@asheghanehaye_fatima
و با چه قید بگویم که دوستت دارم؟
که تا ابد؟
که همیشه؟
که جاودان؟
که هنوز...؟
#محمد_سعید_میرزایی
و با چه قید بگویم که دوستت دارم؟
که تا ابد؟
که همیشه؟
که جاودان؟
که هنوز...؟
#محمد_سعید_میرزایی
@asheghanehaye_fatima
❤️
ﺷﺐ ﺍﺳﺖ، ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﯼ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ ، ﻧﺒﻨﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ
ﮐﻪ ﺻﺒﺢ ، ﺑﺸﻨﻮﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ
ﺍﺗﺎﻕ ﻣﻦ ﭘُﺮ ﮔﻨﺠﺸﮏ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﮐﺎﻓﯽ ﺳﺖ
ﮐﻨﺎﺭِ ﻫﻢ ﺑﮑﺸﻢ، ﺭﯾﺰﻩ ﺭﯾﺰﻩ ﯼ ﻧﺎﻥ ﺭﺍ
ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺍﻧﮕﺎﺭ، ﺑﺎﺯ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ
ﮐﻪ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﻢ، ﺩﺧﺘﺮ ﮔﺮﯾﺰﺍﻥ ﺭﺍ
ﻭ ﺑﻌﺪ، ﺩﺧﺘﺮﮎِ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﮐﻪ ﺑﺮ ﺳﺮﺵ ﺑﮑﺸﻢ ﺯﻭﺩ ﭼﺘﺮﯼ، ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺭﺍ
ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﺮﺍ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﺪ
ﮐﻪ ﺭﻧﮓ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﺁﻥ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ، ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﻣﯽ ﺩَﻫَﻤَﺶ
ﮐﻪ ﺯﻭﺩ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﺪ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ، ﻣﻦ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ
ﺑﻪ ﺳﻤﺖِ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺭﺍ
ﻭ ﺑﻌﺪ، ﻣﻨﺘﻈﺮﺵ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺰﻧﺪ
ﻭ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯿﺰ ﻭ ﺗﺨﺖ ﻭ ﮔﻠﺪﺍﻥ ﺭﺍ
ﻭ ﭼﺘﺮِ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﯿﺰ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﺑﺎﺯ
ﺑﻪ ﺳﺎﻋﺖِ ﺳﻔﺮ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ﺁﻥ ﺭﺍ
ﻭ ﺩﻭﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺗﺎ ﻣﻦ ﺁﺳﻤﺎﻧﺶ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﺍﺑﺮ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﻢ ، ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﺳﺖ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ...
#محمد_سعید_میرزایی
❤️
ﺷﺐ ﺍﺳﺖ، ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﯼ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ ، ﻧﺒﻨﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ
ﮐﻪ ﺻﺒﺢ ، ﺑﺸﻨﻮﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ
ﺍﺗﺎﻕ ﻣﻦ ﭘُﺮ ﮔﻨﺠﺸﮏ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﮐﺎﻓﯽ ﺳﺖ
ﮐﻨﺎﺭِ ﻫﻢ ﺑﮑﺸﻢ، ﺭﯾﺰﻩ ﺭﯾﺰﻩ ﯼ ﻧﺎﻥ ﺭﺍ
ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺍﻧﮕﺎﺭ، ﺑﺎﺯ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ
ﮐﻪ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﻢ، ﺩﺧﺘﺮ ﮔﺮﯾﺰﺍﻥ ﺭﺍ
ﻭ ﺑﻌﺪ، ﺩﺧﺘﺮﮎِ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﮐﻪ ﺑﺮ ﺳﺮﺵ ﺑﮑﺸﻢ ﺯﻭﺩ ﭼﺘﺮﯼ، ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺭﺍ
ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﺮﺍ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﺪ
ﮐﻪ ﺭﻧﮓ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﺁﻥ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ، ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﻣﯽ ﺩَﻫَﻤَﺶ
ﮐﻪ ﺯﻭﺩ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﺪ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ، ﻣﻦ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ
ﺑﻪ ﺳﻤﺖِ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺭﺍ
ﻭ ﺑﻌﺪ، ﻣﻨﺘﻈﺮﺵ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺰﻧﺪ
ﻭ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯿﺰ ﻭ ﺗﺨﺖ ﻭ ﮔﻠﺪﺍﻥ ﺭﺍ
ﻭ ﭼﺘﺮِ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﯿﺰ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﺑﺎﺯ
ﺑﻪ ﺳﺎﻋﺖِ ﺳﻔﺮ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ﺁﻥ ﺭﺍ
ﻭ ﺩﻭﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺗﺎ ﻣﻦ ﺁﺳﻤﺎﻧﺶ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﺍﺑﺮ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﻢ ، ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﺳﺖ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ...
