عاشقانه های فاطیما
818 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima


سر روی بالش می گذارم [جای تو خالی ست]
عطرت تمام خاطراتم را قرق کرده
دستم به دور گردنت در عکس خشکیده
بد جور مرد قصه ات امشب کم آورده

“بدجور” یعنی اینکه دیگر دست ها بالا
“بدجور” یعنی اینکه دیگر آخر بازی ست
“بدجور” بخش عمده ای از ذهن من هستی
این با تمام آنچه کردی در تناقض نیست

از آنچه که هستم همیشه بیشتر بودم
سنگینی کم بودنت بر شانه هایم بود
نصف دلت با من نبود و نیم دیگر نیز
نصف النهار مبدا ویرانه هایم بود

از هفته هایی که , تو را تقویم کم دارد
داغ عمیق عصرهای جمعه را دارم
تا من بجنبم صف کشیدند و تو را بردند
نگذاشتی پشت درت زنبیل بگذارم

حالا که ماندم خوب می فهمم چرا رفتی
رفتن اگر خوب است پس من بی جهت بودم
من اتفاقی اشتباهی توی تقدیرت….
باشد!! تو همواره درست و من غلط بودم!!

سر روی بالش می گذارم -عطر تو دارد-
می گریم و از فرط استیصال می خندم
از بین مردانی که عمری عاشقت هستند
ویران ترینش را برایت آرزومندم !!

 #بنیامین_پورحسن  
@asheghanehaye_fatima


یک زن درونم ایستاده آن ورِ پرده
یک زن که مثل سگ دمادم بچه آورده
[ از هر طرف درد و بخونی آخرش درده ! ]
در من زنی که سینه هایش را عمل کرده.

ماشین , درونم یک نفر را زیر می گیرد
مردی درونم خواب می بیند که می میرد
از درد دارد مغز خود را گاز می گیرد
یک عمر با افکار خود بحث و جدل کرده.

یک دختر زیبا درونم با کتِ جین اش
سیگار بر لب می رود تا فازِ سنگینش
شهد و شکر می ریزد از اندام شیرینش
پا توی کفشِ هر چه زنبور عسل کرده!

یک کودک بسیار بازیگوش در من هست
(یک دست جام باده) را می گیرد و یک دست....
هر قدر من خم تر شدم او آخرش نشکست
او هر چه غیر محتمل را محتمل کرده.

یک پیرمرد پیزری که , مثل من گیج است
شکل سقوطی دردناک اما به تدریج است
هی مرگ می آمد , و او هی از اجل می جست
از بس نمرده خویش را ضرب المثل کرده.

اما من از این آدمک ها سخت بیزارم
در جای جای مغز خود زنجیر می کارم
با اینکه خوابم, دائما از درد بیدارم
تنها فقط یک گام با خود فاصله دارم
مثل کسی که زادگاهش را بغل کرده!
@asheghanehaye_fatima


#بنیامین_پورحسن
@asheghanehaye_fatima


کوچ کن از وطن هرزه ی این آدم ها
از لجنزار تن هرزه ی این آدم ها

چندش آور تر از این نیست که رامت بکند
اصطکاک بدن هرزه ی این آدم ها

حیف تو اینکه حرامت بکنند و بشوی
خواه ناخواه زن هرزه ی این آدم ها

شایعه پشت سر هر که تو را دارد هست
بی خیالِ دهن هرزه این آدم ها
........

کوچ کن تا که از این مهلکه جان در ببریم
از عصب سوزی این معرکه جان در ببریم

شب به شب طی شد از این فصل بد طاعونی
و به اندازه ی یک شب به تنم مدیونی

کاش مرز من و تو غیر لباست باشد
تو بدهکار منی! خوب حواست باشد!

خوب من موقع آن نیست مردد بشوی
مرد می خواهی از این فاصله ها رد بشوی

می شود کم بکنی بعد همه فاصله ها؟
می شود سر نروی از سر این حوصله ها؟

می توانی که مرا با خودت آغاز کنی؟
بال سمت غزل تازه ی من باز کنی؟

می شود جان دوباره به قوافی بدهی؟
می شود عشق به اندازه ی کافی بدهی؟

می توانی که مرا دست خودت بسپاری؟
می توانی فقط این بار بگویی :آری!؟

حیف اینها همگی حسرت و افسوس من است
فکر تنها شدنم باعث کابوس من است

..........
@asheghanehaye_fatima

زندگی فحش رکیکی ست که دائم خوردم
زهر در شیشه ی شیکی ست که دائم خوردم

زندگی فاصله ی عشق من و کینه ی توست
سردی رابطه ی دست من و سینه ی توست

زندگی حاصل یک عمر دویدن ها است
عشق در یک قدمیِ نرسیدن ها است

چون سرابی که فقط تشنه ترت می سازد
زل زدن....خیره شدن....هیچ ندیدن ها است

اتفاقن همه ی آنچه که ما می بینیم
لذتش در فقط از دور شنیدن ها است

زندگی مرتع بی مرز طمع ورزی هاست
گاه نشخوار شدن گاه چریدن ها است

گوشه ی یک قفس تنگ گرفتاریم و
کرکسی در صدد لاشه دریدن ها است

......

کاش می شد که به این شانه ی بی جان و نحیف
دست تقدیر کمی صبر و تحمل بدهد

لحظه ها کندترین حالت خود را دارند
مرگ باید که کمی عقربه را هل بدهد

تو رسیدی ته این قصه به پایان خودت
من همان بچه کلاغم که به لانه نرسید

"سگ ولگرد" هدایت نشده تیپا خورد
"آدم خنزری" قصه فقط درد کشید

مرزها زندگی ام را به گروگان بردند
تف به گور پدر زندگی در تبعید!

#بنیامین_پورحسن
@asheghanehaye_fatima



سر روی بالش می گذارم [جای تو خالی ست]
عطرت تمام خاطراتم را قرق کرده
دستم به دور گردنت در عکس خشکیده
بد جور مرد قصه ات امشب کم آورده

“بدجور” یعنی اینکه دیگر دست ها بالا
“بدجور” یعنی اینکه دیگر آخر بازی ست
“بدجور” بخش عمده ای از ذهن من هستی
این با تمام آنچه کردی در تناقض نیست

از آنچه که هستم همیشه بیشتر بودم
سنگینی کم بودنت بر شانه هایم بود
نصف دلت با من نبود و نیم دیگر نیز
نصف النهار مبدا ویرانه هایم بود

از هفته هایی که، تو را تقویم کم دارد
داغ عمیق عصرهای جمعه را دارم
تا من بجنبم صف کشیدند و تو را بردند
نگذاشتی پشت درت زنبیل بگذارم

حالا که ماندم خوب می فهمم چرا رفتی
رفتن اگر خوب است پس من بی جهت بودم
من اتفاقی اشتباهی توی تقدیرت….
باشد!! تو همواره درست و من غلط بودم!!

سر روی بالش می گذارم -عطر تو دارد-
می گریم و از فرط استیصال می خندم
از بین مردانی که عمری عاشقت هستند
ویران ترینش را برایت آرزومندم!!

 #بنیامین_پورحسن  
@asheghanehaye_fatima




سر روی بالش می گذارم [جای تو خالی ست]
عطرت تمام خاطراتم را قرق کرده
دستم به دور گردنت در عکس خشکیده
بد جور مرد قصه ات امشب کم آورده

“بدجور” یعنی اینکه دیگر دست ها بالا
“بدجور” یعنی اینکه دیگر آخر بازی ست
“بدجور” بخش عمده ای از ذهن من هستی
این با تمام آنچه کردی در تناقض نیست

از آنچه که هستم همیشه بیشتر بودم
سنگینی کم بودنت بر شانه هایم بود
نصف دلت با من نبود و نیم دیگر نیز
نصف النهار مبدا ویرانه هایم بود

از هفته هایی که، تو را تقویم کم دارد
داغ عمیق عصرهای جمعه را دارم
تا من بجنبم صف کشیدند و تو را بردند
نگذاشتی پشت درت زنبیل بگذارم

حالا که ماندم خوب می فهمم چرا رفتی
رفتن اگر خوب است پس من بی جهت بودم
من اتفاقی اشتباهی توی تقدیرت….
باشد!! تو همواره درست و من غلط بودم!!

سر روی بالش می گذارم -عطر تو دارد-
می گریم و از فرط استیصال می خندم
از بین مردانی که عمری عاشقت هستند
ویران ترینش را برایت آرزومندم!!

 #بنیامین_پورحسن  
@asheghanehaye_fatima




داری خودت را می تکانی توی رویاهات
از تو به جز کابوس هایت در نمی آید
خوش باورانه منتظر هستی یکی...شاید...
اما برایت حوصله , هم سر نمی آید.

