عاشقانه های فاطیما
818 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghaneheye_fatima



زخمی بر سینه من است
که با من حرف نمیزند
با دوستانم حرف نمیزند
با دکترم حرف نمیزند
زخمی
که منتظر مانده است شب شود
و از اعماق خونی اش
تو را صدا کند




#گروس_عبدالملکیان
تو مثل رودخانه‌ای ترکم کردی
برای همین است
گاهی ماهی‌های مرده در خود پیدا می‌کنم

بازگشتن‌ات،
جوانی اَست
بازنمی‌گردد

تو از انتهای این خیابان بیرون رفتی
و آن انتها هنوز
بر سینه‌ی جهان سوراخ است

چرا نمی‌تواند برف؟

چرا نمی‌تواند برف
بر گذشته ببارد؟
چرا نمی‌تواند برف
این خیابان را ورق بزند؟

چرا
چطور
چگونه سفر کنم
تو مرده‌ای
و فاصله‌ات از تمام شهرها یکی‌ست

ماهی‌ها به سطح آب آمده‌اند
عید به سطح آب آمده است
عمق به سطح آب آمده است
و تنهایی‌ام
در آب حل نمی‌شود

تو مرده‌ای
و مرگت کوهی‌ست
که هر چه بر آن خاک می‌ریزم
بزرگتر می‌شود

#گروس_عبدالملکیان
از کتاب: سه‌گانه خاورمیانه
نشر چشمه


@asheghanehaye_fatima
شب است 
و هم زمان
بغداد، دمشق
و من را می زنند

می نشینم رو مبل
دکمه را فشار می دهم
که شکنجه گرم را روشن کنم

اخبار چیزی از من نمی گوید
اخبار اخبار را می گوید 
که خبرها را پنهان کند

شب است 
و مورچه ها دارند
اندوه زمین را جابجا می کنند

 
شب است و چهره ام بیش تر به جنگ رفته است
تا به مادرم


شب است
و چشم هام
چون چاه های خرمشهر
به خون می رسد

شب است و آنکه تاریکی را
با هزاران میخ به آسمان کوبیده
انتقام چه چیزی را از ما می گیرد؟

سربازی دستش گلوله خورده
سربازی سینه اش
من اما گلوله از پوستم گذشته،
خورده است به گوشه ی خیالم

برای همین است
که در تمام شعرهایم
خون جاریست

شب است 
و ابرها دارند
ماه را در آسمان خاک می کنند

شب است 
و من باید
این قصه را از جایی شروع کنم:

 

#گروس_عبدالملکیان

...🚶‍♂...
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
درست مثل فنجان قهوه
که ته می‌کشد،
پنجره
کم‌کم از تصویر تو
تهی می‌شود،
حالا
من مانده‌ام و
پنجره‌ای خالی و
فنجان قهوه‌ای
که از حرف‌های نگفته
پشیمان است


#گروس_عبدالملکیان


@asheghanehaye_fatima
زخمی بر سینه من است
که با من حرف نمیزند
با دوستانم حرف نمیزند
با دکترم حرف نمیزند
زخمی
که منتظر مانده است شب شود
و از اعماق خونی اش
تو را صدا کند

#گروس_عبدالملکیان


@asheghanehaye_fatima
بر فرو رفتگی‌های این سنگ
دست بکش
و قرن‌ها
عبور رودخانه را حس کن.

سنگ‌ها
سخت عاشق می‌شوند
اما فراموش نمی‌کنند...

#گروس_عبدالملکیان


@asheghanehaye_fatima
می‌ایستد روبه‌روی پنجره دست می‌كشد به موهایش،‏
می‌گوید:‏
پریدن، ربطی به بال ندارد
قلب می‌خواهد ...





#گروس_عبدالملکیان


@asheghanehaye_fatima
زخم سینه‌ات را باز کردم
نشستم به تماشای آسمان!

تو را نمی‌توان نوشت

چرا که مثل رودخانه‌ای طولانی در جریانی
و همزمان که آفتاب
بر پاهایت طلوع می‌کند
در سرت غروب کرده است

تو را نمی‌توان نوشت

تو زیبایی
و این
هیچ ربطی به زیبایی‌ات ندارد

حرف نمی‌زنی!
چرا که می‌دانی
یک پرنده وقتی حرف می‌زند انسان است
وقتی سکوت می‌کند، آسمان

عصر،
بر روح پله‌ها می‌نشینی
رنج چای را می‌نوشی
و بعد می‌گویی:

خدا نزدیک‌تر شده
آن‌قدر
که وقتی درخت را می‌تکانم
ابرها بر زمین می‌ریزند


#گروس_عبدالملکیان

@asheghanehaye_fatima
سرت را روی سینه‌ام بگذار
می‌شنوی...
صدای قلب من نیست
صدای پای توست که در قلبم می‌دوی
کافی‌ست خسته شوی،
کافی‌ست بایستی...

#گروس_عبدالملکیان


@asheghanehaye_fatima
سرت را روی سینه‌ام بگذار
می‌شنوی...
صدای قلب من نیست
صدای پای توست که در قلبم می‌دوی
کافی‌ست خسته شوی،
کافی‌ست بایستی...

#گروس_ عبدالملکیان

@asheghanehaye_fatima
.
تو را نمی‌توان نوشت
چرا که مثل رودخانه‌ای طولانی در جریانی
و هم‌زمان که آفتاب
بر پاهایت طلوع می‌کند
در سرت غروب کرده است.
تو‌ را نمی‌توان نوشت

تو زیبایی
و این هیچ ربطی به زیبایی‌ات ندارد

حرف نمی‌زنی
چرا که می‌دانی
یک پرنده وقتی حرف می‌زند انسان است
وقتی سکوت می‌کند، آسمان

#گروس_عبدالملکیان
#شما_فرستادید


@asheghanehaye_fatima
آن قدر از تو می‌نویسم
تا فارسی تمام شود
می‌خواهم این‌بار
از آخر به اول دوستت داشته باشم
و گرنه راه رفتن روی دو پا را
که هر آدمی می‌داند

می‌خواهم این بار
با جنازه‌ام تو را بغل کنم
با خون رفته‌ام به رودها تو را بنویسم
با دجله
با فُرات
با کارون
آن قدر از تو می‌نویسم
تا دریا تمام شود

زخمی بر سینه‌ی من است
که با من حرف نمی‌زند
با دوستانم حرف نمی‌زند
با دکترم حرف نمی‌زند
زخمی
که منتظر مانده است شب شود
و از اعماقِ خونی‌اش
تو را صدا کند

یادت هست؟ روبه روی دریا نشسته بودیم وُ
دریا رفته بود برای‌مان موج بیاورد
یادت هست؟ روبه‌روی هم نشسته بودیم وُ
جمله‌هامان بلند شدند
جمله‌هامان به هم پیچیدند
و بچه‌هاشان را به دنیا آوردند
یادت هست...؟
حالا که نیستم، پیراهنم را اُتو بزن،
دکمه‌هایم را ببند، کفش‌هایم را برق بینداز،
بُگذار نبودنم مرتب باشد
حالا که نیستم، شعرهایم را بخوان، می‌خواهم صدایت باشم
دهانت، لب‌هایت
قطره اشکی که از گونه‌ات بر زمین می‌افتد
می‌خواهم زمینت باشم
حالا که نیستم، به دخترم بگو مرا نقاشی کند
می‌خواهم توی کیفش باشم، لابه لای کاغذهاش
حالا که نیستم ...حالا
از زندگی چه مانده است
...

من اما
چون هفت سالگی
بر برف‌ها می‌دوم
و آن‌ها
از رد پایم هیچ نمی‌فهمند...