#محمد_سعید_میرزایی
باید که خواب های تو نقاشی ام کنند
عکسی شوم برای تو نقاشی ام کنند
عکسی که من در آن بشوم رد پای تو
آن وقت کفشهای تو نقاشی ام کنند
(در باغ یک کتاب مصور)سوار اسب
پشت درختهای تو نقاشی ام کنند
تا من تو را بدزدم و در صفحه ای که هست
پایان ماجرای تو نقاشی ام کنند
گفتی که سوخت عکس عروسی ما،مگر
در مجلس عزای تو نقاشی ام کنند
کاش آن فرشتگان که گناه تو شسته اند
در خاطر خدای تو نقاشی ام کنند
آن دستها که قالی حسن تو بافتند
بر گرد بوریای تو نقاشی ام کنند
خون مرا به رنگرزان غمت دهند
بر جامه ی جفای تو نقاشی ام کنند
تا از بهشت سر برود برگ و میوه ام
یک دانه زیر پای تو نقاشی ام کنند
ای کاشکی به مجلس تصویر مرگ تو
در بستر تو،جای تو نقاشی ام کنند
امشب کنار کاسه ی زهرم کشیده اند
فردا به کربلای تو نقاشی ام کنند
چون حلقه بر در حرمت با چهل کلید
همکاسه ی گدای تو نقاشی ام کنند
این بار اگر که قافله ام از عدم رسید
با (حلّه ی وفا)ی تو نقاشی ام کنند
چنگ و دفم به هوش بیارند و مست در-
صحن حرمسرای تو نقاشی ام کنند
آهنگران قهر تو خونم کنند و بعد
بر گونه ی حیای تو نقاشی ام کنند
قیچی بزن،تمام مرا تکه تکه کن
#کاری_مکن_جدای_تو_نقاشی_ام_کنند
#محمد_سعید_میرزایی
عکسی شوم برای تو نقاشی ام کنند
عکسی که من در آن بشوم رد پای تو
آن وقت کفشهای تو نقاشی ام کنند
(در باغ یک کتاب مصور)سوار اسب
پشت درختهای تو نقاشی ام کنند
تا من تو را بدزدم و در صفحه ای که هست
پایان ماجرای تو نقاشی ام کنند
گفتی که سوخت عکس عروسی ما،مگر
در مجلس عزای تو نقاشی ام کنند
کاش آن فرشتگان که گناه تو شسته اند
در خاطر خدای تو نقاشی ام کنند
آن دستها که قالی حسن تو بافتند
بر گرد بوریای تو نقاشی ام کنند
خون مرا به رنگرزان غمت دهند
بر جامه ی جفای تو نقاشی ام کنند
تا از بهشت سر برود برگ و میوه ام
یک دانه زیر پای تو نقاشی ام کنند
ای کاشکی به مجلس تصویر مرگ تو
در بستر تو،جای تو نقاشی ام کنند
امشب کنار کاسه ی زهرم کشیده اند
فردا به کربلای تو نقاشی ام کنند
چون حلقه بر در حرمت با چهل کلید
همکاسه ی گدای تو نقاشی ام کنند
این بار اگر که قافله ام از عدم رسید
با (حلّه ی وفا)ی تو نقاشی ام کنند
چنگ و دفم به هوش بیارند و مست در-
صحن حرمسرای تو نقاشی ام کنند
آهنگران قهر تو خونم کنند و بعد
بر گونه ی حیای تو نقاشی ام کنند
قیچی بزن،تمام مرا تکه تکه کن
#کاری_مکن_جدای_تو_نقاشی_ام_کنند
#محمد_سعید_میرزایی
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
کجاست جای تــــو در جملهی زمـــان؟ کــــــه هنـوز...
که پیش از این؟ که هماکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟
و با چـــه قید بگویــــم کـــــه «دوستت دارم»؟
که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز؟
سؤال میکنـــــم از تـــــو: هنــــوز منتظری؟
تو غنچه میکنی این بار هم دهان، که هنوز
چقدر دلخـــــورم از این جهــــان بــــیموعود
از این زمین که بیایی... از آسمان که هنوز...
