@asheghanehaye_fatima
فکر یک خندهی بیدلهره در سر دارد
این غزلهای پر از گریه اگر بگذارد!
خستهام خسته از این حادثههایی که هنوز...
دارد از هرطرفی بر سرمان می بارد!
ترسم این است که این غصه خدایم بشود
کاش دست از سر ایمان ِ دلم بردارد
شهر، تاریک – تبر، تیز و در بتکده باز
دیگر این قصه فقط دست تو را کم دارد...
بیتهای غزلم هم به شمارش افتاد
پس کسی نیست نفسهای مرا بشمارد؟!
دست تقدیر نبوده ست پریشانی ما
عشق هرجا برسد بذر جنون میکارد
آن قَدَر خستهام از گریه که یکبار شده
فارغ از دلخوری ِ قافیه خواهم خندید
#رویا_باقری
فکر یک خندهی بیدلهره در سر دارد
این غزلهای پر از گریه اگر بگذارد!
خستهام خسته از این حادثههایی که هنوز...
دارد از هرطرفی بر سرمان می بارد!
ترسم این است که این غصه خدایم بشود
کاش دست از سر ایمان ِ دلم بردارد
شهر، تاریک – تبر، تیز و در بتکده باز
دیگر این قصه فقط دست تو را کم دارد...
بیتهای غزلم هم به شمارش افتاد
پس کسی نیست نفسهای مرا بشمارد؟!
دست تقدیر نبوده ست پریشانی ما
عشق هرجا برسد بذر جنون میکارد
آن قَدَر خستهام از گریه که یکبار شده
فارغ از دلخوری ِ قافیه خواهم خندید
#رویا_باقری
@asheghanehaye_fatima
درسینه اش آتش فشانی شعله ور دارد
رودی که حالا درسرش فکر سفر دارد
من می روم از این حوالی دورتر باشم
بغضم مگر دست از گلوی شهر بردارد!
آن باغبانی که مرا با خون دل پرورد
حالا که می آید به سوی من، تبر دارد!
با این عطش در زیر خاکی سرد می سوزم
گاهی برایم گریه کن! باران اثر دارد
یک روز در آغوش دریا غرق خواهم شد
این رود تشنه درسرش شور خزر دارد
دلتنگم اما دیدنت با دیگران سخت است
دلتنگم و این درد ازحالم خبر دارد،
مانند بیماری که مرگش از عطش حتمی ست
اما برایش آب مثل سم ضرر دارد
#رویا_باقری
درسینه اش آتش فشانی شعله ور دارد
رودی که حالا درسرش فکر سفر دارد
من می روم از این حوالی دورتر باشم
بغضم مگر دست از گلوی شهر بردارد!
آن باغبانی که مرا با خون دل پرورد
حالا که می آید به سوی من، تبر دارد!
با این عطش در زیر خاکی سرد می سوزم
گاهی برایم گریه کن! باران اثر دارد
یک روز در آغوش دریا غرق خواهم شد
این رود تشنه درسرش شور خزر دارد
دلتنگم اما دیدنت با دیگران سخت است
دلتنگم و این درد ازحالم خبر دارد،
مانند بیماری که مرگش از عطش حتمی ست
اما برایش آب مثل سم ضرر دارد
#رویا_باقری
@asheghanehaye_fatima
زود است حالا روی پاهای خودم باشم
از دستهای من نگیری دستهایت را
دیگر به یک دنیا نخواهم داد جایت را
من دوست دارم زندگی با دستهایت را
از بیقراریهای قلب من خبر دارد
بادی که میدزدد برای من صدایت را
روی زمین بودی و من در ماه دنبالت
باید ببخشی شاعر سر به هوایت را
تسخیر تو سخت است آنقدری که انگار
در مشت خود جا داده باشم بینهایت را
زود است حالا روی پاهای خودم باشم
از دستهای من نگیری دستهایت را
هرکس تو را گم کرد دنبال تو در من گشت
انگار میبینند در من رد پایت را
بگذار تا دنیا بفهمد مال من هستی
گنجشکها خانه به خانه ماجرایت را
وقتی پُر است از خاطراتت شعرهای من
باید بنوشی با خیال تخت چایت را !
#رویا_باقری
زود است حالا روی پاهای خودم باشم
از دستهای من نگیری دستهایت را
دیگر به یک دنیا نخواهم داد جایت را
من دوست دارم زندگی با دستهایت را
از بیقراریهای قلب من خبر دارد
بادی که میدزدد برای من صدایت را
روی زمین بودی و من در ماه دنبالت
باید ببخشی شاعر سر به هوایت را
تسخیر تو سخت است آنقدری که انگار
در مشت خود جا داده باشم بینهایت را
زود است حالا روی پاهای خودم باشم
از دستهای من نگیری دستهایت را
هرکس تو را گم کرد دنبال تو در من گشت
انگار میبینند در من رد پایت را
بگذار تا دنیا بفهمد مال من هستی
گنجشکها خانه به خانه ماجرایت را
وقتی پُر است از خاطراتت شعرهای من
باید بنوشی با خیال تخت چایت را !
#رویا_باقری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روزی که رفتی زیر چترش،
با خودم گفتم
تا عمر دارم ظلم باران را نمی بخشم!
#رویا_باقری
@asheghanehaye_fatima
با خودم گفتم
تا عمر دارم ظلم باران را نمی بخشم!
#رویا_باقری
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
آنقدر مرا با غم دوریت نیازار
با پای دلم راه بیا قدری و بگذار _
این قصه سرانجام خوشی داشته باشد
شاید که به آخر برسد این غم بسیار
این فاصله تاب از من دیوانه گرفته
در حیرتم از این همه دلسنگی دیوار
هر روز منم بیتو و من بیتو ولاغیر
تکرار ... و تکرار ... و تکرار ... و تکرار ...
من زنده به چشمان مسیحای تو هستم
من را به فراموشی این خاطره نسپار
کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد
با خلق نکرده ست؛ نه چنگیز، نه تاتار !
ای شعر، چه میفهمی از این حال خرابم ؟
دست از سر این شاعر کمحوصله بردار
حق است اگر مرگ من و عالم و آدم ،
بگذار که یکبار بمیریم؛ نه صدبار !
تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم ؛
یک دایره آنقدر بزرگ است که پرگار
اوج غم این قصه در این شعر همینجاست
من بیتو پریشان و تو انگار نه انگار ...
#رویا_باقری
آنقدر مرا با غم دوریت نیازار
با پای دلم راه بیا قدری و بگذار _
این قصه سرانجام خوشی داشته باشد
شاید که به آخر برسد این غم بسیار
این فاصله تاب از من دیوانه گرفته
در حیرتم از این همه دلسنگی دیوار
هر روز منم بیتو و من بیتو ولاغیر
تکرار ... و تکرار ... و تکرار ... و تکرار ...
من زنده به چشمان مسیحای تو هستم
من را به فراموشی این خاطره نسپار
کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد
با خلق نکرده ست؛ نه چنگیز، نه تاتار !
ای شعر، چه میفهمی از این حال خرابم ؟
دست از سر این شاعر کمحوصله بردار
حق است اگر مرگ من و عالم و آدم ،
بگذار که یکبار بمیریم؛ نه صدبار !
تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم ؛
یک دایره آنقدر بزرگ است که پرگار
اوج غم این قصه در این شعر همینجاست
من بیتو پریشان و تو انگار نه انگار ...
#رویا_باقری
@asheghanehaye_fatima
از هم بپاشانم به آسانی! مهم نیست
اینها برای هیچ طوفانی مهم نیست !
آغوش من مخروبه ای رو به سقوط است
دیگر برایم عمق ویرانی مهم نیست
یک مُرده درد ِ زخم را حس می کند؟ نه!
دیگر مرا هرچه برنجانی مهم نیست
دار و ندارم سوخت در این آتش اما
هرچه برایم دل بسوزانی، مهم نیست
هرکس که با ایمان به راهی رفته باشد،
دیگر برایش هیچ تاوانی مهم نیست
حالا چه خواهد شد پس از این؟هرچه باشد!
این بار دیگر هیچ پایانی مهم نیست
#رویا_باقری
#کافه_آرامش
از هم بپاشانم به آسانی! مهم نیست
اینها برای هیچ طوفانی مهم نیست !