هر روز توی آینه کم می شود از تو
هر روز بیش از روزهای پیش می میری
در حسرت آغوش هایی که حرامت شد
خود را میان بازوانت سفت می گیری.

از بختِ بد باید میان این همه آغوش
دلخواه زن های خرابِ “شهر نو” باشی
آمال و رویاهای تو مشمول “تحریم”اند
ای کاش می شد یک تنه “حقِ وِتو” باشی.

پیراهنت را چاک کردند و نفهمیدی
قلاده های باز یعنی گاز آزاد است!
تا گرگ ها توی خیابان مستقر هستند
هر ایستگاهی ایستگاه “یوسف آباد” است.

اینجا برای پاک ماندن جای خوبی نیست
شاید”عزیزِ” مصرهای دیگری باشی
با اولین سوز زمستان محو خواهی شد
“گنجشک” خیسی می شوی در “حوض نقاشی”

گوشت پر است از هرزه گویی های شهری که….
پاشو برو گورت رو گم کن! مردک ولگرد!
تنهایی ات را هیچ کس جدی نمی گیرد
سگ لرزه هایت را کسی باور نخواهد کرد.

یخ کرده ای زیر پتو , بدجور می لرزی
دیگر فشار خون تو زیر شش و نیم است
چشمت سیاهی می رود , حس می کنی مُردی
اینها همه یعنی که دیگر وقتِ تسلیم است !

فردا خبر توی تمام شهر می پیچد :
مردی میان انفجار بغض هایش مرد !
دیگر چگونه نعش خود را حمل خواهی کرد
با آمبولانسی که تو را هرگز نخواهد برد ؟!



#بنیامین_پورحسن
@asheghanehaye_fatima



هنوز از پس این زخم ها تنت گرم است

هنوز هستی و پشتم به بودنت گرم است

هنوز ردِّ لبانم به صورتت باقی ست

و جای بوسه ی من روی گردنت گرم است

اگر چه ابری و سرد است روزها اما

هوای ناحیه ی چشم روشنت گرم است

درست مثل گذشته _گذشته های عزیز_

سرم به چیدن گل های دامنت گرم است.

بمان که ماندن تو منتهای رویاهاست

و شرط لازم و کافی برای ماندن باش

حضور ناقصی از جنس کاملٍ!! مردم

حضور کاملی از جنس ناقص!! زن باش.

قبول! اینکه نه چندان مناسبت بودم

همیشه گاف بدی بین عشق می دادم

چه خاطرات قشنگی مشاعره کردیم!

تو "با"ی بوسه و من "عین" عشق می دادم.

.......

[سکوت می کنی و حرف می زنم یک ریز

سکوت می کنی و جار می کشد پاییز]

......

تو را چه می شود آخر؟بگو که دردت چیست!

فقط بگو که دلیل سکوت سردت چیست

دوباره مثل گذشته کنار من بنشین

بگو که:(لوس نشو...گریه بسّه....بنیامین!)

مرا از آن من محجوب و سر به راه بگیر

مرا به جای کسی دیگر اشتباه بگیر

هر آنچه حق خودت هست را نثارم کن

و در کمین هماغوشی ات شکارم کن

به نام خود بزن اصلا گروه خونم را

سگ درون من و کودک درونم را

........

تو مرده ای!_و حقیقت چقدر بی شرم است_

حقیقتی که همیشه سیاه بود و سیاه

مرا به جای تو بر روی دست ها بردند

به عزت و شرف لا اله الا الله.

تو مرده ای و به جز تو کسی نمی داند

که شیر باز و رگ و تیغ تیز یعنی چه!

تو مرده ای و به جز من کسی نمی داند

غذای سرد شده روی میز یعنی چه!

پس از تو جای عبورت همیشه می سوزد

دلم برای منِ پشت شیشه می سوزد

دلم برای منِ بی کس جدا مانده

دلم برای من این میهمان ناخوانده...

دلم برای تو که پرت می شوی از من

دلم برای تو....آن دگمه های پیراهن...


دلم برای تو...[ تو یک ضمیر قربانی ست]


دلم برای تو...[اکنون تویی که دیگر نیست]


......

نمانده تا تو به جز این طناب آویزان

بیا و شر مرا از سر خودم کم کن

لگد بزن به تن چارپایه ی چوبی

بیا و محض رضای خدا تمامم کن.

#بنیامین_پورحسن
@asheghanehaye_fatima



از مغز من تنها "مداری مجتمع" باقی ست
"سیگنال"ها مغشوش و نامفهوم می آیند
من یک "ربات"م دیگران من را نمی فهمند
[این "دیگران" جز توله ی انسان نمی زایند!]


................
سیگار چندم بود که.....؟[یادم نمی آید]
من داشتم تنهایی ام را دود می کردم
سیگار چندم بود که من داشتم خود را
پاکت به پاکت نخ به نخ نابود می کردم؟

سیگار چندم بود که....شعرم نمی آمد؟
تکلیف من با هر چه غیر از شعر روشن بود
هی می نوشتم هی خودم را پاره می کردم
سطل زباله شاهد جان کندن من بود.

سخت است....پاهایت به پایان می رسند اما
تو بی اراده در همان آغاز می مانی
"تاییس"شعرت شهوت آتش زدن دارد
اما تو مثل فندکی بی گاز می مانی.

توی خودت می ریزی و آبستن شعری
از درد داری واژه ها را گاز می گیری
یک "شات" دیگر راه داری تا که بنویسی
وقتی که از حال خرابت فاز می گیری....
..........
هر بار می خواهد بخوابد قرص کافی نیست
هر بار که... (-این بار حتما آخرین بار است)
کابوس می بیند که امشب هم نمی خوابد
با قرص بیدار و بدون قرص بیدار است.

پهلو به پهلو می شود...( -لعنت به این دکتر!)
چون سایه ای افتاده روی تختخوابی که ↓
آوار دردش را تحمل می کند هر شب.
او همچنان در انتظار آفتابی که ↓

در انتظار آفتابی که نمی آید
بازو به بازوی زنی بدنام خوابیده ست
مردی که در هنجار شهرش نابهنجار است
شهری که پشت پنجره آرام خوابیده ست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

#بنیامین_پورحسن
@asheghanehaye_fatima



سر روی بالش می گذارم [جای تو خالی ست]
عطرت تمام خاطراتم را قرق کرده
دستم به دور گردنت در عکس خشکیده
بد جور مرد قصه ات امشب کم آورده

“بدجور” یعنی اینکه دیگر دست ها بالا
“بدجور” یعنی اینکه دیگر آخر بازی ست
“بدجور” بخش عمده ای از ذهن من هستی
این با تمام آنچه کردی در تناقض نیست

از آنچه که هستم همیشه بیشتر بودم
سنگینی کم بودنت بر شانه هایم بود
نصف دلت با من نبود و نیم دیگر نیز
نصف النهار مبدا ویرانه هایم بود

از هفته هایی که، تو را تقویم کم دارد
داغ عمیق عصرهای جمعه را دارم
تا من بجنبم صف کشیدند و تو را بردند
نگذاشتی پشت درت زنبیل بگذارم

حالا که ماندم خوب می فهمم چرا رفتی
رفتن اگر خوب است پس من بی جهت بودم
من اتفاقی اشتباهی توی تقدیرت….
باشد!! تو همواره درست و من غلط بودم!!

سر روی بالش می گذارم -عطر تو دارد-
می گریم و از فرط استیصال می خندم
از بین مردانی که عمری عاشقت هستند
ویران ترینش را برایت آرزومندم!!



 #بنیامین_پورحسن  
@Asheghanehaye_fatima




سر روی بالش می گذارم [جای تو خالی ست]
عطرت تمام خاطراتم را قرق کرده
دستم به دور گردنت در عکس خشکیده
بد جور مرد قصه ات امشب کم آورده

“بدجور” یعنی اینکه دیگر دست ها بالا
“بدجور” یعنی اینکه دیگر آخر بازی ست
“بدجور” بخش عمده ای از ذهن من هستی
این با تمام آنچه کردی در تناقض نیست

از آنچه که هستم همیشه بیشتر بودم
سنگینی کم بودنت بر شانه هایم بود
نصف دلت با من نبود و نیم دیگر نیز
نصف النهار مبدا ویرانه هایم بود

از هفته هایی که، تو را تقویم کم دارد
داغ عمیق عصرهای جمعه را دارم
تا من بجنبم صف کشیدند و تو را بردند
نگذاشتی پشت درت زنبیل بگذارم

حالا که ماندم خوب می فهمم چرا رفتی
رفتن اگر خوب است پس من بی جهت بودم
من اتفاقی اشتباهی توی تقدیرت….
باشد!! تو همواره درست و من غلط بودم!!

سر روی بالش می گذارم -عطر تو دارد-
می گریم و از فرط استیصال می خندم
از بین مردانی که عمری عاشقت هستند
ویران ترینش را برایت آرزومندم!!