جهان سهنقطهی پوچـــیست خالـــی از نامت
پر از «همیشه همینطور»، از «همان که هنوز»
ولـــی تــــو «حتمـــاً»ی و اتفاق میافتـــــی
ولی تو «باید»ی، ای حسّ ناگهان! که هنوز...
در آستان جهـــان ایستاده چون خـــورشید
همان که میدهد از ابرها نشان که هنوز...
شکسته ساعت و تقــــــویــــم پارهپاره شده
به جستوجوی کسی آنسوی زمان، که هنوز.
#محمد_سعید_میرزایی
@asheghanehaye_fatima
که پیش از این؟ که هماکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟
و با چـــه قید بگویــــم کـــــه «دوستت دارم»؟
که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز؟
سؤال میکنـــــم از تـــــو: هنــــوز منتظری؟
تو غنچه میکنی این بار هم دهان، که هنوز
چقدر دلخـــــورم از این جهــــان بــــیموعود
از این زمین که بیایی... از آسمان که هنوز...
جهان سهنقطهی پوچـــیست خالـــی از نامت
پر از «همیشه همینطور»، از «همان که هنوز»
ولـــی تــــو «حتمـــاً»ی و اتفاق میافتـــــی
ولی تو «باید»ی، ای حسّ ناگهان! که هنوز...
در آستان جهـــان ایستاده چون خـــورشید
همان که میدهد از ابرها نشان که هنوز...
شکسته ساعت و تقــــــویــــم پارهپاره شده
به جستوجوی کسی آنسوی زمان، که هنوز.
#محمد_سعید_میرزایی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
باید که خواب های تو نقاشی ام کنند
عکسی شوم برای تو نقاشی ام کنند
عکسی که من در آن بشوم رد پای تو
آن وقت کفشهای تو نقاشی ام کنند
(در باغ یک کتاب مصور)سوار اسب
پشت درختهای تو نقاشی ام کنند
تا من تو را بدزدم و در صفحه ای که هست
پایان ماجرای تو نقاشی ام کنند
گفتی که سوخت عکس عروسی ما،مگر
در مجلس عزای تو نقاشی ام کنند
کاش آن فرشتگان که گناه تو شسته اند
در خاطر خدای تو نقاشی ام کنند
آن دستها که قالی حسن تو بافتند
بر گرد بوریای تو نقاشی ام کنند
خون مرا به رنگرزان غمت دهند
بر جامه ی جفای تو نقاشی ام کنند
تا از بهشت سر برود برگ و میوه ام
یک دانه زیر پای تو نقاشی ام کنند
ای کاشکی به مجلس تصویر مرگ تو
در بستر تو،جای تو نقاشی ام کنند
امشب کنار کاسه ی زهرم کشیده اند
فردا به کربلای تو نقاشی ام کنند
چون حلقه بر در حرمت با چهل کلید
همکاسه ی گدای تو نقاشی ام کنند
این بار اگر که قافله ام از عدم رسید
با (حلّه ی وفا)ی تو نقاشی ام کنند
چنگ و دفم به هوش بیارند و مست در-
صحن حرمسرای تو نقاشی ام کنند
آهنگران قهر تو خونم کنند و بعد
بر گونه ی حیای تو نقاشی ام کنند
قیچی بزن،تمام مرا تکه تکه کن
کاری مکن جدای تو نقاشی ام کنند
#محمد_سعید_میرزایی
باید که خواب های تو نقاشی ام کنند
عکسی شوم برای تو نقاشی ام کنند
عکسی که من در آن بشوم رد پای تو
آن وقت کفشهای تو نقاشی ام کنند
(در باغ یک کتاب مصور)سوار اسب
پشت درختهای تو نقاشی ام کنند
تا من تو را بدزدم و در صفحه ای که هست
