@asheghanehaye_fatima
به تو فکر می کنم
در اداره و خانه
به وقت سفر
در جمع و تنهایی!
به تو فکر می کنم
از شروع سپیده دم تا شبانگاهان
در بیداری و خواب
دارایی و فقر
سلامت و بیماری
همیشه چیزی هست که پایدار است
و از نام هایی که برایش انتخاب می کنیم
"اندوه"
غمگین ترین آن است
"عشق"
شکوهمند و جاودان!
#حمید_جدیدی
#زامفولیای_من
به تو فکر می کنم
در اداره و خانه
به وقت سفر
در جمع و تنهایی!
به تو فکر می کنم
از شروع سپیده دم تا شبانگاهان
در بیداری و خواب
دارایی و فقر
سلامت و بیماری
همیشه چیزی هست که پایدار است
و از نام هایی که برایش انتخاب می کنیم
"اندوه"
غمگین ترین آن است
"عشق"
شکوهمند و جاودان!
#حمید_جدیدی
#زامفولیای_من
@asheghanehaye_fatima
شِکوِه می کنی
از دلتنگی!
از اینکه هوای شهر غالبا ابری ست
و نیمه ابری ست... گونه هایت
میگویی:
"هر که آمد
کمی از آرزوهایم را برای خودش برداشت
نماند و رفت
جای بوسه اش پایدار نبود
و از آغوش
جز تزلزلی به یاد ندارم
_به پس لرزه های روی شانه هایم
نگاه کن...!_"
می گویی:
" دلت عجیب تنگ است
"تنهایی"
بی نهایت خسته..."
و من فرسنگ ها دورتر
می گِریَم!
که شعر بی خاصیت است
دست هایم بی خاصیت است
و این انگشت ها
_که می توانست
ابرهای روی صورتت را کنار بزند_
#حمید_جدیدی
#زامفولیای_من
شِکوِه می کنی
از دلتنگی!
از اینکه هوای شهر غالبا ابری ست
و نیمه ابری ست... گونه هایت
میگویی:
"هر که آمد
کمی از آرزوهایم را برای خودش برداشت
نماند و رفت
جای بوسه اش پایدار نبود
و از آغوش
جز تزلزلی به یاد ندارم
_به پس لرزه های روی شانه هایم
نگاه کن...!_"
می گویی:
" دلت عجیب تنگ است
"تنهایی"
بی نهایت خسته..."
و من فرسنگ ها دورتر
می گِریَم!
که شعر بی خاصیت است
دست هایم بی خاصیت است
و این انگشت ها
_که می توانست
ابرهای روی صورتت را کنار بزند_
#حمید_جدیدی
#زامفولیای_من
@asheghanehaye_fatima
دستش را گرفتم و او را به سمت خودم کشیدم...
بخشی از پیراهن حریرش، در کششی که به سمت من داشت با باد همراه شد و
کمی از تنش...
تنش...
در حالی که لبخند میزد و بخوبی در آغوش من جا گرفته بود، سرش را از پشت به سمت من چرخاند طوری که
لب هام و پیشانی اش...
پیشانی اش...
بلند شد و مثل یک "باله_رین" رو پنجه هایش ایستاد، خودش را از من جدا کرد، و با گام های بلند شروع به رقصیدن کرد. می چرخید
و ساق پاهایش...
پاهایش...
گاه همین جور ناخواسته خیال می شود
می نشنید توی فکرهام...
می رقصیم و می بوسیم و می خندیم....!
مثل همین جور که در بالا خواندید.
....
#زامفولیای_من
#حمید_جدیدی
دستش را گرفتم و او را به سمت خودم کشیدم...
بخشی از پیراهن حریرش، در کششی که به سمت من داشت با باد همراه شد و
کمی از تنش...
تنش...
در حالی که لبخند میزد و بخوبی در آغوش من جا گرفته بود، سرش را از پشت به سمت من چرخاند طوری که
لب هام و پیشانی اش...
پیشانی اش...
بلند شد و مثل یک "باله_رین" رو پنجه هایش ایستاد، خودش را از من جدا کرد، و با گام های بلند شروع به رقصیدن کرد. می چرخید
و ساق پاهایش...
پاهایش...
گاه همین جور ناخواسته خیال می شود
می نشنید توی فکرهام...
می رقصیم و می بوسیم و می خندیم....!
مثل همین جور که در بالا خواندید.
....
#زامفولیای_من
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
زنی زیبا نامم را می خواند
زنی زیبا همکلام می شود
و زن زیبایِ دیگری
مرا به رقص دعوت می کند!
