@asheghanehaye_fatima
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﯿﺎﻝ ﯾﮏ ﻋﺸﻖ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻋﺸﻖ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺍﺳﺖ .
ﮐﯽ ﮔﻔﺘﻪ ﻋﺸﻖ ﺍﻭﻝ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ؟ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪﺍﺭﻡ . ﭼﻮﻥ ﯾﮏ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ .
ﻋﺸﻖ ﺍﻭﻝ ﭼﻮﻥ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻧﺸﺪﻩ ﺩﺭ ﻫﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺗﻘﺪﺱ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ .
ﺁﺩﻡ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﻟﺶ ﻻﺍﻗﻞ ﺍﯾﻦ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﻋﺎﺷﻖ ﻫﺮ ﮐﺲ ﮐﻪ ﺩﻟﺶ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺸﻮﺩ .
#ﻣﺠﯿﺪ_ﺩﺍﻧﺶ_ﺁﺭﺍﺳﺘﻪ
از کتاب #اشتباه_قشنگ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﯿﺎﻝ ﯾﮏ ﻋﺸﻖ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻋﺸﻖ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺍﺳﺖ .
ﮐﯽ ﮔﻔﺘﻪ ﻋﺸﻖ ﺍﻭﻝ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ؟ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪﺍﺭﻡ . ﭼﻮﻥ ﯾﮏ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ .
ﻋﺸﻖ ﺍﻭﻝ ﭼﻮﻥ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻧﺸﺪﻩ ﺩﺭ ﻫﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺗﻘﺪﺱ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ .
ﺁﺩﻡ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﻟﺶ ﻻﺍﻗﻞ ﺍﯾﻦ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﻋﺎﺷﻖ ﻫﺮ ﮐﺲ ﮐﻪ ﺩﻟﺶ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺸﻮﺩ .
#ﻣﺠﯿﺪ_ﺩﺍﻧﺶ_ﺁﺭﺍﺳﺘﻪ
از کتاب #اشتباه_قشنگ
@asheghanehaye_fatima
#اشتباه
قبل از اینکه خودمان را بشناسیم ، حتا قبل از اینکه بفهمیم یک نفریم ، دو نفر شدیم !
و تعهد چه واژهی دردناکیست وقتی از پدر و مادرمان خوب بودن را به ارث بردیم و حواسمان نبود چین و چروک وجودشان را بعدترها از درد و رنج ما به ارث بردند .
ما حتا قبل از اینکه بدانیم از کدام سوی آسمان به کدام سمتِ زمین افتادهایم حتا خیلی قبلترها پای سفرهی عقدی نشستیم که از تمام شدنش فقط بله گفتن را پس از گل چیدن بلد بودیم و تشکر از مبارک گفتنهای تکراری و بستنِ دفتر بزرگی که بیجهت و نخوانده امضا کردیم .
و آرزوی خوشبختی وقتی در دلمان جوانه زد ،
که احساسِ بدبختی وجودمان را سوزانده بود .
ما هنوز نمیدانستیم دنجِ خانه چه معنی دارد ،
امنِ آغوش به چه معناییست ،
یا زن شدن و خوب بودن و خوب ماندن چقدر تعهد میخواهد و برعکس وقتی پسرکِ احمقِ کنارمان نام شوهر را به دوش میکشید و هنوز نمیدانست کدام سمتِ تختخوابِ دونفره جای دارد !
یا دختری که گویی زنِ اوست را ،
چگونه به آغوش بگیرد که آرام شود .
خیلی از ما زمانی بلههایمان را به کف زدنهای احمقانهی دیگران بخشیدیم که نمیدانستیم باید برای تمام عمر پای بلهمان بمانیم و عشق چه واژهی کودکانهای بود وقتی از شرمِ گرفتنِ دستانِ یک پسر در قلبمان حسِ دلهره پیچید و چه احمقانه یک لمسِ ساده را به پای عشق گذاشتیم و دست از بزرگ شدن کشیدیم و به یکباره پیر شدیم .
یک دوره از شیرینترین لحظات و ماندگارترین دقایقِ زندگیمان را به پای کسانِ اشتباهی هدر دادیم و ندانستیم زن و شوهر چه معنای بزرگی دارد و از سرِ حماقت پدر و مادر شدیم !
و میوهی حماقتمان اینروزها چه یادگارِ دردناکی از اشتباهترین لحظاتِ هدررفتهی عمر ماست . لحظاتی که سالهاست گذشته و امروز چه عاقلانه خطِ بطلان به رویشان میکشیم ولی با ارثهای رسیده از همان اشتباه چه کنیم .