پایان ماجرای تو نقاشی ام کنند
گفتی که سوخت عکس عروسی ما،مگر
در مجلس عزای تو نقاشی ام کنند
کاش آن فرشتگان که گناه تو شسته اند
در خاطر خدای تو نقاشی ام کنند
آن دستها که قالی حسن تو بافتند
بر گرد بوریای تو نقاشی ام کنند
خون مرا به رنگرزان غمت دهند
بر جامه ی جفای تو نقاشی ام کنند
تا از بهشت سر برود برگ و میوه ام
یک دانه زیر پای تو نقاشی ام کنند
ای کاشکی به مجلس تصویر مرگ تو
در بستر تو،جای تو نقاشی ام کنند
امشب کنار کاسه ی زهرم کشیده اند
فردا به کربلای تو نقاشی ام کنند
چون حلقه بر در حرمت با چهل کلید
همکاسه ی گدای تو نقاشی ام کنند
این بار اگر که قافله ام از عدم رسید
با (حلّه ی وفا)ی تو نقاشی ام کنند
چنگ و دفم به هوش بیارند و مست در-
صحن حرمسرای تو نقاشی ام کنند
آهنگران قهر تو خونم کنند و بعد
بر گونه ی حیای تو نقاشی ام کنند
قیچی بزن،تمام مرا تکه تکه کن
کاری مکن جدای تو نقاشی ام کنند
#محمد_سعید_میرزایی
@asheghanehaye_fatima
مرد را فکر می کند یک زن:مرد ،یک روز یک عدد بوده است
بعد ،یک اسم ناتمام شده ،آخرین بار یک جسد بوده است
زن -بی آنکه بخواهد -این هفته ،مرد را منتظر می اندیشد
(مرد ،هر بار آمده راهش ،پشت یک اتفاق ،سد بوده است )
زن به فکر قرار می افتد ،می کشد یک چهار راه بزرگ
مرد ،گم کرده راه ،می آید ،زن ولی راه را بلد بوده است
زن به این فکر می کند هر روز،که به او مرد نامه بنویسد
مرد،هر بار نامه ای داده پاسخش دست رد بوده است
زن همیشه فقط برای خودش خانه ای فرض می کند در مه
جاده ای می کشد که مرد در آن "آن که هرگز نمی رسد "بوده است
زن که انگار بیشتر ،رویاست ،چمدانی پر از جهان دارد
قتل هایی که بی اثر مانده جرم هایی که بی سند بوده است
مرد را فکر می کند یک زن :مرد ،گنگ است -مرد غمگین است
مرد،بی آنکه فکر هم بکند خاطراتش همیشه بد ،بوده است
#محمد_سعید_میرزایی
مرد را فکر می کند یک زن:مرد ،یک روز یک عدد بوده است
بعد ،یک اسم ناتمام شده ،آخرین بار یک جسد بوده است
زن -بی آنکه بخواهد -این هفته ،مرد را منتظر می اندیشد
(مرد ،هر بار آمده راهش ،پشت یک اتفاق ،سد بوده است )
زن به فکر قرار می افتد ،می کشد یک چهار راه بزرگ
مرد ،گم کرده راه ،می آید ،زن ولی راه را بلد بوده است
زن به این فکر می کند هر روز،که به او مرد نامه بنویسد
مرد،هر بار نامه ای داده پاسخش دست رد بوده است
زن همیشه فقط برای خودش خانه ای فرض می کند در مه
جاده ای می کشد که مرد در آن "آن که هرگز نمی رسد "بوده است
زن که انگار بیشتر ،رویاست ،چمدانی پر از جهان دارد
قتل هایی که بی اثر مانده جرم هایی که بی سند بوده است
مرد را فکر می کند یک زن :مرد ،گنگ است -مرد غمگین است
مرد،بی آنکه فکر هم بکند خاطراتش همیشه بد ،بوده است
#محمد_سعید_میرزایی
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
.
