عاشقانه های فاطیما
818 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima

تو را نگاه میکنم و آفتاب میگسترد
به زودی روزمان را فرا میگیرد
بیدار شو با دل و سر رنگین
برای پراکندن شوربختی های شب.

تو را نگاه میکنم و همه چیز عریان میشود
بین زورق ها آب اندکی است.

همه چیز را باید با واژه هایی اندک گفت
دریای بی عشق سرد است..

آغاز جهان است این
موج ها آسمان را تاب میدهند
تو تاب میخوری در ملافه هایت
و خواب را به خویش میخوانی.

بیدار شو تا رد پاهایت را دنبال کنم
پیکری دارم که به انتظار توست،به دنبال توست
از درهای سپیده دم تا درهای تاریکی
پیکری برای گذراندن عمری به دوست داشتن تو

دلی برای رویا دیدن بیرون از خواب تو..


پل_الوار
#شعر_فرانسه🇫🇷
ترجمه:
#جواد_فرید
@asheghanehaye_fatima



اگر اندك
اندك
دوستم نداشته باشی
من نیز تو را
از دل می‌برم
اندك
اندك
اگر یكباره فراموشم كنی
در پی من نگرد
زیرا
پیش از تو فراموشت كرده ام

#پابلو_نرودا
#شاعر_شیلی🇨🇱
ترجمه: #جواد_فرید
@ashehanehaye_fatima



تو را می جویم فراتر از انتظار
فراتر از خودِ خویشتنم
و آنچنان دوستت دارم
که نمی دانم
کدامیک از ما غایب است .

#پل_الوار
#شاعر_فرانسه🇫🇷
ترجمه : #جواد_فرید
:
 پیشانی برشیشه هاچونان بیداران اندوه
تو رامی جویم فراتر ازانتظار
فراترازخودخویشتنم
وآنچنان دوستت دارم که نمی دانم
کدام یک ازماغایب است.

#پابلو_نرودا
#شاعر_اسپانیا
ترجمه:
#جواد_فرید
@asheghanehaye_fatima




تو را می جویم فراتر از انتظار
فراتر از خودِ خویشتنم
و آنچنان دوستت دارم
که نمی دانم
کدامیک از ما غایب است .

#پل_الوآر
#شاعر_فرانسه🇫🇷
ترجمه : #جواد_فرید
@asheghanehaye_fatima



مرا نمی‌توان شناخت
بهتر از آن‌که تو شناخته‌ای

چشمان تو
که ما هر دو،
در آن‌ها به خواب فرو می‌رویم
به روشنایی‌های انسانی من
سرنوشتی زیباتر از شب‌های جهان می‌بخشند

چشمان تو
که در آن‌ها به سیر و سفر می‌پردازم
به جان جاده‌ها
احساسی بیگانه از زمین می‌بخشند

چشمان‌ات که تنهایی بی‌پایان ما را می‌نمایانند
آن نیستند که خود می‌پنداشتند

تو را نمی‌توان شناخت
بهتر از آن‌که من شناخته‌ام.

■●شاعر: #پل_الوار | Paul Eluard | فرانسه، ۱۹۵۲-۱۸۹۵ |

■●برگردان: #جواد_فرید
@asheghanehaye_fatima



من زاده شدم تا تو را بشناسم
روی دفترهای تابستانی‌ام
روی میز تحریرم، روی درختان
روی ماسه، روی برف
نام تو را می‌نویسم

روی همه‌ی برگ‌های خوانده شده
روی همه‌ی برگ‌های سفید
روی سنگ، خون، کاغذ یا خاکستر
نام تو را می‌نویسم

روی تصویرهای طلایی
روی سلاح جنگاوران
روی تاج پادشاهان
نام تو را می‌نویسم

روی جنگل و کویر
روی آشیانه، روی گل‌های طاووسی
روی پژواک کودکی‌ام
نام تو را می‌نویسم

روی کشت‌زاران، روی افق
بر بال‌های پرندگان
بر آسیاب سایه‌ها
نام تو را می‌نویسم

بر هر دم سحرگاهی
روی دریا، روی قایق‌ها
بر کوه‌سار سرکش
نام تو را می‌نویسم

روی چراغی که روشن می‌شود
روی چراغی که خاموش می‌شود
روی خانه‌های به‌ هم پیوسته
نام تو را می‌نویسم

روی شیشه‌ی شگفتی‌ها
روی لبان هشیار
دست بر فراز سکوت
نام تو را می‌نویسم

بر پناهگاه‌های ویران گشته‌ام
روی فانوس‌های دریایی فروریخته‌ام
روی دیوارهای دل‌تنگی‌ام
نام تو را می‌نویسم

و با تو یک واژه
زندگی‌ام را دیگربار می‌آغازم
من زاده شدم
تا تو را بشناسم
تا تو را بنام‌ام...

