@asheghanehaye_fatima
فنجان سر خالی شدم،از چای می نوشی
خالی شدی از حس من،با درد می پوشم
بی تو لباسم را،بدون من که می خوابی
با هر نفس دور از تو بودن زهر می نوشم
حس غریبی در زد و حال بدی آمد
تب توی اندامم تو را هی زیر و بالا کرد
پیراهنم آتش گرفت و باز می سوزد
یک درد بی درمان خودش را توی من جا کرد
هر شب بدون ما...تو خوابت می برد اما
خوابی پراز کابوس... می بینم عذابت را
هذیان که می گویی مسجل می شود بر من
بر گردنت انداختی دار و طنابت را
مردن به رسم بی کسی،تابوت تنهایی
قبری که با انگشت هایت می کنی هر روز
تا گودی چشم و دهانت پر شده از درد
می پوشی از غم بر تنت پیراهنی هر روز
سیگار جای بوسه هایم روی لب هایت
بی معرفت بنداز این پتیاره را دیگر
هر دود سیگارت وجودم را به آتش زد
طاقت ندارم این غم هر باره را دیگر
بس کن وجودم را پرس کن لای اندامت
ما بین بازوهای بی رحمت،فقط یک شب
یک شب پس از این سال های لعنتی حالا
سیگار را خاموش...من را دود کن بر لب
#سمیه_جلالی
فنجان سر خالی شدم،از چای می نوشی
خالی شدی از حس من،با درد می پوشم
بی تو لباسم را،بدون من که می خوابی
با هر نفس دور از تو بودن زهر می نوشم
حس غریبی در زد و حال بدی آمد
تب توی اندامم تو را هی زیر و بالا کرد
پیراهنم آتش گرفت و باز می سوزد
یک درد بی درمان خودش را توی من جا کرد
هر شب بدون ما...تو خوابت می برد اما
خوابی پراز کابوس... می بینم عذابت را
هذیان که می گویی مسجل می شود بر من
بر گردنت انداختی دار و طنابت را
مردن به رسم بی کسی،تابوت تنهایی
قبری که با انگشت هایت می کنی هر روز
تا گودی چشم و دهانت پر شده از درد
می پوشی از غم بر تنت پیراهنی هر روز
سیگار جای بوسه هایم روی لب هایت
بی معرفت بنداز این پتیاره را دیگر
هر دود سیگارت وجودم را به آتش زد
طاقت ندارم این غم هر باره را دیگر
بس کن وجودم را پرس کن لای اندامت
ما بین بازوهای بی رحمت،فقط یک شب
یک شب پس از این سال های لعنتی حالا
سیگار را خاموش...من را دود کن بر لب
#سمیه_جلالی
@asheghanehaye_fatima
این شهر با آن کوچه هایش در تو حل می شد
وقتی که تنهایی تمامت را بغل می شد
وحشی ترین آمیزه های خواب و بیداری
روی دو پلکت نطفه هایی از دُمَل می شد
اندام باریک خیابان از تو رد می شد
شب با تمام مهربانی با تو بد می شد
ابری ترین حالات ممکن در جهانِ تو
سبزینه های خیسِ چشمت را بلد می شد
تو گریه را می کردی و دیوارهای ترس
با سایه های بی نشانت رقص را می کرد
سیگار بعدِ هق هقت بر شانه های شهر
روی لبِ خشکیده ات هی پا به پا می کرد
توی خودت سُر می خوری تا مرز خاموشی
مثلِ جنونِ بی سرانجامِ همآغوشی
خیس از عرق،اما تنت سگ لرزه های دی
تو باز هم از روی لج خود را نمی پوشی
وقتی که می بندی دو پلکت را به روی هم
اندازه ی حجم جهانت باز تنهایی
باید بخوابم...خواب دنیای فراموشیست
امشب نمی خواهم بنوشم قهوه و چایی
#سمیه_جلالی
این شهر با آن کوچه هایش در تو حل می شد
وقتی که تنهایی تمامت را بغل می شد
وحشی ترین آمیزه های خواب و بیداری
روی دو پلکت نطفه هایی از دُمَل می شد
اندام باریک خیابان از تو رد می شد
شب با تمام مهربانی با تو بد می شد
ابری ترین حالات ممکن در جهانِ تو
سبزینه های خیسِ چشمت را بلد می شد
