داری بهش بگو، چون اگه به زبون نیاریش و هی بذاری توو دلت بمونه، آخر سر دیدی قلبتو سوزوند،
از من به تو گفتن؛ قبل اینکه پارچه رو بسوزونی، اتو رو از روش بردار ...
#بابک_زمانی
#لطفا_یکی_مرا_از_مرگ_نجات_بدهد
خیلی با عجله از خونه زد بیرون
چند دقیقه بعدش بهم پیام داد
_گفت : هنوز خونه ای؟
_گفتم : چطورمگه؟ چیزی جا گذاشتی؟
_گفت : آره
_گفتم : چیو؟
_گفت : تو رو ...
#بابک_زمانی
#لطفا_یکی_مرا_از_مرگ_نجات_بدهد
@asheghanehaye_fatima
چند دقیقه بعدش بهم پیام داد
_گفت : هنوز خونه ای؟
_گفتم : چطورمگه؟ چیزی جا گذاشتی؟
_گفت : آره
_گفتم : چیو؟
_گفت : تو رو ...
#بابک_زمانی
#لطفا_یکی_مرا_از_مرگ_نجات_بدهد
@asheghanehaye_fatima
_گفتم : بودنت خیلی اذیتم میکنه
_گفت : چرا؟ مگه کار بدی کردم؟
_گفتم : نه، اتفاقا تو تنها کسی هستی که هیچ خطایی ازت سر نزده هیچوقت
_گفت : پس چته؟
_گفتم : آخه خوبیِ تو، بدیِ بعضیا رو یادم میاره
#بابک_زمانی
#لطفا_یکی_مرا_از_مرگ_نجات_بدهد
نشر نیماژ
@asheghanehaye_fatima
_گفت : چرا؟ مگه کار بدی کردم؟
_گفتم : نه، اتفاقا تو تنها کسی هستی که هیچ خطایی ازت سر نزده هیچوقت
_گفت : پس چته؟
_گفتم : آخه خوبیِ تو، بدیِ بعضیا رو یادم میاره
#بابک_زمانی
#لطفا_یکی_مرا_از_مرگ_نجات_بدهد
نشر نیماژ
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
_گفت : به خودت یه فرصت دوباره بده، وارد یه رابطه شو
_گفتم : هر رابطه ای یه وقتی تموم میشه، چرا باید شروعش کرد؟
_گفت : یه شیشه عطرم بالاخره یه روز تموم میشه، چرا باید خریدش؟ مهم نیست کی قراره عطرت تموم بشه، مهم اینه که روزای زیادی رو برات قشنگ میکنه...
.
.
#بابک_زمانی
مجموعه #لطفا_یکی_مرا_از_مرگ_نجات_بدهد
@asheghanehaye_fatima
_گفتم : هر رابطه ای یه وقتی تموم میشه، چرا باید شروعش کرد؟
_گفت : یه شیشه عطرم بالاخره یه روز تموم میشه، چرا باید خریدش؟ مهم نیست کی قراره عطرت تموم بشه، مهم اینه که روزای زیادی رو برات قشنگ میکنه...
.
.
#بابک_زمانی
مجموعه #لطفا_یکی_مرا_از_مرگ_نجات_بدهد
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
_گفتم : میگن بیرون بهار اومده
_گفت : باور نکن
_گفتم : چی چیو باور نکن؟! نیگا!
خودت درو وا کن ببین.
_گفت : باور نکن
_گفتم : چته تو؟ یه چیزیت میشه ها!
از پنجره نیگا کن! ببین؛ انگاری سبز پاشیدن رو درختا!
_گفت : باور نکن
_گفتم : نه خیر، اینجوری نمیشه
تقویمو وا کن یه نیگا بنداز شاید سر عقل بیای
_گفت : دیدم، باور نکن
_گفتم : پس کی بهار میاد؟
_گفت : بهار به تقویم و این زرق و برقا نیس که
_گفتم : خیلی ببخشیدا، پس به چیه؟
ول کن این حرفا رو
پاشو، پاشو لباستو عوض کن
یه صفایی بده سر و صورتتو
_گفت : هیچوقت اومدنِ چیزی که قراره بره رو باور نکن
.
از پنجره کوچه رو نگا کردم
دیدم داره برف میباره
.
.
#بابک_زمانی
#لطفا_یکی_مرا_از_مرگ_نجات_بدهد
#نشر_میردشتی
_گفتم : میگن بیرون بهار اومده
_گفت : باور نکن
_گفتم : چی چیو باور نکن؟! نیگا!
خودت درو وا کن ببین.
_گفت : باور نکن
_گفتم : چته تو؟ یه چیزیت میشه ها!
از پنجره نیگا کن! ببین؛ انگاری سبز پاشیدن رو درختا!
_گفت : باور نکن
_گفتم : نه خیر، اینجوری نمیشه
تقویمو وا کن یه نیگا بنداز شاید سر عقل بیای
_گفت : دیدم، باور نکن
_گفتم : پس کی بهار میاد؟
_گفت : بهار به تقویم و این زرق و برقا نیس که
_گفتم : خیلی ببخشیدا، پس به چیه؟
ول کن این حرفا رو
پاشو، پاشو لباستو عوض کن
یه صفایی بده سر و صورتتو
_گفت : هیچوقت اومدنِ چیزی که قراره بره رو باور نکن
.
از پنجره کوچه رو نگا کردم
دیدم داره برف میباره
.
.
#بابک_زمانی
#لطفا_یکی_مرا_از_مرگ_نجات_بدهد
#نشر_میردشتی
#استوری
.
گفت : میدونی بدتر از دلتنگی چیه؟
گفتم :نه، چیه؟
گفت : اینه که برگرده و
اوضاع از اینی که هست، خراب تر بشه ...
#بابک_زمانی
#لطفا_یکی_مرا_از_مرگ_نجات_بدهد
فرهنگسرای میردشتی
@asheghanehaye_fatima
.
گفت : میدونی بدتر از دلتنگی چیه؟
گفتم :نه، چیه؟
گفت : اینه که برگرده و
اوضاع از اینی که هست، خراب تر بشه ...
#بابک_زمانی
#لطفا_یکی_مرا_از_مرگ_نجات_بدهد
فرهنگسرای میردشتی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
می گویند بوفالوها آنقدر در راهِ خود مصمم اند
و آنقدر برای رسیدن به مقصدشان، مسیرِ مستقیم خود را با تمامِ توان در دشت ادامه می دهند،
که اگر در جلوی راهشان پرتگاه بلندی باشد، از آن به پایین پرت می شوند.
این روزها فکر میکنم تفاوتی با بوفالوها ندارم
وقتی که این همه دوستت دارم.
#لطفا_یکی_مرا_از_مرگ_نجات_بدهد
#بابک_زمانی
#نشر_میردشتی
می گویند بوفالوها آنقدر در راهِ خود مصمم اند
و آنقدر برای رسیدن به مقصدشان، مسیرِ مستقیم خود را با تمامِ توان در دشت ادامه می دهند،
که اگر در جلوی راهشان پرتگاه بلندی باشد، از آن به پایین پرت می شوند.
این روزها فکر میکنم تفاوتی با بوفالوها ندارم
وقتی که این همه دوستت دارم.
#لطفا_یکی_مرا_از_مرگ_نجات_بدهد
#بابک_زمانی
#نشر_میردشتی