شب است، پنجرهای میکشم، نبند آن را
که صبح، بشنوی از آن صدای باران را
اتاقِ من پُر گنجشک میشود، کافیست
کنارِ هم بکشم، ریزه ریزهی نان را
ولی تو نیستی انگار، باز یادم رفت
که من تو را بکشم، دخترِ گریزان را
و بعد، دخترکِ آبرنگ میخواهد
که بر سرش بکشم زود چتری، ارزان را
نگاه میکند اما مرا نمیبیند
که رنگ دادهام آن گیسوی پریشان را
به گریه میافتد، دستمال میدهمش
که زود پاک کند چشمهای گریان را
به راه میافتد، من دوباره با عجله
به سمتِ خانهی خود میکشم خیابان را
و بعد، منتظرش میشوم که در بزند
و میکشم پس از آن میز و تخت و گلدان را
و چترِ خود را بر میز میگذارد و باز
به ساعتِ سفر از یاد میبرد آن را
و دور میشود و تا من آسمانش را
از ابر پاک کنم، گم شده است باران را
#محمد_سعید_میرزایی
@asheghanehaye_fatima
شب است، پنجرهای میکشم، نبند آن را
که صبح، بشنوی از آن صدای باران را
اتاقِ من پُر گنجشک میشود، کافیست
کنارِ هم بکشم، ریزه ریزهی نان را
ولی تو نیستی انگار، باز یادم رفت
که من تو را بکشم، دخترِ گریزان را
و بعد، دخترکِ آبرنگ میخواهد
که بر سرش بکشم زود چتری، ارزان را
نگاه میکند اما مرا نمیبیند
که رنگ دادهام آن گیسوی پریشان را
به گریه میافتد، دستمال میدهمش
که زود پاک کند چشمهای گریان را
به راه میافتد، من دوباره با عجله
به سمتِ خانهی خود میکشم خیابان را
و بعد، منتظرش میشوم که در بزند
و میکشم پس از آن میز و تخت و گلدان را
و چترِ خود را بر میز میگذارد و باز
به ساعتِ سفر از یاد میبرد آن را
و دور میشود و تا من آسمانش را
از ابر پاک کنم، گم شده است باران را
#محمد_سعید_میرزایی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
بخند هی گل سرخم، گل بهار آمیز،که کرده عطر تو سیاره ی مرا لبریز
بخند دسته گل مهربان در آن سوی میز،که باورم شود این خواب واقعیّت بود
سحر تو یک زن جادوئیِ جوان هستی،تو مثل آب در آئینه ها روان هستی
بدون اینکه بخواهی تو مهربان هستی،تو مهربان شدنت هم بدون علّت بود
بگو بمیر، بمیرم، تو همچنان هستی،بگو نباش، نباشم، تو جاودان هستی
مرا بِکُش بخدا، جانِ جانِ جان هستی،مرا نخواستنت آخر رفاقت بود...
#محمد_سعید_میرزایی
بخند هی گل سرخم، گل بهار آمیز،که کرده عطر تو سیاره ی مرا لبریز
بخند دسته گل مهربان در آن سوی میز،که باورم شود این خواب واقعیّت بود
سحر تو یک زن جادوئیِ جوان هستی،تو مثل آب در آئینه ها روان هستی
بدون اینکه بخواهی تو مهربان هستی،تو مهربان شدنت هم بدون علّت بود
بگو بمیر، بمیرم، تو همچنان هستی،بگو نباش، نباشم، تو جاودان هستی
مرا بِکُش بخدا، جانِ جانِ جان هستی،مرا نخواستنت آخر رفاقت بود...
#محمد_سعید_میرزایی
@asheghanehaye_fatima
من ماندم و تو رفتی و عشق تو خاک شد
با رفتنت حساب من و عشق، پاک شد
.
کابوسِ دل بریدنم از چشم های تو
یک خودکشیِ عاطفیِ دردناک شد
.
دریا! ببین که ماهیِ آزادِ عاشقت
از بس به صخره زد سرِ خود را هلاک شد
.
این شهرِ کوچه کوچه پر از جای خالی ات
قلبِ کویرِ سوخته شد چاک چاک شد
.
تابوت دسته جمعی تهران بدون تو
قبرِ هزار خاطرۀ بی پلاک شد
.
اندوه، حسِّ مشترک مردمان شهر
لبخند، یک حوالۀ بی اشتراک شد
.
انگار با غروبِ تو دنیا برای من
چشم انتظارِ یک خبر دردناک شد...
.
#محمد_سعید_میرزایی
من ماندم و تو رفتی و عشق تو خاک شد
با رفتنت حساب من و عشق، پاک شد
.
کابوسِ دل بریدنم از چشم های تو
یک خودکشیِ عاطفیِ دردناک شد
.
دریا! ببین که ماهیِ آزادِ عاشقت
از بس به صخره زد سرِ خود را هلاک شد
.
این شهرِ کوچه کوچه پر از جای خالی ات
قلبِ کویرِ سوخته شد چاک چاک شد
.
تابوت دسته جمعی تهران بدون تو
قبرِ هزار خاطرۀ بی پلاک شد
.
اندوه، حسِّ مشترک مردمان شهر
لبخند، یک حوالۀ بی اشتراک شد
.
انگار با غروبِ تو دنیا برای من
چشم انتظارِ یک خبر دردناک شد...
.