یکی از پس هم
صمیمیتی عمیق
شادی های بزرگ
و تسلی خاطرات جوانی ام شاید
زنان جمع می شوند
زیبایی جمع می شود
و تنهایی ام بزرگ و بزرگتر
می خندم...
بیشتر اما می گریم!
و از همدستگی "ازدحام و زیبایی"
هیچ چیز به یاد نمی آورم
چرا که "تو" چون همیشه
از تمام آنها بیشتری!
#حمید_جدیدی
#انتظار_نوشت
#زامفولیای_من
زنی زیبا نامم را می خواند
زنی زیبا همکلام می شود
و زن زیبایِ دیگری
مرا به رقص دعوت می کند!
یکی از پس هم
صمیمیتی عمیق
شادی های بزرگ
و تسلی خاطرات جوانی ام شاید
زنان جمع می شوند
زیبایی جمع می شود
و تنهایی ام بزرگ و بزرگتر
می خندم...
بیشتر اما می گریم!
و از همدستگی "ازدحام و زیبایی"
هیچ چیز به یاد نمی آورم
چرا که "تو" چون همیشه
از تمام آنها بیشتری!
#حمید_جدیدی
#انتظار_نوشت
#زامفولیای_من
@asheghanehaye_fatima
.
برایم کمی چاشنی بیاورید
هفت ادویه/ آویشن/پونه ی کوهی
بی طعم و خاصیتم
که اینطور تنها مانده ام
و این خلوص جاریِ در تنم
با مزاج هیچ دوستت دارمی سازگار نیست!
.
از خدا که پنهان نیست
از شما چه پنهان...!
به قلبم کمی نمک زده ام
تا به زخم ها بیشتر عادت کند
در چشم هام
(که از فرط خستگی شبیه کاسه اند)
تا قرنیه فلفل ریخته ام
تا اشک های بی جا، دلیل داشته باشد
گریه های شبانه ی یک مَرد، دلیل داشته باشد
.
گوش هایم طعم دارچین می دهند
حالا تا می توانید کنایه بزنید
تا می توانید زبان تلخی کنید
چیزی که می شنوم
صرفا صدای اوست
می خواهم حرف بزنم
اما زنبورها
با بغضی که در گلو داشتم
کندوی محکمی ساخته اند
نامش را بسختی صدا میزنم
_چیزی که حالا برازنده ی دهان است_
ملکه، با خیال راحت تخم گذاری می کند
زنبورهای کارگر جشن محصول می گیرند
نامش را بسختی صدا می زنم
عسل/شهد/بهارنارنج
از گوشه لبم
به آرامی تراوش می کند
#حمید_جدیدی
#زامفولیای_من
.
برایم کمی چاشنی بیاورید
هفت ادویه/ آویشن/پونه ی کوهی
بی طعم و خاصیتم
که اینطور تنها مانده ام
و این خلوص جاریِ در تنم
با مزاج هیچ دوستت دارمی سازگار نیست!
.
از خدا که پنهان نیست
از شما چه پنهان...!
به قلبم کمی نمک زده ام
تا به زخم ها بیشتر عادت کند
در چشم هام
(که از فرط خستگی شبیه کاسه اند)
تا قرنیه فلفل ریخته ام
تا اشک های بی جا، دلیل داشته باشد
گریه های شبانه ی یک مَرد، دلیل داشته باشد
.
گوش هایم طعم دارچین می دهند
حالا تا می توانید کنایه بزنید
تا می توانید زبان تلخی کنید
چیزی که می شنوم
صرفا صدای اوست
می خواهم حرف بزنم
اما زنبورها
با بغضی که در گلو داشتم
کندوی محکمی ساخته اند
نامش را بسختی صدا میزنم
_چیزی که حالا برازنده ی دهان است_
ملکه، با خیال راحت تخم گذاری می کند
زنبورهای کارگر جشن محصول می گیرند
نامش را بسختی صدا می زنم
عسل/شهد/بهارنارنج
از گوشه لبم
به آرامی تراوش می کند
#حمید_جدیدی
#زامفولیای_من
@asheghanehaye_fatima
عزیزترینم
مطمئنم دوباره دارم دیوانه میشوم. حس میکنم دیگر توان تحمل روزهای وحشتناک را نداریم و این بار حالم خوب نمیشود. دوباره صداهایی میشنوم و تمرکزم را از دست میدهم، پس بهترین کار ممکن را میکنم. تو بزرگترین خوشبختی ممکن را به من دادهای. گمان نمیکنم پیش از این که این بیماری لعنتی شروع شود، هیچ زوجی به خوشبختی ما بوده باشند. دیگر نمیتوانم بجنگم. میدانم که زندگیات را تباه میکنم، میدانم که بدون من موفق خواهی بود و خودت هم میفهمی.
میبینی؟ حتی نمیتوانم این نامه را درست بنویسم، نمیتوانم بخوانم. میخواهم بگویم همهی خوشبختی زندگیام را مدیون تو هستم. تو صبورانه با من مدارا کردهای و بیش از اندازه خوب هستی. میخواهم بگویم ــ همه این را میدانند. اگر کسی میتوانست مرا نجات بدهد، آن فرد تو بودی. همه چیز را از دست دادهام جز ایمان به خوب بودن تو. نمیتوانم بیشتر از این، زندگیات را خراب کنم.
گمان نمیکنم هیچ دو نفری خوشبخت تر از من و تو بوده باشند.
اخرین نامه ی #ویجینا_ولف قبل از مرگ خودخواسته
#زامفولیای_من
عزیزترینم
مطمئنم دوباره دارم دیوانه میشوم. حس میکنم دیگر توان تحمل روزهای وحشتناک را نداریم و این بار حالم خوب نمیشود. دوباره صداهایی میشنوم و تمرکزم را از دست میدهم، پس بهترین کار ممکن را میکنم. تو بزرگترین خوشبختی ممکن را به من دادهای. گمان نمیکنم پیش از این که این بیماری لعنتی شروع شود، هیچ زوجی به خوشبختی ما بوده باشند. دیگر نمیتوانم بجنگم. میدانم که زندگیات را تباه میکنم، میدانم که بدون من موفق خواهی بود و خودت هم میفهمی.
میبینی؟ حتی نمیتوانم این نامه را درست بنویسم، نمیتوانم بخوانم. میخواهم بگویم همهی خوشبختی زندگیام را مدیون تو هستم. تو صبورانه با من مدارا کردهای و بیش از اندازه خوب هستی. میخواهم بگویم ــ همه این را میدانند. اگر کسی میتوانست مرا نجات بدهد، آن فرد تو بودی. همه چیز را از دست دادهام جز ایمان به خوب بودن تو. نمیتوانم بیشتر از این، زندگیات را خراب کنم.
گمان نمیکنم هیچ دو نفری خوشبخت تر از من و تو بوده باشند.
اخرین نامه ی #ویجینا_ولف قبل از مرگ خودخواسته
#زامفولیای_من
@asheghanehaye_fatima
برای از دست رفتگان دعا کنید. فرقی نمیکند که از این دنیا رفته اند یا از دنیای شما.
دعا کنید که همیشه، هرجا و با هرکسی هستند شاد باشند. این، نوعِ دوست داشتن ماست که می تواند کمک کند تا بزرگتر شویم، یا نه...! آدمی کوچک و کم ارزش باقی بمانیم.
#دل_نوشت
#حمید_جدیدی
#زامفولیای_من
برای از دست رفتگان دعا کنید. فرقی نمیکند که از این دنیا رفته اند یا از دنیای شما.
دعا کنید که همیشه، هرجا و با هرکسی هستند شاد باشند. این، نوعِ دوست داشتن ماست که می تواند کمک کند تا بزرگتر شویم، یا نه...! آدمی کوچک و کم ارزش باقی بمانیم.
#دل_نوشت
#حمید_جدیدی
#زامفولیای_من
گل عجیب Skeleton. این گل سفید وقتی بارون میاد گلبرگاش شیشه ای شکل میشه!
یاد تو افتادم...
بارون میومد، از زیر پوستت قلبتو میشد دید...
#زامفولیای_من
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
یاد تو افتادم...
بارون میومد، از زیر پوستت قلبتو میشد دید...
#زامفولیای_من
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
سرشو از توی آشپزخونه چرخوند به سمت هال...
"حمید...! حق نداری بیای اینجا... هول میکنم کتلتا میسوزه..."
خندیدیم... اونم خندید، آروم پاشدم و رفتم تو آشپزخونه و از نزدیک و طوری که متوجه نشه، تماشاش کردم. داشت با دقت خیلی زیاد، کتلت هارو یکی یکی توو کف دستش شکل می دادو آروم توی ماهی تابه ی پر از روغن رهاشون می کرد.
از پشت شبیه یه فرشته بود، یه فرشته با موهای سیاهِ کوتاه و یه پیشبند گلدار صورتی.