■●شاعر: #پل_الوار | "Paul Eluard" | فرانسه، ۱۹۵۲-۱۸۹۵ |

■●برگردان: #جواد_فرید | √●بخشی از یک‌شعر

📕●از کتاب: «با نیروی عشق» | ●نشر: #نگاه
@asheghanehaye_fatima



به‌خاطر ابرها تو را گفتم
به‌خاطر درختِ دریا تو را گفتم
برای هر موج، برای پرندگانِ در شاخ‌سار
برای سنگ‌ریزه‌های صدا
برای چشمی که چهره یا چشم‌انداز می‌شود
و آسمان‌اش را رنگ می‌دهد خواب
برای هر شب نوشانوش
برای حصار جاده‌ها
برای پنجره‌ی گشوده
برای پیشانی باز
برای پندار و گفتارت تو را گفتم
که هر نوازش و هر اعتمادی جاودانه است.

عشق من
برای آن‌که آرزوهایم را تصور کنی
لبان‌ات را بگذار هم‌چون ستاره‌ای بر آسمان واژه‌هایت
بوسه‌هایت در شب سرزنده
و رد بازوان تو به گردِ من
هم‌چون شعله‌ای به نشانه‌ی پیروزی است
رویاهای من همه در دست‌رس‌اند
روشن و جاودانی
و هنگامی که تو این‌جا نیستی
خواب می‌بینم که می‌خوابم
خواب می‌بینم که به رویای‌ام.

پیشانی بر شیشه‌ها چونان بیداران اندوه
تو را می‌جویم فراتر از انتظار
فراتر از خود خویشتن‌ام
و آن‌چنان دوست‌ات دارم که نمی‌دانم
کدام یک از ما غایب است.


■●شاعر: #پابلو_نرودا | "Pablo Neruda" | شیلی ۱۹۷۳--۱۹۰۴ |

■●برگردان: #جواد_فرید
@asheghanehaye_fatima



چه می‌دانی تو از ساده‌ترين چيزها
روزها خورشيدهايی بزک شده‌اند
كه شبانه خوابِ سرخ گل‌ها را می‌بينند
و همه‌ی آتش‌ها چون دود به آسمان می‌روند
چه می‌دانی تو از شوربختی دوست داشتن؟!

تو را در انتهای اتاق‌ها جسته‌ام
آن‌جا كه چراغی روشن بود
پاهای‌مان هم‌راه هم طنين نمی‌انداختند
و نه آغوش‌مان كه بر روی هم بسته ماندند
چه می‌دانی تو از شوربختی دوست داشتن؟!

تو را در پنجره‌ها جسته‌ام
بوستان‌ها بيهوده از رايحه‌ها پُرند
كجا، كِی می‌توانی باشی؟!
به چه چيزِ زندگی بايد دل بستن در ميانه‌ی بهار؟!
چه می‌دانی تو از شوربختی دوست داشتن؟!

چه می‌دانی تو از انتظار طولانی
و از زيستن فقط برای ناميدن‌ات
هميشه همان و هميشه متفاوت
و از سوی من فقط ملامت و نكوهيدن
چه می‌دانی تو از شوربختی دوست داشتن؟!

بايد كه از ياد بَرَم و زندگی كنم
هم‌چون پاروزنی بی‌پارو
می‌دانی چقدر طولانی است زمانِ مردن
زمان به خود گوش دادن و از پا درآمدن
می‌شناسی تو آيا شوربختی دوست داشتن را؟!..

شاعر: #لویی_آراگون | "Louis Aragon" |
فرانسه، ۱۹۸۲--۱۸۹۷ |

برگردان: #جواد_فرید
@asheghanehaye_fatima



مرا نمی‌توان شناخت،
بهتر از آن‌که تو شناخته‌ای...

چشمانِ تو،
که ما هر دو در آن‌ها
به خواب فرو می‌رویم،
به روشنایی‌های انسانی من
سرنوشتی زیباتر از
شب‌های جهان می‌بخشند....

چشمانِ تو،
که در آن‌ها
به سیر و سفر می‌پردازم،
به جانِ جاده‌ها
احساسی بیگانه از زمین می‌بخشند...

چشمانت،
که تنهایی بی‌پایان ما را
می‌نمایانند،
آن نیستند که خود می‌پنداشتند...

تو را نمی‌توان شناخت،
بهتر از آن‌که من شناخته‌ام...

پل الوار | شاعر فرانسوی
برگردان: جواد فرید

#پل_الوار
#جواد_فرید