 #بنیامین_پورحسن  
@asheghanehaye_fatima



به نوبرانه ی لب در اوان فروردین
به چشم بی پدرت این ستمگر بی دین

به زنده رود سرازیر از شیار تنت
به اصفهان پر از نقش زیر پیرهنت

به دست های لطیفت که منبع رویاست
و مرتع و وطن و خاستگاه آهوهاست

به آن قبیله ی کولی که در تنت مخفی ست
به چتر صورتی ات که , نماد هم سقفی ست

به گازهای غلیظی که از لبت دادی
و ناگهان به دلم اتفاق افتادی

به انفجار بزرگی که در سرم بودی
و کشف تازه ای از بعد دیگرم بودی

به کشف کشور بکری میان بازوهات
و یک سپاه مسلح به تیغ ابروهات

به حمله های شبانه به سمت احساسم
و جنگ کردن و فتح نقاط حساسم

"هویج" وسوسه ات با "چماق"اخلاقت
هزار بار بریدن......و نقطه از سر خط

به رد قرمز ماتیک روی ته سیگار
به کافه ای که تو را زار می زند هر بار

به قبض و بسط مداوم میان خاطره ها
به پرسشی که ندادی جواب اینکه چرا....؟

به زور این همه اغواگری , به نامردی
خلاصه اینکه مرا خوب عاشقت کردی!!


#بنیامین_پورحسن
@asheghanehaye_fatima


#چارپاره

این یک بلیط یکطرفه سمت ناکجاست
این یک سفر به شهر تو از پشت پنجره ست
این قتل عام داشته هایم بدون توست
این گور دسته جمعی یک عمر خاطره ست

با او نشسته ای و سرت گرم بوسه است
با آدمی که مثل من از تو خدا نساخت
حالا تویی برابر یک اتفاق لُخت
با آدمی که جنس تو را خوب می شناخت

مثل کسی که بال در آورده و رهاست
می خواستم که پر بکشم در هوای تو
نگذاشتی و حسرت آن تا ابد به جاست
خالی ترین گزینه ی خالی ست جای تو

ایمان پرصلابت این بی خدا شدی
وقتی که هر چه جز تو و جز تو دروغ بود
من مانده ام تو چند نفر بوده ای عزیز
حتا پس از تو نیز اتاقم شلوغ بود

دستم نمی رسد به مسیحای پیکرت
"حی علی البغل!"و دو دستم نمی رسد
پایم نمی کشد که بخوانم نماز را
"قد قامت العسل!"و دو دستم نمی رسد

دیگر "دیازپام" به من کارساز نیست
اعصاب من مشوش و ناکوک و خط خطی ست
همواره یک دریغ بزرگی به شعر من
همواره درد قسمت این مرد پاپتی ست

با او که مست می کنی از دست می روم
خون من است ریخته توی شرابتان
آقای گرگ! خانم آهو ! یواش تر
لعنت به قژ قژ فنر تختخوابتان


#بنیامین_پورحسن
@asheghanehaye_fatima




سر روی بالش می گذارم [جای تو خالی ست]
عطرت تمام خاطراتم را قرق کرده
دستم به دور گردنت در عکس خشکیده
بد جور مرد قصه ات امشب کم آورده

“بدجور” یعنی اینکه دیگر دست ها بالا
“بدجور” یعنی اینکه دیگر آخر بازی ست
“بدجور” بخش عمده ای از ذهن من هستی
این با تمام آنچه کردی در تناقض نیست

از آنچه که هستم همیشه بیشتر بودم
سنگینی کم بودنت بر شانه هایم بود
نصف دلت با من نبود و نیم دیگر نیز
نصف النهار مبدا ویرانه هایم بود

از هفته هایی که، تو را تقویم کم دارد
داغ عمیق عصرهای جمعه را دارم
تا من بجنبم صف کشیدند و تو را بردند
نگذاشتی پشت درت زنبیل بگذارم

حالا که ماندم خوب می فهمم چرا رفتی
رفتن اگر خوب است پس من بی جهت بودم
من اتفاقی اشتباهی توی تقدیرت….
باشد!! تو همواره درست و من غلط بودم!!

سر روی بالش می گذارم -عطر تو دارد-
می گریم و از فرط استیصال می خندم
از بین مردانی که عمری عاشقت هستند
ویران ترینش را برایت آرزومندم!!

 #بنیامین_پورحسن