گزیده #سه_گانه_ی_خاورمیانه
#گروس_عبدالملکیان

@asheghanehaye_fatima
زخمِ سینه‌ات را باز کردم
نشستم به تماشای آسمان

تو را نمی‌توان نوشت
چرا که مثلِ رودخانه‌ای طولانی در جریانی
و هم‌زمان که آفتاب
بر پاهایت طلوع می‌کند
در سَرَت غروب کرده‌است

تو را نمی‌توان نوشت

تو زیبایی
و این هیچ‌ربطی به زیبایی‌ات ندارد

حرف نمی‌زنی
چرا که می‌دانی
یک پرنده وقتی حرف می‌زند انسان است
وقتی سکوت می‌کند، آسمان

عصر
بر روحِ صندلی می‌نشینم
رنجِ چای را می‌نوشم
خیره می‌شوم به چشم‌هایت
و فکر می‌کنم
خدا نزدیک‌تر شده
آن‌قدر
که وقتی درخت را می‌تکانم
اَبرها بر زمین می‌ریزند ...









#گروس_عبدالملکیان


@asheghanehaye_fatima
بلیط قطار را پاره ‌می‌ کنم
و با آخرین گله‌ ی گوزن‌ ها
به خانه برمی‌ گردم
آن‌ قدر شاعرم
که شاخ‌هایم شکوفه داده است!
و آوازم
چون مه‌ ای بر دریاچه می‌گذرد:

شلیک هر گلوله خشمی است
که از تفنگ کم می‌شود
سینه‌ام را آماده کرده‌ام
تا تو مهربان‌تر شوی...

#گروس_عبدالملکیان

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من یاد گرفته‌ام
چگونه زخم‌هایم را مثل پیراهنم بدوزم
من یاد گرفته‌ام چگونه استخوانم را
مثل لولای در جا بیندازم...

#گروس_عبدالملکیان
🎥 Inception (2010)
@asheghanehaye_fatima
می‌ایستد روبه‌روی پنجره
دست می‌كشد به موهایش،‏
می‌گوید:‏
پریدن، ربطی به بال ندارد
قلب می‌خواهد.‏





#گروس_عبدالملکیان



@asheghanehaye_fatima
یعنی کسی نمی‌دانست
که زندان دری در سینه‌ی تو داشت
و این سطرها از همان‌ جا گریخته‌اند
و حالا هروقت سطرها را پاک می‌کنم
استخوانت از زیر آن‌ها پیداست
یعنی همیشه دیده‌ام
گلوله‌ها شلیک می‌شوند و پلک‌ها می‌افتند
گلوله‌ها شلیک می‌شوند و درخت‌ها می‌افتند
گلوله‌ها شلیک می‌شوند و پرنده‌ها می‌افتند
گلوله‌ها شلیک شدند...
تو اما
چون آبشار
به افتادن، ایستاده‌ای!

#گروس_عبدالملکیان


@asheghanehaye_fatima
چگونه با تو از چمدان سخن بگویم؟

 در را که باز کنم
 دو فنجان کنار هم نشانده ای
 و عطر چای
 مرا می برد
 به دست های تو
 به ساعت چهار
 به آن فکر کوچک
 که برخیزی و
 دلتنگی ات را در قوری گل سرخ دم کنی

 در را باز می کنم
 عطر ها مرده اند
 بر میز کاغذی است که بر آن نوشته ای:
 چگونه با تو از چمدان سخن بگویم؟

#گروس_عبدالملکیان

@asheghanehaye_fatima
سنگ ها
سخت عاشق می‌شوند
اما
فراموش نمی‌کنند

#گروس_عبدالملکیان

@asheghanehaye_fatima

سرت را روی سینه‌ام بگذار
می‌شنوی...
صدای قلب من نیست
صدای پای توست که در قلبم می‌دوی
کافی‌ست خسته شوی،
کافی‌ست بایستی...

#گروس_عبدالملکیان
#شما_فرستادید

@asheghanehaye_fatima