اشتباهی که به جرات هفتاد درصد از جوانان دههی دردناکِ پنجاه را سوزانده است و هنوز هم میسوزاند ، وقتی کودکانی خالی از عطوفتِ مادر و یا بیپدر گاهی از ما سوال میکنند چرا از پدرم جدا شدی ، مادرم چرا کنارِ ما نیست و یا ،
من کودکیام که هیچ روز مادری را نخواهم داشت و روزهای پدر برایم بدترین روزهای زندگیست .
تقصیرِ این احساس دردناکِ کودکان را به گردن نحیفِ ما نمیشود انداخت ،
که عاجزانه هنوز به دنبال خوشبختی در کوچههای زندگی میگردیم و امروز که براستی همان عاشقیم که باید باشیم
یک مشت قلبِ خُرد شدهایم و داغی که از دیروزها ،
بر پیشانیِ کودکمان درست شبیه آینهی درد روبهروی آرزوهایمان حک شده است .
#مرجان_پورشریفی
#اشتباه
قبل از اینکه خودمان را بشناسیم ، حتا قبل از اینکه بفهمیم یک نفریم ، دو نفر شدیم !
و تعهد چه واژهی دردناکیست وقتی از پدر و مادرمان خوب بودن را به ارث بردیم و حواسمان نبود چین و چروک وجودشان را بعدترها از درد و رنج ما به ارث بردند .
ما حتا قبل از اینکه بدانیم از کدام سوی آسمان به کدام سمتِ زمین افتادهایم حتا خیلی قبلترها پای سفرهی عقدی نشستیم که از تمام شدنش فقط بله گفتن را پس از گل چیدن بلد بودیم و تشکر از مبارک گفتنهای تکراری و بستنِ دفتر بزرگی که بیجهت و نخوانده امضا کردیم .
و آرزوی خوشبختی وقتی در دلمان جوانه زد ،
که احساسِ بدبختی وجودمان را سوزانده بود .
ما هنوز نمیدانستیم دنجِ خانه چه معنی دارد ،
امنِ آغوش به چه معناییست ،
یا زن شدن و خوب بودن و خوب ماندن چقدر تعهد میخواهد و برعکس وقتی پسرکِ احمقِ کنارمان نام شوهر را به دوش میکشید و هنوز نمیدانست کدام سمتِ تختخوابِ دونفره جای دارد !
یا دختری که گویی زنِ اوست را ،
چگونه به آغوش بگیرد که آرام شود .
خیلی از ما زمانی بلههایمان را به کف زدنهای احمقانهی دیگران بخشیدیم که نمیدانستیم باید برای تمام عمر پای بلهمان بمانیم و عشق چه واژهی کودکانهای بود وقتی از شرمِ گرفتنِ دستانِ یک پسر در قلبمان حسِ دلهره پیچید و چه احمقانه یک لمسِ ساده را به پای عشق گذاشتیم و دست از بزرگ شدن کشیدیم و به یکباره پیر شدیم .
یک دوره از شیرینترین لحظات و ماندگارترین دقایقِ زندگیمان را به پای کسانِ اشتباهی هدر دادیم و ندانستیم زن و شوهر چه معنای بزرگی دارد و از سرِ حماقت پدر و مادر شدیم !
و میوهی حماقتمان اینروزها چه یادگارِ دردناکی از اشتباهترین لحظاتِ هدررفتهی عمر ماست . لحظاتی که سالهاست گذشته و امروز چه عاقلانه خطِ بطلان به رویشان میکشیم ولی با ارثهای رسیده از همان اشتباه چه کنیم .
اشتباهی که به جرات هفتاد درصد از جوانان دههی دردناکِ پنجاه را سوزانده است و هنوز هم میسوزاند ، وقتی کودکانی خالی از عطوفتِ مادر و یا بیپدر گاهی از ما سوال میکنند چرا از پدرم جدا شدی ، مادرم چرا کنارِ ما نیست و یا ،
من کودکیام که هیچ روز مادری را نخواهم داشت و روزهای پدر برایم بدترین روزهای زندگیست .
تقصیرِ این احساس دردناکِ کودکان را به گردن نحیفِ ما نمیشود انداخت ،
که عاجزانه هنوز به دنبال خوشبختی در کوچههای زندگی میگردیم و امروز که براستی همان عاشقیم که باید باشیم
یک مشت قلبِ خُرد شدهایم و داغی که از دیروزها ،
بر پیشانیِ کودکمان درست شبیه آینهی درد روبهروی آرزوهایمان حک شده است .
#مرجان_پورشریفی