بدرد عشق بیدرمان دوای درد من میکن
بانواع بلاها نوبنو درمان من میکن
بدان محراب ابرو در نمازم قبله میگردان
مرا حیران خوبش و خلق را حیران من میکن
دل ازمن بردی و جان نیز خواهی هرچه میخواهی
من آن خود نیم آن توام بر جان من میکن
چو قربانت شوم دردم حیاهٔ تازهام بخشی
از آن گوئی تو خود را دم بدم قربان من میکن
#فیض_کاشانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
بانواع بلاها نوبنو درمان من میکن
بدان محراب ابرو در نمازم قبله میگردان
مرا حیران خوبش و خلق را حیران من میکن
دل ازمن بردی و جان نیز خواهی هرچه میخواهی
من آن خود نیم آن توام بر جان من میکن
چو قربانت شوم دردم حیاهٔ تازهام بخشی
از آن گوئی تو خود را دم بدم قربان من میکن
#فیض_کاشانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
بدرد عشق بیدرمان دوای درد من میکن
بانواع بلاها نوبنو درمان من میکن
بخورشید جمالت ذره ذره دین من میسوز
بمژگان سیاهت رخنه در ایمان من میکن
بدان محراب ابرو در نمازم قبله میگردان
مرا حیران خوبش و خلق را حیران من میکن
دل ازمن بردی و جان نیز خواهی هرچه میخواهی
من آن خود نیم آن توام بر جان من میکن
چو قربانت شوم دردم حیاهٔ تازهام بخشی
از آن گوئی تو خود را دم بدم قربان من میکن
سری دارم مهیای نثار خاک پای تو
قدم گر رنجه فرمائی قبول آن من میکن
دلم چون شد اسیر درد بیدرمان بیدردی
بدرد خود دوای درد بیدرمان من میکن
#فیض_کاشانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
بانواع بلاها نوبنو درمان من میکن
بخورشید جمالت ذره ذره دین من میسوز
بمژگان سیاهت رخنه در ایمان من میکن
بدان محراب ابرو در نمازم قبله میگردان
مرا حیران خوبش و خلق را حیران من میکن
دل ازمن بردی و جان نیز خواهی هرچه میخواهی
من آن خود نیم آن توام بر جان من میکن
چو قربانت شوم دردم حیاهٔ تازهام بخشی
از آن گوئی تو خود را دم بدم قربان من میکن
سری دارم مهیای نثار خاک پای تو
قدم گر رنجه فرمائی قبول آن من میکن
دلم چون شد اسیر درد بیدرمان بیدردی
بدرد خود دوای درد بیدرمان من میکن
#فیض_کاشانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
هستیم یکقطره از دریای تو
مستیم یک نشأه از صهبای تو
گر قبولم میکنی درّ یتیم
رانیم از خود کف دریای تو
حسن تو نور دل بینای من
عشق من زیب رخ زیبای تو
چشم تو مفتون سر تا پای خود
چشم من حیران سر تا پای تو
آبروی شمع و مه را ریخت دوش
آفتاب روی بزم آرای تو
میفزاید شور بر شور دلم
چون تبسم میکند لبهای تو
آه من از تاب آن زلف سیاه
شور من از لعل شکر خای تو
نالهام از بخت مادر زاد خود
عشق من از حسن مادرزای تو
هر که سودا کرد با تو سود برد
فیض را سر رفت از سودای تو
#فیض_کاشانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
مستیم یک نشأه از صهبای تو
گر قبولم میکنی درّ یتیم
رانیم از خود کف دریای تو
حسن تو نور دل بینای من
عشق من زیب رخ زیبای تو
چشم تو مفتون سر تا پای خود
چشم من حیران سر تا پای تو
آبروی شمع و مه را ریخت دوش
آفتاب روی بزم آرای تو
میفزاید شور بر شور دلم
چون تبسم میکند لبهای تو
آه من از تاب آن زلف سیاه
شور من از لعل شکر خای تو
نالهام از بخت مادر زاد خود
عشق من از حسن مادرزای تو
هر که سودا کرد با تو سود برد
فیض را سر رفت از سودای تو
#فیض_کاشانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
چه شد گر کفر زلفت شد بلای دین
پریشانی گهی بر هم زند آئین
ز هر موئی هزاران دل فرو ریزد
به جنبانی خدا را طرهٔ مشگین
بگردن پیچم آن طره یا بازو
اسیر و بندهام گر آن کنی ور این
به بویش کی رسد مشگ ختن حاشا
ز عطرش وام میگیرد خطا و چین
شب یلداست خورشیدی در آن پنهان
ز هر چینش نماید ماه با پروین
نمییارم سخن از طول آن گفتن
که طول آن گذشت از چین و از ماچین
نهایت چون ندارد وصف زلف تو
درین سودا سخن را فیض کن سرچین
#فیض_کاشانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
پریشانی گهی بر هم زند آئین
ز هر موئی هزاران دل فرو ریزد
به جنبانی خدا را طرهٔ مشگین
بگردن پیچم آن طره یا بازو
اسیر و بندهام گر آن کنی ور این
به بویش کی رسد مشگ ختن حاشا
ز عطرش وام میگیرد خطا و چین
شب یلداست خورشیدی در آن پنهان
ز هر چینش نماید ماه با پروین
نمییارم سخن از طول آن گفتن
که طول آن گذشت از چین و از ماچین
نهایت چون ندارد وصف زلف تو
درین سودا سخن را فیض کن سرچین
#فیض_کاشانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
شبها حدیث زلف تو تکرار میکنم
تسبیح روز وصل تو بسیار میکنم
چون دم زند صباح ز انوار طلعتت
جان را ز عکس روی تو گلزار میکنم
از پای تا بسر همه تن دیده میشوم
جانرا بدیده قابل دیدار میکنم
از غمزهٔ نگاه تو بیهوش میشوم
دلرا ز چشم مست تو هشیار میکنم
عکس تو چون در آینهٔ دل درآیدم
بیخود حدیث واحد قهار میکنم
با مردمان حدیث تو گویم در انجمن
تنها حدیث با در و دیوار میکنم
غم را بیاد روی تو از سینه میبرم
دم را بذکر موی تو عطار میکنم
شب را بیاد زلف تو میآورم بروز
چون روز شد ستایش رخسار میکنم
آهنگ من چو کرد بر آهنگ میزنم
دلرا ز غم بناله سبکبار میکنم
#فیض_کاشانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
تسبیح روز وصل تو بسیار میکنم
چون دم زند صباح ز انوار طلعتت
جان را ز عکس روی تو گلزار میکنم
از پای تا بسر همه تن دیده میشوم
جانرا بدیده قابل دیدار میکنم
از غمزهٔ نگاه تو بیهوش میشوم
دلرا ز چشم مست تو هشیار میکنم
عکس تو چون در آینهٔ دل درآیدم
بیخود حدیث واحد قهار میکنم
با مردمان حدیث تو گویم در انجمن
تنها حدیث با در و دیوار میکنم
غم را بیاد روی تو از سینه میبرم
دم را بذکر موی تو عطار میکنم
شب را بیاد زلف تو میآورم بروز
چون روز شد ستایش رخسار میکنم
آهنگ من چو کرد بر آهنگ میزنم
دلرا ز غم بناله سبکبار میکنم
#فیض_کاشانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
سرا پای دلم شیدای آنست
که شیدای سرا پای تو باشد
غبار دل بآب دیده شویم
کنم پاکیزه تا جای تو باشد
خوش آن شوریدهٔ شیدای بیدل
که مدهوش تماشای تو باشد
دلم با غیر تو کی گیرد آرام
مگر مستی که شیدای تو باشد
نمیخواهد دلم گل گشت صحرا
مگر گل گشت که شیدای تو باشد
ز هجرانت بجان آمد دل فیض
وصالش ده اگر رای تو باشد
#فیض_کاشانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
که شیدای سرا پای تو باشد
غبار دل بآب دیده شویم
کنم پاکیزه تا جای تو باشد
خوش آن شوریدهٔ شیدای بیدل
که مدهوش تماشای تو باشد
دلم با غیر تو کی گیرد آرام
مگر مستی که شیدای تو باشد
نمیخواهد دلم گل گشت صحرا
مگر گل گشت که شیدای تو باشد
ز هجرانت بجان آمد دل فیض
وصالش ده اگر رای تو باشد
#فیض_کاشانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
دلم هیهای او دارد سرم سودای او دارد
نمک بادا فدای جان که جان غوغای او دارد
گهی در جعد مشگینی گرفتارم ببوی او
گهی این آهوی جانم غم صحرای او دارد
گهی در دام هجرانم اسیر قید حرمانم
گهی در قاف قربت دل سر عنقای او دارد
زمانی از گلی مستم که آرد بادی از بویش
گهی از لالهٔ داغم که آن سودای او دارد
گه از زلف پریشانم بروی گاه حیرانم
که آن سودای او دارد که آن سیمای او دارد
گهی محو قمر گردم که دارد داغ او بر روی
گهی حیران خورشیدم رخ زیبای او دارد
بگلزار جهان گردم مگر بوئی از آن یابم
فتم در پای سروی کو قد و بالای او دارد
بگردآن دلی گردم که دروی جای او باشد
بقربان سری گردم که آن سودای او دارد
اگر در دیگ سر سودا پزد دل نیست از خامی
سر سودای او دارد غم حلوای او دارد
شکر گفتند صفرا را زیان دارد غلط گفتند
لبش شد داروی آن کو تب و صفرای او دارد
دل و جان گر فدای یار بیپروا کنم شاید
گرش پروای دل نبود دلم پروای او دارد
نمیگیرد قراری دل تپد تاکی برین ساحل
چه سازد فیض اینماهی غم دریای او دارد
فیض کاشانی, دیوان اشعار, غزلیات
#فیض_کاشانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
نمک بادا فدای جان که جان غوغای او دارد
گهی در جعد مشگینی گرفتارم ببوی او
گهی این آهوی جانم غم صحرای او دارد
گهی در دام هجرانم اسیر قید حرمانم
گهی در قاف قربت دل سر عنقای او دارد
زمانی از گلی مستم که آرد بادی از بویش
گهی از لالهٔ داغم که آن سودای او دارد
گه از زلف پریشانم بروی گاه حیرانم
که آن سودای او دارد که آن سیمای او دارد
گهی محو قمر گردم که دارد داغ او بر روی
گهی حیران خورشیدم رخ زیبای او دارد
بگلزار جهان گردم مگر بوئی از آن یابم
فتم در پای سروی کو قد و بالای او دارد
بگردآن دلی گردم که دروی جای او باشد
بقربان سری گردم که آن سودای او دارد
اگر در دیگ سر سودا پزد دل نیست از خامی
سر سودای او دارد غم حلوای او دارد
شکر گفتند صفرا را زیان دارد غلط گفتند
لبش شد داروی آن کو تب و صفرای او دارد
دل و جان گر فدای یار بیپروا کنم شاید
گرش پروای دل نبود دلم پروای او دارد
نمیگیرد قراری دل تپد تاکی برین ساحل
چه سازد فیض اینماهی غم دریای او دارد
فیض کاشانی, دیوان اشعار, غزلیات
#فیض_کاشانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima