بی تو جان رفت و به تن باز نیاید، چه کنم؟
وز دلم پوشش این راز نیاید، چه کنم؟
باز داری که منه دیده به رویم چندین
دیده باز آمد و دل باز نیاید، چه کنم؟
از یک ابرو دهیم دل که ببخشم جانت
چون رضای دوم انباز نیاید، چه کنم؟
عقل گوید که بکش ناز دگر یاران نیز
چون ز یار دگر این ناز نیاید، چه کنم؟
حال من پرسی، خواهم که بگویم، لیکن
وز تحیر ز من آواز نیاید، چه کنم؟
خسرو، از یاد لبت گر چه لب خود بگزد
آن حلاوت ز چنین کار نیاید، چه کنم؟
#امیرخسرو_دهلوی, دیوان اشعار, غزلیات
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
وز دلم پوشش این راز نیاید، چه کنم؟
باز داری که منه دیده به رویم چندین
دیده باز آمد و دل باز نیاید، چه کنم؟
از یک ابرو دهیم دل که ببخشم جانت
چون رضای دوم انباز نیاید، چه کنم؟
عقل گوید که بکش ناز دگر یاران نیز
چون ز یار دگر این ناز نیاید، چه کنم؟
حال من پرسی، خواهم که بگویم، لیکن
وز تحیر ز من آواز نیاید، چه کنم؟
خسرو، از یاد لبت گر چه لب خود بگزد
آن حلاوت ز چنین کار نیاید، چه کنم؟
#امیرخسرو_دهلوی, دیوان اشعار, غزلیات
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ای چهره زیبای تو رشک بتان آذری
هر چند وصفت می کنم، در حسن از آن زیباتری
هرگز نیاید در نظر نقشی ز رویت خوبتر
شمسی ندانم یا قمر، حوری ندانم یا پری
آفاق را گر دیده ام، مهر بتان ورزیده ام
بسیار خوبان دیده ام، اما تو چیز دیگری
ای راحت و آرام جان، با قد چون سرو روان
زینسان مرو دامن کشان، کآرام جانم می بری
عزم تماشا کرده ای، آهنگ صحرا کرده ای
جان و دل ما برده ای، این است رسم دلبری
عالم همه یغمای تو، خلقی همه شیدای تو
آن نرگس رعنای تو آورده کیش کافری
خسرو غریب است و گدا، افتاده در شهر شما
باشد که از بهر خدا سوی غریبان بنگری
#امیرخسرو_دهلوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
هر چند وصفت می کنم، در حسن از آن زیباتری
هرگز نیاید در نظر نقشی ز رویت خوبتر
شمسی ندانم یا قمر، حوری ندانم یا پری
آفاق را گر دیده ام، مهر بتان ورزیده ام
بسیار خوبان دیده ام، اما تو چیز دیگری
ای راحت و آرام جان، با قد چون سرو روان
زینسان مرو دامن کشان، کآرام جانم می بری
عزم تماشا کرده ای، آهنگ صحرا کرده ای
جان و دل ما برده ای، این است رسم دلبری
عالم همه یغمای تو، خلقی همه شیدای تو
آن نرگس رعنای تو آورده کیش کافری
خسرو غریب است و گدا، افتاده در شهر شما
باشد که از بهر خدا سوی غریبان بنگری
#امیرخسرو_دهلوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ندارد چشمهٔ خورشید آبی
کزان چشمه تو بردی هر چه است
نباشد هیچ بوی نافه از مشک
ولی موی تو یکسر مشک نابست
چو بر شیرین لبت از رخ چکد خوی
تمامی آب آن شربت گلابست
#امیرخسرو_دهلوی, دیوان اشعار, غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
کزان چشمه تو بردی هر چه است
نباشد هیچ بوی نافه از مشک
ولی موی تو یکسر مشک نابست
چو بر شیرین لبت از رخ چکد خوی
تمامی آب آن شربت گلابست
#امیرخسرو_دهلوی, دیوان اشعار, غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ای شمع رخ تو مطلع نور
زین حسن و جمال چشم بددور
با پرتو عارض توخورشید
چون شمع درآفتاب بی نور
رخسار تو در جهان فروزی
مانندهٔ آفتاب مشهور
از روی تو شام صبح گردد
ور زلف تو صبح شام دیجور
انگیخته شام را ز خورشید
آمیخته مشک را ز کافور
از دست غم ت در زمانه
یک خانهٔ دل نماند معمور
خاطر نرود به گلستانی
آن را که جمال تست منظور
خسرو که همیشه بردر تست
ازدرگه خود مکن ورا دور
#امیرخسرو_دهلوی, دیوان اشعار, غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
زین حسن و جمال چشم بددور
با پرتو عارض توخورشید
چون شمع درآفتاب بی نور
رخسار تو در جهان فروزی
مانندهٔ آفتاب مشهور
از روی تو شام صبح گردد
ور زلف تو صبح شام دیجور
انگیخته شام را ز خورشید
آمیخته مشک را ز کافور
از دست غم ت در زمانه
یک خانهٔ دل نماند معمور
خاطر نرود به گلستانی
آن را که جمال تست منظور
خسرو که همیشه بردر تست
ازدرگه خود مکن ورا دور
#امیرخسرو_دهلوی, دیوان اشعار, غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
چه آفت ست نمی دانم این به زیر نقاب
که تا نمود نمود آنچه، سینه گشت خراب
تو رخ بپوشی که از هفت پرده بنماید
چو آفتاب فروزنده از چهارنقاب
تو زلف را ز کله بشکنی عجب نبود
که دل به لنگر خورشید پروره به نقاب
مرا از ابروی تو شبه حسی رود به نماز
که سجده می کنیم و صورت ماست در محراب
تو می کشی و کسی را که می شود بیهوش
ذبیحه را چه خبر تا چه می کند قصاب
مرا که سوخته گشتم ز آفتاب رخت
ازان لب ار بتوانی، به شربتی دریاب
#امیرخسرو_دهلوی, دیوان اشعار, غزلیات
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
که تا نمود نمود آنچه، سینه گشت خراب
تو رخ بپوشی که از هفت پرده بنماید
چو آفتاب فروزنده از چهارنقاب
تو زلف را ز کله بشکنی عجب نبود
که دل به لنگر خورشید پروره به نقاب
مرا از ابروی تو شبه حسی رود به نماز
که سجده می کنیم و صورت ماست در محراب
تو می کشی و کسی را که می شود بیهوش
ذبیحه را چه خبر تا چه می کند قصاب
مرا که سوخته گشتم ز آفتاب رخت
ازان لب ار بتوانی، به شربتی دریاب
#امیرخسرو_دهلوی, دیوان اشعار, غزلیات
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
در دیدهی من جمله خیالند و تو نَقشی
بر خاطر من جمله فراموش و تو یادی!
#امیرخسرو_دهلوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
بر خاطر من جمله فراموش و تو یادی!
#امیرخسرو_دهلوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ابر میبارد و من میشوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا؟
ابر و باران و من و یار، سِتاده به وداع
من جدا گریهکنان، ابر جدا، یار جدا
#امیرخسرو_دهلوی
@asheghanehaye_fatima
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا؟
ابر و باران و من و یار، سِتاده به وداع
من جدا گریهکنان، ابر جدا، یار جدا
#امیرخسرو_دهلوی
@asheghanehaye_fatima
همه آهوان صحرا سرِ خود گرفته بر کف
به امیدِ آنکه روزی به شکار خواهی آمد
#امیرخسرو_دهلوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
به امیدِ آنکه روزی به شکار خواهی آمد
#امیرخسرو_دهلوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
اثری نماند باقی ز من اندر آرزویت
چه کنم که سیر دیدن نتوان رخ نکویت
همه روز گرد کویت همه شب بر آستانت
غرضی جز این ندارم که نظر کنم به رویت
پس ازین به دیده خواهم به طواف کویت آمد
که بسود تا به زانو قدمم به جستجویت
به وفا که در پذیری که من از پی وفایت
دل خون گرفته کردم خورش سگان کویت
خردو ضمیر و هوشم، دل و دیده نیز هم شد
ز همه خیال خالی به جز از خیال رویت
من اگر نمی توانم حق خدمت زیادت
کم ازین که جان شیرین بدهم در آرزویت
ز نسیم جانفزایت دل مرده زنده گردد
ز کدام باغی ای گل که چنین خوش است بویت
به تن چو تار مویت نهی ار دو صد جهان غم
ندهم به هیچ حالی دو جهان به تار مویت
پس ازین چه جای آنت که ز حال خود بگویم
که فسانه گشت خسرو به جهان ز جستجویت
#امیرخسرو_دهلوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
چه کنم که سیر دیدن نتوان رخ نکویت
همه روز گرد کویت همه شب بر آستانت
غرضی جز این ندارم که نظر کنم به رویت
پس ازین به دیده خواهم به طواف کویت آمد
که بسود تا به زانو قدمم به جستجویت
به وفا که در پذیری که من از پی وفایت
دل خون گرفته کردم خورش سگان کویت
خردو ضمیر و هوشم، دل و دیده نیز هم شد
ز همه خیال خالی به جز از خیال رویت
من اگر نمی توانم حق خدمت زیادت
کم ازین که جان شیرین بدهم در آرزویت
ز نسیم جانفزایت دل مرده زنده گردد
ز کدام باغی ای گل که چنین خوش است بویت
به تن چو تار مویت نهی ار دو صد جهان غم
ندهم به هیچ حالی دو جهان به تار مویت
پس ازین چه جای آنت که ز حال خود بگویم
که فسانه گشت خسرو به جهان ز جستجویت
#امیرخسرو_دهلوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima