⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆
🔆⚜
⚜
کافه توی نگاه من گم شد
کافه در های های من لرزید
استکان پشت استکان زدم و
پشت تو از خطای من لرزید
جرات ایستادنت مانده
رفته پاهای رفتن از پیشت
صندلی را فشرده ای به کمر
صندلی از صدای من لرزید
گرم موسیقی و سکوت و غزل
گر گرفتی به آتشی که منم
کافه چی باز کرد پنجره را
موی باز و رهای من لرزید
هوس گندم است و خاکستر،
تا نگاهت به مزرعه افتاد
بوی نان محلی آمد و دشت
وسط سینه های من لرزید
زن که باشی درست می فهمی
حال مردی که خیره ات شده را
در ازل وقت خلقتم، دیدم
دست و پای خدای من لرزید
مست می رفتم از دری که تویی
چارچوبی که استخوان دارد
رد شدم از تو گیج می رفتم
و ستونت بجای من لرزید
از خیابان پشت کافه و تو
از خودم هم عبور می کردم
آسمان یکهو بر زمین افتاد
و زمین زیر پای من لرزید
#عفت_کاظمی
@asheghanehaye_fatima
⚜
⚜🔆
🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜
🔆⚜
⚜
کافه توی نگاه من گم شد
کافه در های های من لرزید
استکان پشت استکان زدم و
پشت تو از خطای من لرزید
جرات ایستادنت مانده
رفته پاهای رفتن از پیشت
صندلی را فشرده ای به کمر
صندلی از صدای من لرزید
گرم موسیقی و سکوت و غزل
گر گرفتی به آتشی که منم
کافه چی باز کرد پنجره را
موی باز و رهای من لرزید
هوس گندم است و خاکستر،
تا نگاهت به مزرعه افتاد
بوی نان محلی آمد و دشت
وسط سینه های من لرزید
زن که باشی درست می فهمی
حال مردی که خیره ات شده را
در ازل وقت خلقتم، دیدم
دست و پای خدای من لرزید
مست می رفتم از دری که تویی
چارچوبی که استخوان دارد
رد شدم از تو گیج می رفتم
و ستونت بجای من لرزید
از خیابان پشت کافه و تو
از خودم هم عبور می کردم
آسمان یکهو بر زمین افتاد
و زمین زیر پای من لرزید
#عفت_کاظمی
@asheghanehaye_fatima
⚜
⚜🔆
🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜
@asheghanehaye_fatima
دستی که قفل کهنه من را گشوده است،
دارد مرا یواش به زنجیر می کشد
در ازدیاد خواستنش غلت می خورم،
دارد مرا به ورطه ی تقصیر می کشد
تا شعله های درهم و از هم گسیخته
خاکستری بروی اجاقی نریخته
پایی به راه رفته و پایی گریخته،
خود را به سمت جاده سرازیر می کشد
در قاب چشم هات زنی خوب و با وقار
با چشم های وحشی بی تاب و بیقرار
یک گله اسب می کشد از شیهه اش هوار
گوشی...فوکوس...دست تو تصویر می کشد...
تو خواب دیده ای که غزل خواب مانده است
خودکار، لای دفترِ بی تاب مانده است
نقشه ورق ورق شده بر آب مانده است
جیغی بروی خواب تو تعبیر می کشد
از خواب می پری که به آغوش یک نفر..
از خواب می پرم که سر دوش یک نفر...
در حسرت و نیاز ، فراموش یک نفر...
آهی برای اشک تو تبخیر می کشد
تقصیر من شبیه گناهی قشنگ بود
آغوش ما برای کشیدن چه تنگ بود
گاهی جواب چلچله ها قلوه سنگ بود
پروازِ سمت دیگرمان تیر می کشد
#عفت_کاظمی
دستی که قفل کهنه من را گشوده است،
دارد مرا یواش به زنجیر می کشد
در ازدیاد خواستنش غلت می خورم،
دارد مرا به ورطه ی تقصیر می کشد
تا شعله های درهم و از هم گسیخته
خاکستری بروی اجاقی نریخته
پایی به راه رفته و پایی گریخته،
خود را به سمت جاده سرازیر می کشد
در قاب چشم هات زنی خوب و با وقار
با چشم های وحشی بی تاب و بیقرار
یک گله اسب می کشد از شیهه اش هوار
گوشی...فوکوس...دست تو تصویر می کشد...
تو خواب دیده ای که غزل خواب مانده است
خودکار، لای دفترِ بی تاب مانده است
نقشه ورق ورق شده بر آب مانده است
جیغی بروی خواب تو تعبیر می کشد
از خواب می پری که به آغوش یک نفر..
از خواب می پرم که سر دوش یک نفر...
در حسرت و نیاز ، فراموش یک نفر...