کتلتا رو آورد... یکم خُرد شده بودن. بهم نگا کرد، بعد آروم و با یه قیافه ی محجوب گفت:
" تو رو خدا مسخرم نکنی، دفعه ی اولم بود، بخاطر "تو" درستشون کردم"
عشق فقط جمله های قشنگ نیست، گل یا کادو نیست، توجه نیست، مراقبت نیست. کما اینکه همه ی اونا هم می تونه باشه...
ولی اگه بخای خیلی ریزتر بشی، مثل یه جور ادویه ی خاص میمونه، با طعم و عطر دلچسب، که فقط زن ها میفهمنش. که برای هر مردی که دوسش دارن دستور خاص خودشو داره... و اونقدر خوش طعمه، که میتونی سالهای سال مزشو به یاد بیاری.
شام که تموم شد، هیچی تو ظرفای غذا نمونده بود. مردی که ۶۵ کیلو وزن داشت و همیشه کم غذا... تا تهشو خورده بود. چون ادویه ی دلچسبشو پیدا کرده بود و چاشنی شامش، همونی بود که سالها دنبالش می گشت.
الان خونه ی عمم بودم، کتلتاش مثل همیشه حرف نداره، یه دست و خوش طعم...
ولی اصلا بهم نچسبید... میدونید...! اون ادویه خاص، نمیدونم یجور طعم تو مایه ی "بهارنارنج" های شمال... هرچی چشیدم، توش نبود که نبود...
#حمید_جدیدی
#بهار_نارنجم
#کتلت
#زامفولیای_من
سرشو از توی آشپزخونه چرخوند به سمت هال...
"حمید...! حق نداری بیای اینجا... هول میکنم کتلتا میسوزه..."
خندیدیم... اونم خندید، آروم پاشدم و رفتم تو آشپزخونه و از نزدیک و طوری که متوجه نشه، تماشاش کردم. داشت با دقت خیلی زیاد، کتلت هارو یکی یکی توو کف دستش شکل می دادو آروم توی ماهی تابه ی پر از روغن رهاشون می کرد.
از پشت شبیه یه فرشته بود، یه فرشته با موهای سیاهِ کوتاه و یه پیشبند گلدار صورتی.
کتلتا رو آورد... یکم خُرد شده بودن. بهم نگا کرد، بعد آروم و با یه قیافه ی محجوب گفت:
" تو رو خدا مسخرم نکنی، دفعه ی اولم بود، بخاطر "تو" درستشون کردم"
عشق فقط جمله های قشنگ نیست، گل یا کادو نیست، توجه نیست، مراقبت نیست. کما اینکه همه ی اونا هم می تونه باشه...
ولی اگه بخای خیلی ریزتر بشی، مثل یه جور ادویه ی خاص میمونه، با طعم و عطر دلچسب، که فقط زن ها میفهمنش. که برای هر مردی که دوسش دارن دستور خاص خودشو داره... و اونقدر خوش طعمه، که میتونی سالهای سال مزشو به یاد بیاری.
شام که تموم شد، هیچی تو ظرفای غذا نمونده بود. مردی که ۶۵ کیلو وزن داشت و همیشه کم غذا... تا تهشو خورده بود. چون ادویه ی دلچسبشو پیدا کرده بود و چاشنی شامش، همونی بود که سالها دنبالش می گشت.
الان خونه ی عمم بودم، کتلتاش مثل همیشه حرف نداره، یه دست و خوش طعم...
ولی اصلا بهم نچسبید... میدونید...! اون ادویه خاص، نمیدونم یجور طعم تو مایه ی "بهارنارنج" های شمال... هرچی چشیدم، توش نبود که نبود...
#حمید_جدیدی
#بهار_نارنجم
#کتلت
#زامفولیای_من
@asheghanehaye_fatima
ارکیده نیستم
زنبق یا نسترن
که زیبایی ام به چشم بیاید
که عطرم دیوانه ات کند
مَرد اگر میخواست گیاه باشد
یقینا ریواس می شد
گون
پونه ی کوهی
یا هر چیزی که نسبتی محکم
با استقامت داشت
با تکیه گاه شدن...
#حمید_جدیدی
#زامفولیای_من
ارکیده نیستم
زنبق یا نسترن
که زیبایی ام به چشم بیاید
که عطرم دیوانه ات کند
مَرد اگر میخواست گیاه باشد
یقینا ریواس می شد
گون
پونه ی کوهی
یا هر چیزی که نسبتی محکم
با استقامت داشت
با تکیه گاه شدن...
#حمید_جدیدی
#زامفولیای_من