#محمد_سعید_میرزایی
@asheghanehaye_fatima
به کافه آمدی و کافه پر مخاطب شد
نگاه پنجره ها ناگهان پر از تب شد
به احترام تو ساکت شدند مشتریان
و ناگهان همهی میزها مرتب شد
و پیشخدمت لم داده گوشهی کافه
دوباره پا شد و لبخند زد مؤدب شد
زمین به شوق درخشیدنت شتاب گرفت
دوید عصر و غروبی نیامده شب شد
خطوط منحنی چشمهای جادوییت
گرفت حجم فضا را زمان مورب شد
"تو" در زمان مورب نیامده میرفت
"تو"شب نیانده دیشب شد و پریشب شد
"تو" بس که عاشق بوسیدن خودش شده بود
مچاله شد گلِ خون شد کلافی از لب شد
تو شب نیامده رفتی و کافه قبرم شد
زمان بدون تو اضلاع یک مکعّب شد
هنوز جای لبت روی دستمالم بود
که استکان تو از اشک من لبالب شد...
#محمد_سعید_میرزایی
به کافه آمدی و کافه پر مخاطب شد
نگاه پنجره ها ناگهان پر از تب شد
به احترام تو ساکت شدند مشتریان
و ناگهان همهی میزها مرتب شد
و پیشخدمت لم داده گوشهی کافه
دوباره پا شد و لبخند زد مؤدب شد
زمین به شوق درخشیدنت شتاب گرفت
دوید عصر و غروبی نیامده شب شد
خطوط منحنی چشمهای جادوییت
گرفت حجم فضا را زمان مورب شد
"تو" در زمان مورب نیامده میرفت
"تو"شب نیانده دیشب شد و پریشب شد
"تو" بس که عاشق بوسیدن خودش شده بود
مچاله شد گلِ خون شد کلافی از لب شد
تو شب نیامده رفتی و کافه قبرم شد
زمان بدون تو اضلاع یک مکعّب شد
هنوز جای لبت روی دستمالم بود
که استکان تو از اشک من لبالب شد...
#محمد_سعید_میرزایی
Forwarded from اتچ بات
برقص رقص تو زیباست ماه من بی تن!
برقص زیر قدمهات می دود سرِ من!
#رقص_زیبا 😍
#محمد_سعید_میرزایی
@adheghanehaye_fatima
برقص زیر قدمهات می دود سرِ من!
#رقص_زیبا 😍
#محمد_سعید_میرزایی
@adheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
@asheghanehaye_fatima
یک خانه ام که نیمه شب آتش گرفته است
آتش گرفته است صدایم به سمت تو
کوهم که عاشقت شدم آتشفشان شدم
جاری شدم مگر که بیایم به سمت تو
ماشینِ گُر گرفتۀ بی ترمزم ببین:
می آیم از بلندترین پیچِ گردنه
آغوش باز کرده به پرواز... ماه من
درهای باز مانده رهایم به سمت تو
باشد نمان! برو! برو اما نرو! بمان
می بینم ات در آینه: هی دور می شوی
نزدیک می شوی و منم هی کشیده تر
دستم به سمت آینه پایم به سمت تو
شلیک کن به سمت من اما دقیق تر:
در چشم، قلب، جمجمه ام زندگی توست...
حتی اگر بمیرم و در خاک گم شوم
هی رشد می کند مژه هایم به سمت تو
ودکا بنوش! فکر نکن! عاشقم نباش!
شعر مرا نخوان غزلِ من! مرا بخواه!
من مؤمنم به چشم تو بانوی من ببین:
چرخیده است قبله نمایم به سمت تو!
#محمد_سعید_میرزایی
یک خانه ام که نیمه شب آتش گرفته است
آتش گرفته است صدایم به سمت تو
کوهم که عاشقت شدم آتشفشان شدم
جاری شدم مگر که بیایم به سمت تو
ماشینِ گُر گرفتۀ بی ترمزم ببین:
می آیم از بلندترین پیچِ گردنه
آغوش باز کرده به پرواز... ماه من
درهای باز مانده رهایم به سمت تو
باشد نمان! برو! برو اما نرو! بمان
می بینم ات در آینه: هی دور می شوی
نزدیک می شوی و منم هی کشیده تر
دستم به سمت آینه پایم به سمت تو
شلیک کن به سمت من اما دقیق تر:
در چشم، قلب، جمجمه ام زندگی توست...
حتی اگر بمیرم و در خاک گم شوم
هی رشد می کند مژه هایم به سمت تو
ودکا بنوش! فکر نکن! عاشقم نباش!
شعر مرا نخوان غزلِ من! مرا بخواه!
من مؤمنم به چشم تو بانوی من ببین:
چرخیده است قبله نمایم به سمت تو!
#محمد_سعید_میرزایی