آغوش من مخروبه ای رو به سقوط است
دیگر برایم عمق ویرانی مهم نیست
یک مُرده درد ِ زخم را حس می کند؟ نه!
دیگر مرا هرچه برنجانی مهم نیست
دار و ندارم سوخت در این آتش اما
هرچه برایم دل بسوزانی، مهم نیست
هرکس که با ایمان به راهی رفته باشد،
دیگر برایش هیچ تاوانی مهم نیست
حالا چه خواهد شد پس از این؟هرچه باشد!
این بار دیگر هیچ پایانی مهم نیست
#رویا_باقری
#کافه_آرامش
@asheghanehaye_fatima
از هم بپاشانم به آسانی! مهم نیست
اینها برای هیچ طوفانی مهم نیست !
آغوش من مخروبه ای رو به سقوط است
دیگر برایم عمق ویرانی مهم نیست
یک مُرده درد ِ زخم را حس می کند؟ نه!
دیگر مرا هرچه برنجانی مهم نیست
دار و ندارم سوخت در این آتش اما
هرچه برایم دل بسوزانی، مهم نیست
هرکس که با ایمان به راهی رفته باشد،
دیگر برایش هیچ تاوانی مهم نیست
حالا چه خواهد شد پس از این؟ هرچه باشد!
این بار دیگر هیچ پایانی مهم نیست
#رویا_باقری
از هم بپاشانم به آسانی! مهم نیست
اینها برای هیچ طوفانی مهم نیست !
آغوش من مخروبه ای رو به سقوط است
دیگر برایم عمق ویرانی مهم نیست
یک مُرده درد ِ زخم را حس می کند؟ نه!
دیگر مرا هرچه برنجانی مهم نیست
دار و ندارم سوخت در این آتش اما
هرچه برایم دل بسوزانی، مهم نیست
هرکس که با ایمان به راهی رفته باشد،
دیگر برایش هیچ تاوانی مهم نیست
حالا چه خواهد شد پس از این؟ هرچه باشد!
این بار دیگر هیچ پایانی مهم نیست
#رویا_باقری
@asheghanehaye_fatima
بگذار زمان روی زمین بند نباشد
حافظ پی اعطای سمرقند نباشد
بگذارکه ابلیس دراین معرکه یک بار
مطرود ز درگاه خداوند نباشد
یک بارتو درقصه ی پرپیچ و خم ما
آن کس که مسافر شد و دل کند نباشد
آشوب،همان حس غریبی ست که دارم!
وقتی که به لب های تو لبخند نباشد
درتک تک رگهای تنم عشق تو جاریست،
در تک تک رگهای تو هرچند نباشد
وقتی که قرار است کنار تو نباشم
بگذار زمان روی زمین بند نباشد...
📖 #یک_بعدازظهر_ناخوانده
#رویا_باقری
بگذار زمان روی زمین بند نباشد
حافظ پی اعطای سمرقند نباشد
بگذارکه ابلیس دراین معرکه یک بار
مطرود ز درگاه خداوند نباشد
یک بارتو درقصه ی پرپیچ و خم ما
آن کس که مسافر شد و دل کند نباشد
آشوب،همان حس غریبی ست که دارم!
وقتی که به لب های تو لبخند نباشد
درتک تک رگهای تنم عشق تو جاریست،
در تک تک رگهای تو هرچند نباشد
وقتی که قرار است کنار تو نباشم
بگذار زمان روی زمین بند نباشد...
📖 #یک_بعدازظهر_ناخوانده
#رویا_باقری
@asheghanehaye_fatima
مى رسد روزي كه درد زخم ، كمتر مى شود
غلظت سمى كه در خون است
كم كم مى رود
مدعي را رنج دادن
رسم عاشق پروري ست
تا كه زخمى مي رسد از راه، مرهم مى رود...
#رویا_باقری
مى رسد روزي كه درد زخم ، كمتر مى شود
غلظت سمى كه در خون است
كم كم مى رود
مدعي را رنج دادن
رسم عاشق پروري ست
تا كه زخمى مي رسد از راه، مرهم مى رود...
#رویا_باقری