آهی برای اشک تو تبخیر می کشد
تقصیر من شبیه گناهی قشنگ بود
آغوش ما برای کشیدن چه تنگ بود
گاهی جواب چلچله ها قلوه سنگ بود
پروازِ سمت دیگرمان تیر می کشد
#عفت_کاظمی
@asheghanehaye_fatima
گفته بودم سکوت کافی نیست؟ کاشکی بارِ آخرت باشد
شاید این مرزهای تو در تو سرزمین های دیگرت باشد
فکر کردی سکوت کافی نیست؟ توی یک بالش مچاله شده
دست هرزی که خوب می لغزد تا کجا روی پیکرت باشد؟
آه اما سکوت کافی نیست؟ اشک ها مثل رعد می غرند
خفه باید شوی که می آید آنکه باید برابرت باشد
مثل هر شب سکوت...می بازی توی یک جنگ نابرابر سرد
وقتی از دور برق چاقویی بیخِ شلوار شوهرت باشد
به امید کسی نباید بود ، می زند مارِ آستین آخر!
مرد تو رفته بود و معشوقش، می توانست خواهرت باشد
گریه کردی سکوت کافی بود، خانه لبریز از تلافی بود
مردِ بیگانه خشم و نفرین است نه هوایی که در سرت باشد
دم در ایستاده حیثیتت ، زیر تیغ زنان همسایه
پچ و پچ؛"مرد خوب و مظلومی ست! حیف از او نیست همسرت باشد؟!"
#عفت_کاظمی
گفته بودم سکوت کافی نیست؟ کاشکی بارِ آخرت باشد
شاید این مرزهای تو در تو سرزمین های دیگرت باشد
فکر کردی سکوت کافی نیست؟ توی یک بالش مچاله شده
دست هرزی که خوب می لغزد تا کجا روی پیکرت باشد؟
آه اما سکوت کافی نیست؟ اشک ها مثل رعد می غرند
خفه باید شوی که می آید آنکه باید برابرت باشد
مثل هر شب سکوت...می بازی توی یک جنگ نابرابر سرد
وقتی از دور برق چاقویی بیخِ شلوار شوهرت باشد
به امید کسی نباید بود ، می زند مارِ آستین آخر!
مرد تو رفته بود و معشوقش، می توانست خواهرت باشد
گریه کردی سکوت کافی بود، خانه لبریز از تلافی بود
مردِ بیگانه خشم و نفرین است نه هوایی که در سرت باشد
دم در ایستاده حیثیتت ، زیر تیغ زنان همسایه
پچ و پچ؛"مرد خوب و مظلومی ست! حیف از او نیست همسرت باشد؟!"
#عفت_کاظمی
@asheghanehaye_fatima
همه شب زیر درد می خوابم دست و پایم کبود و زخمی و سرد
دست و پایم کبود و زخمی...آخ ،باز امشب بخواب با من! درد!
همه شب لای درد می پیچد از کجا تا کجای اندامم
حظ ببر اعتنا نکن این زن مثل هر شب بهانه می آورد
دردناک است اینکه بین خودم و خودم گم شدم، کی ام حالا؟
شب به شب توی رختخوابت زن! روزها تکیه گاه همچون مرد!
شاخه هایم هَرَس نمی خواهد دست هایم حریص آغوشند
برگ هایم به بادمیریزد...سرخ..نارنجی...ارغوانی...زرد
یخ بزن گونه های داغم را کورسوی تب چراغم را
در پتویی که خالی از عشق است، شب شده زودتر بیا! برگرد!
■□
آنطرف تر کسی به طعنه و زخم می شمارد جلوی چشمانم
دور از ازدحام آغوشم ،آنچه شب ها بدون من می کرد!
#عفت_کاظمی
همه شب زیر درد می خوابم دست و پایم کبود و زخمی و سرد
دست و پایم کبود و زخمی...آخ ،باز امشب بخواب با من! درد!
همه شب لای درد می پیچد از کجا تا کجای اندامم
حظ ببر اعتنا نکن این زن مثل هر شب بهانه می آورد
دردناک است اینکه بین خودم و خودم گم شدم، کی ام حالا؟
شب به شب توی رختخوابت زن! روزها تکیه گاه همچون مرد!
شاخه هایم هَرَس نمی خواهد دست هایم حریص آغوشند
برگ هایم به بادمیریزد...سرخ..نارنجی...ارغوانی...زرد
یخ بزن گونه های داغم را کورسوی تب چراغم را
در پتویی که خالی از عشق است، شب شده زودتر بیا! برگرد!
■□
آنطرف تر کسی به طعنه و زخم می شمارد جلوی چشمانم
دور از ازدحام آغوشم ،آنچه شب ها بدون من می کرد!
#عفت_کاظمی
@asheghanehaye_fatima
زنی که می چکد از چشم های عاشق مردی
چه بغض پاک نجیبی ...چه عصر ساکتِ سردی
منی که رفته تو را از کدام گریه بخواهد؟
زنی که گریه ندارد، تویی که گریه نکردی
شبیه من که نمیدانم از کجا بنویسم
شبیه گونه ی خشکم، شبیه بالش خیسم
درست مثل تو با روح رختخواب گریزم
درست مثل قیچی کنار خرمن گیسم!
