@asheghanehaye_fatima
مردها اس ام اس های شما را که در نیمه های ِشب ، برایشان فرستاده اید را ظهر ِروز ِبعد می خوانند و جواب ِغمگین و دلتنگ بودن ِشما را با «چرا جیگرم ؟» می دهند.
مردها زن هایی که در پاییز زیاد پیاده روی می کنند و در کوچه پس کوچه ها گریه می کنند را نمی فهمند و برایشان خراب کردن ِ رژ ِلب جذاب تر از پاک کردن ِسیاهی ِ زیر ِ چشم ِزنی غمگین است. مردها موجودات عجیبی نیستند. مردها زن هایی مثل ِما را دوست ندارند. زن هایی مثل ِ ما نمی توانند با مردها احساس ِ خوشبختی و راه رفتن روی ِابرها را تجربه کنند. زن هایی مثل ِما این را می دانند که هرچقدر هم بیشتر خوانده باشند و نوشته باشند و گفته باشند ، بازهم تنها می مانند در آخر.
زن هایی مثل ِما این را می دانند که دختر های ِمعمولی و شاد، انتخاب آخر مردهای ِمعمولی اند . زن هایی مثل ِما می دانند که باید با خودشان آشتی کنند و تنهایی شان را دوست داشته باشند. زن هایی مثل ِما می دانند که جز این راه دیگری ندارند
#فريبا_وفى
مردها اس ام اس های شما را که در نیمه های ِشب ، برایشان فرستاده اید را ظهر ِروز ِبعد می خوانند و جواب ِغمگین و دلتنگ بودن ِشما را با «چرا جیگرم ؟» می دهند.
مردها زن هایی که در پاییز زیاد پیاده روی می کنند و در کوچه پس کوچه ها گریه می کنند را نمی فهمند و برایشان خراب کردن ِ رژ ِلب جذاب تر از پاک کردن ِسیاهی ِ زیر ِ چشم ِزنی غمگین است. مردها موجودات عجیبی نیستند. مردها زن هایی مثل ِما را دوست ندارند. زن هایی مثل ِ ما نمی توانند با مردها احساس ِ خوشبختی و راه رفتن روی ِابرها را تجربه کنند. زن هایی مثل ِما این را می دانند که هرچقدر هم بیشتر خوانده باشند و نوشته باشند و گفته باشند ، بازهم تنها می مانند در آخر.
زن هایی مثل ِما این را می دانند که دختر های ِمعمولی و شاد، انتخاب آخر مردهای ِمعمولی اند . زن هایی مثل ِما می دانند که باید با خودشان آشتی کنند و تنهایی شان را دوست داشته باشند. زن هایی مثل ِما می دانند که جز این راه دیگری ندارند
#فريبا_وفى
@asheghanehaye_fatima
رابطه ی فکری،
مهم تر از رابطه ی خونی است.
بعضی آدم ها در ذهن آدم،
یک بار برای همیشه
خلق می شوند...
روياى تبت
#فريبا_وفى
رابطه ی فکری،
مهم تر از رابطه ی خونی است.
بعضی آدم ها در ذهن آدم،
یک بار برای همیشه
خلق می شوند...
روياى تبت
#فريبا_وفى
@asheghanehaye_fatima
فقط مردن است كه می تواند زندگی را به شكل اولش برگرداند. اگر يك دفعه قلبم بگيرد و دراز به دراز وسط آشپزخانه بيفتم، احتمالا با قاشقی كه قرار است شير را به هم بزنم
امير تازه آنوقت می تواند مرا ببيند .
همين حالا امير بايد نگاهم كند با همان دقتی كه سال ها پيش نگاهم می كرد. با همان مهری كه ته چشمانش بود .
می تواند چروك های ريز كنار چشمان #زنی كه لحظه ای ديگر برای هميشه از دست خواهد داد را ببيند .
می تواند ابروهايم را ببيند كه ماه هاست عالم و آدم می دانند و فقط او نمی داند كه ديگر كمانی نيست .
حتما دستم را خواهد گرفت و ته دلش احساس خواهد كرد اين همان دستی است كه او را هيجان زده می کرد .
"اوی حواست كجاست؟ شير سررفت"
با نااميدی زنده می شوم. با يه عالمه دلسوزی برای خودم شير را بهم ميزنم. قاشق به دست به طرفش برمی گردم و با دلخوری نگاهش می كنم .
دارم فكر می كنم چرا مردی كه می تواند آدم را اوی صدا بزند، نميرد؟ مرگ مطمئنا او را عزيزتر می کند.
همانطور كه آقاجان را كرد. خواهرم آقاجان را جوری برای شوهر آینده اش وصف كرد كه انگار شخصيت ژان والژان را توصيف می کرد؛ سرشار از شرافت و درستكاری.
بالای سر جنازه اش شيون می کنم، به سينه ام چنگ می زنم "امير برگرد، دورت بگردم امير برگرد"
زن هايی كه شانه هايم را محكم گرفته اند نمی دانند كه می خواهم امير ده سال پيش برگردد.
اميری كه وقتی آدم توی چشمهايش نگاه ميكرد ته دلش می گفت:"خدايا چه رنگی"
امير می گويد:"چرا مثل ديوانه ها نگاهم ميكنى ؟"
📖 #پرنده_من
#فريبا_وفى
_
فقط مردن است كه می تواند زندگی را به شكل اولش برگرداند. اگر يك دفعه قلبم بگيرد و دراز به دراز وسط آشپزخانه بيفتم، احتمالا با قاشقی كه قرار است شير را به هم بزنم
امير تازه آنوقت می تواند مرا ببيند .
همين حالا امير بايد نگاهم كند با همان دقتی كه سال ها پيش نگاهم می كرد. با همان مهری كه ته چشمانش بود .
می تواند چروك های ريز كنار چشمان #زنی كه لحظه ای ديگر برای هميشه از دست خواهد داد را ببيند .
می تواند ابروهايم را ببيند كه ماه هاست عالم و آدم می دانند و فقط او نمی داند كه ديگر كمانی نيست .
حتما دستم را خواهد گرفت و ته دلش احساس خواهد كرد اين همان دستی است كه او را هيجان زده می کرد .
"اوی حواست كجاست؟ شير سررفت"
با نااميدی زنده می شوم. با يه عالمه دلسوزی برای خودم شير را بهم ميزنم. قاشق به دست به طرفش برمی گردم و با دلخوری نگاهش می كنم .
دارم فكر می كنم چرا مردی كه می تواند آدم را اوی صدا بزند، نميرد؟ مرگ مطمئنا او را عزيزتر می کند.
همانطور كه آقاجان را كرد. خواهرم آقاجان را جوری برای شوهر آینده اش وصف كرد كه انگار شخصيت ژان والژان را توصيف می کرد؛ سرشار از شرافت و درستكاری.
بالای سر جنازه اش شيون می کنم، به سينه ام چنگ می زنم "امير برگرد، دورت بگردم امير برگرد"
زن هايی كه شانه هايم را محكم گرفته اند نمی دانند كه می خواهم امير ده سال پيش برگردد.
اميری كه وقتی آدم توی چشمهايش نگاه ميكرد ته دلش می گفت:"خدايا چه رنگی"
امير می گويد:"چرا مثل ديوانه ها نگاهم ميكنى ؟"
📖 #پرنده_من
#فريبا_وفى
_