تو گریه را می کردی و دیوارهای ترس
با سایه های بی نشانت رقص را می کرد
سیگار بعدِ هق هقت بر شانه های شهر
روی لبِ خشکیده ات هی پا به پا می کرد
توی خودت سُر می خوری تا مرز خاموشی
مثلِ جنونِ بی سرانجامِ همآغوشی
خیس از عرق،اما تنت سگ لرزه های دی
تو باز هم از روی لج خود را نمی پوشی
وقتی که می بندی دو پلکت را به روی هم
اندازه ی حجم جهانت باز تنهایی
باید بخوابم...خواب دنیای فراموشیست
امشب نمی خواهم بنوشم قهوه و چایی
#سمیه_جلالی
@asheghanehaye_fatima
و برف آمد و آرام روی پله نشست
و برف آمد و در زد بدون پنجه و دست
یکی که دوست ترش داشتم شبی با برف
تمام کوله ی تنهایی خودش را بست
گذشته ای که رها رفت بی عبور از من
و حالِ گم شده ای در حوالی این زن
زنی که پر شده بودش تمامِ عمر از او
ببین که یک شبِ خالی شد از پیاله ی تن
که رفته بود و حتی کمد بدون حواس
که گیجِ گیج از این مبهمِ بدونِ لباس
کشو و این قفسه،آن اتاق خالی بود
و رفته بود که عطرش و بوی محضِ تنش
جهنمی که به حکمِ دل احتمالی بود
چه می شود که همین احتمال برگردد!؟
پگاهِ این شبِ طولانیِ زمستانی
چه می شود که بیاید میان بارش برف
دو ردِّ پای نرفته... بگو پشیمانی...
.
#سمیه_جلالی
#شعر_هرمزگان
و برف آمد و آرام روی پله نشست
و برف آمد و در زد بدون پنجه و دست
یکی که دوست ترش داشتم شبی با برف
تمام کوله ی تنهایی خودش را بست
گذشته ای که رها رفت بی عبور از من
و حالِ گم شده ای در حوالی این زن
زنی که پر شده بودش تمامِ عمر از او
ببین که یک شبِ خالی شد از پیاله ی تن
که رفته بود و حتی کمد بدون حواس
که گیجِ گیج از این مبهمِ بدونِ لباس
کشو و این قفسه،آن اتاق خالی بود
و رفته بود که عطرش و بوی محضِ تنش
جهنمی که به حکمِ دل احتمالی بود
چه می شود که همین احتمال برگردد!؟
پگاهِ این شبِ طولانیِ زمستانی
چه می شود که بیاید میان بارش برف
دو ردِّ پای نرفته... بگو پشیمانی...
.
#سمیه_جلالی
#شعر_هرمزگان
بیدار خوابی های تکراری
این قرص ها هم بی اثر هستند
کابوس های لعنتی هر شب
در خواب هایت در به در هستند
#سمیه_جلالی
@asheghanehaye_fatima
این قرص ها هم بی اثر هستند
کابوس های لعنتی هر شب
در خواب هایت در به در هستند
#سمیه_جلالی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
در آینه...من با خودم تنها
تصویر دردی دائما خندان
دردی که می خندد به غم هایش
با روحِ سردُ با تنی بی جان
در آینه،یک عمر خندیدم
با چهره ای زرد و بزک کرده
یک عمر ماندم در شب تردید
خورشیدِ بختم در پسِ پرده
یک مشت تردید ورم کرده
با اعتمادی پشتِ پا خورده
یک آسمان کابوس وامانده
خورشیدِ پشتِ پرده را برده
شاید که نه...حتما شبی بی رحم
آرامشم را با وَلَع خورده
در گیر و دار خواهش و تردید
بخت سفیدم ناگهان مُرده...
#سمیه_جلالی
در آینه...من با خودم تنها
تصویر دردی دائما خندان
دردی که می خندد به غم هایش
با روحِ سردُ با تنی بی جان
در آینه،یک عمر خندیدم
با چهره ای زرد و بزک کرده
یک عمر ماندم در شب تردید
خورشیدِ بختم در پسِ پرده
یک مشت تردید ورم کرده
با اعتمادی پشتِ پا خورده
یک آسمان کابوس وامانده
خورشیدِ پشتِ پرده را برده
شاید که نه...حتما شبی بی رحم
آرامشم را با وَلَع خورده
در گیر و دار خواهش و تردید
بخت سفیدم ناگهان مُرده...
#سمیه_جلالی
بر بوسه خط،آغوش خط،احساس هم ممنوع
سیگار نه مشروب نه کلا نفس ممنوع
شهری که از رنگ سیاه غم قفس زایید
توی قفس آغوش های پر هوس ممنوع
#سمیه_جلالی
@asheghanehaye_fatima
سیگار نه مشروب نه کلا نفس ممنوع
شهری که از رنگ سیاه غم قفس زایید
توی قفس آغوش های پر هوس ممنوع
#سمیه_جلالی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
رو کرده ای دوباره به من بعدِ قرن ها
بعدِ هزار و سیصد و یک بُرهه انزوا
تنهایی مزخرفِ من خوبِ خووب بود
سیگارِ بعدِ قهوه و پُک های بی هوا
هی دود می شدی وسط خاطرات من
هی دود می شدم که تو را دورتر کنم
سیگارِ بعدِ قهوه دلیل موجهی...
تا عطر تلخِ یادِ تو را در به در کنم
بیزارم از هر آنچه تو را می دهد نشان
از کوچه ی جهنمی و این اتاقِ سرد
این تخت خواب خالی و حجمِ نبودنت
با روحِ تا همیشه ی بیمار من چه کرد!؟
با گربه های توی سرم چنگ می زدم
پُرزِ پتوی گل گلی ام را چه بیقرار
با موش های هرزه هم آغوش می شدم
سگ پرسه های فکر تو را می زدم به دار
شب بود و گوش لعنتی و هدست و اتاق
شب بود و گنجه های پر از خالیِ لباس
شب بود و ضجه های تو را زار می زدم
شب بود و گیج الکل و این جسم بی حواس
باور بکن که حالِ دلم بی تو خووب بود
خندیدنم نشانه ی کفر و جهود بود
ایمان و اعتقاد من از بعدِ رفتنت
دو رکعتِ نماز بدون سجود بود
رو کرده ای دوباره به من بعدِ قرن ها!؟
بعدِ هزار و سیصد و یک بُرهه انزوا!؟
تنهایی مزخرف من را بهم نزن
حالا برو دوباره همانگونه بی هوا
#سمیه_جلالی
رو کرده ای دوباره به من بعدِ قرن ها
بعدِ هزار و سیصد و یک بُرهه انزوا
تنهایی مزخرفِ من خوبِ خووب بود
سیگارِ بعدِ قهوه و پُک های بی هوا
هی دود می شدی وسط خاطرات من
هی دود می شدم که تو را دورتر کنم
سیگارِ بعدِ قهوه دلیل موجهی...
تا عطر تلخِ یادِ تو را در به در کنم
بیزارم از هر آنچه تو را می دهد نشان
از کوچه ی جهنمی و این اتاقِ سرد
این تخت خواب خالی و حجمِ نبودنت
با روحِ تا همیشه ی بیمار من چه کرد!؟
با گربه های توی سرم چنگ می زدم
پُرزِ پتوی گل گلی ام را چه بیقرار
با موش های هرزه هم آغوش می شدم
سگ پرسه های فکر تو را می زدم به دار
شب بود و گوش لعنتی و هدست و اتاق
شب بود و گنجه های پر از خالیِ لباس
شب بود و ضجه های تو را زار می زدم
شب بود و گیج الکل و این جسم بی حواس
باور بکن که حالِ دلم بی تو خووب بود
خندیدنم نشانه ی کفر و جهود بود
ایمان و اعتقاد من از بعدِ رفتنت
دو رکعتِ نماز بدون سجود بود
رو کرده ای دوباره به من بعدِ قرن ها!؟
بعدِ هزار و سیصد و یک بُرهه انزوا!؟
تنهایی مزخرف من را بهم نزن
حالا برو دوباره همانگونه بی هوا
#سمیه_جلالی
من زیر تن پوشم تو رو دارم
پنهونی می بوسم حضورت رو
نه برنداری لحظه ای حتی
این پای در حال عبورت رو...
#سمیه_جلالی
@asheghanehaye_fatima
پنهونی می بوسم حضورت رو
نه برنداری لحظه ای حتی
این پای در حال عبورت رو...
#سمیه_جلالی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
نابلد بودمت،ببخش اگر
چشم های تو را بلد نشدم
اوّلِ قصّه خواندمت امّا
ماجرای تو را بلد نشدم
ردِّ انگشت های لرزانت
رویِ قوسِ کمر نشسته هنوز
این زنِ سرد و لعنتی حالا
گُر گرفته بدونِ تو هر روز
جستجو می کند تو را در قاب
تویِ آلبوم میانِ هر عکسی
آمدی تا بمانی و... رفتی
تو همان اتِّفاقِ بر عکسی
عکسِ معکوسِ آینه هستی
دورِ دور از نگاه و نزدیکی
تا که می خواهمت... بیآغوشم
می روی باز سمتِ تاریکی
تو همان فصلِ ساکت و سردی
یک خیالِ همیشه ولگردی
اوّل قصّه گفته بودی که
آخر قصّه بر نمی گردی...
#سمیه_جلالی
نابلد بودمت،ببخش اگر
چشم های تو را بلد نشدم
اوّلِ قصّه خواندمت امّا
ماجرای تو را بلد نشدم
ردِّ انگشت های لرزانت
رویِ قوسِ کمر نشسته هنوز
این زنِ سرد و لعنتی حالا
گُر گرفته بدونِ تو هر روز
جستجو می کند تو را در قاب
تویِ آلبوم میانِ هر عکسی
آمدی تا بمانی و... رفتی
تو همان اتِّفاقِ بر عکسی
عکسِ معکوسِ آینه هستی
دورِ دور از نگاه و نزدیکی
تا که می خواهمت... بیآغوشم
می روی باز سمتِ تاریکی
تو همان فصلِ ساکت و سردی
یک خیالِ همیشه ولگردی
اوّل قصّه گفته بودی که
آخر قصّه بر نمی گردی...
#سمیه_جلالی
@asheghanehaye_fatima
این شهر با آن کوچه هایش در تو حل می شد
وقتی که تنهایی تمامت را بغل می شد
وحشی ترین آمیزه های خواب و بیداری
روی دو پلکت نطفه هایی از دُمَل می شد
اندام باریک خیابان از تو رد می شد
شب با تمام مهربانی با تو بد می شد
ابری ترین حالات ممکن در جهانِ تو
سبزینه های خیسِ چشمت را بلد می شد
تو گریه را می کردی و دیوارهای ترس
با سایه های بی نشانت رقص را می کرد
سیگار بعدِ هق هقت بر شانه های شهر
روی لبِ خشکیده ات هی پا به پا می کرد
توی خودت سُر می خوری تا مرز خاموشی
مثلِ جنونِ بی سرانجامِ همآغوشی
خیس از عرق،اما تنت سگ لرزه های دی
تو باز هم از روی لج خود را نمی پوشی
وقتی که می بندی دو پلکت را به روی هم
اندازه ی حجم جهانت باز تنهایی
باید بخوابم...خواب دنیای فراموشیست
امشب نمی خواهم بنوشم قهوه و چایی
#سمیه_جلالی
این شهر با آن کوچه هایش در تو حل می شد
وقتی که تنهایی تمامت را بغل می شد
وحشی ترین آمیزه های خواب و بیداری
روی دو پلکت نطفه هایی از دُمَل می شد
اندام باریک خیابان از تو رد می شد
شب با تمام مهربانی با تو بد می شد
ابری ترین حالات ممکن در جهانِ تو
سبزینه های خیسِ چشمت را بلد می شد
تو گریه را می کردی و دیوارهای ترس
با سایه های بی نشانت رقص را می کرد
سیگار بعدِ هق هقت بر شانه های شهر
روی لبِ خشکیده ات هی پا به پا می کرد
توی خودت سُر می خوری تا مرز خاموشی
مثلِ جنونِ بی سرانجامِ همآغوشی
خیس از عرق،اما تنت سگ لرزه های دی
تو باز هم از روی لج خود را نمی پوشی
وقتی که می بندی دو پلکت را به روی هم
اندازه ی حجم جهانت باز تنهایی
باید بخوابم...خواب دنیای فراموشیست
امشب نمی خواهم بنوشم قهوه و چایی
#سمیه_جلالی