به من امان بده در وحشتی که از تو ندارم
به من نشان بده هستی کسی نمانده کنارم
بریز بغض مرا روی شانه ای که نمانده
نشان بده که نرفتی امان بده که ببارم
که چارپاره تر از پاره پاره های زنی که...
کبود می شود از شدت علاقه تنی که...!
نگفته اند که دریا همان تجمع اشک است
که غرق میشود آخر شبی همین وطنی که...
کنار دریا با تو قدم قدم قدم... آری
من و خیالِ تویی که...تو و فقط بدنی که...
هزار بار شمردم نفس نفس نفست را
هزار بار مبادا که وا شود دهنی که...
چقدر حرف که خوردم چقدر گریه که کردم
چقدر کردی و کردی چه کارها به منی که...
دوباره آمدی و عشق را که بدرقه کردی
به نام عشق کشیدی به هیکلم لجنی که...
ملافه های سفید نشُسته بوی تو می داد
به من چقدر می آید سفیدی ِ کفنی که...
زنی که رفته تو را از عذاب قبر بخواهد
زنی که رفته کمی از خداش صبر بخواهد
زنی که باتو به قحطی رسیده بود خودم بود
منی که رفته گدایی دوباره ابر بخواهد...
#عفت_کاظمی
زنی که می چکد از چشم های عاشق مردی
چه بغض پاک نجیبی ...چه عصر ساکتِ سردی
منی که رفته تو را از کدام گریه بخواهد؟
زنی که گریه ندارد، تویی که گریه نکردی
شبیه من که نمیدانم از کجا بنویسم
شبیه گونه ی خشکم، شبیه بالش خیسم
درست مثل تو با روح رختخواب گریزم
درست مثل قیچی کنار خرمن گیسم!
به من امان بده در وحشتی که از تو ندارم
به من نشان بده هستی کسی نمانده کنارم
بریز بغض مرا روی شانه ای که نمانده
نشان بده که نرفتی امان بده که ببارم
که چارپاره تر از پاره پاره های زنی که...
کبود می شود از شدت علاقه تنی که...!
نگفته اند که دریا همان تجمع اشک است
که غرق میشود آخر شبی همین وطنی که...
کنار دریا با تو قدم قدم قدم... آری
من و خیالِ تویی که...تو و فقط بدنی که...
هزار بار شمردم نفس نفس نفست را
هزار بار مبادا که وا شود دهنی که...
چقدر حرف که خوردم چقدر گریه که کردم
چقدر کردی و کردی چه کارها به منی که...
دوباره آمدی و عشق را که بدرقه کردی
به نام عشق کشیدی به هیکلم لجنی که...
ملافه های سفید نشُسته بوی تو می داد
به من چقدر می آید سفیدی ِ کفنی که...
زنی که رفته تو را از عذاب قبر بخواهد
زنی که رفته کمی از خداش صبر بخواهد
زنی که باتو به قحطی رسیده بود خودم بود
منی که رفته گدایی دوباره ابر بخواهد...
#عفت_کاظمی
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
📜
ای رو به سوی قبله ی تو السلامِ عشق
شاگرد خرده پای جنون ات مرام عشق
می خواهم از شما بنویسم، نمی شود!
آخر مگر به واژه می آید کلام عشق؟
با سر به یک اشاره دویدن به روی نی
اتمام حجتی به کمال و تمام عشق
زخمی و شرحه شرحه و خونین و سر جدا
لبخند می زند به شما التیام عشق
بغضی غریب در دلمان تیر می کشد
تیری درید حنجر و بغض مدام عشق
نوشید آسمان ز گلویش شراب سرخ
تیری به نام حرمله بود و به کام عشق!
رسم است چند ثانیه اینجا به احترام
باید سکوت پیشه کنم در مقام عشق
آوازه ی ارادت ما را جهان شنید
افتاده طشت عاشقی از پشت بام عشق
#عفت_کاظمی
@asheghanehaye_fatima
ای رو به سوی قبله ی تو السلامِ عشق
شاگرد خرده پای جنون ات مرام عشق
می خواهم از شما بنویسم، نمی شود!
آخر مگر به واژه می آید کلام عشق؟
با سر به یک اشاره دویدن به روی نی
اتمام حجتی به کمال و تمام عشق
زخمی و شرحه شرحه و خونین و سر جدا
لبخند می زند به شما التیام عشق
بغضی غریب در دلمان تیر می کشد
تیری درید حنجر و بغض مدام عشق
نوشید آسمان ز گلویش شراب سرخ
تیری به نام حرمله بود و به کام عشق!
رسم است چند ثانیه اینجا به احترام
باید سکوت پیشه کنم در مقام عشق
آوازه ی ارادت ما را جهان شنید
افتاده طشت عاشقی از پشت بام عشق
#عفت_کاظمی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
پرنده شدن آرزومون نبود
وگرنه کلاغ و کبوتر نداشت
ببین! هر چی با مشت کوبیدمش
حباب غرورش ترک برنداشت
فقط با جنون یک کمی فرق داشت
اگه خواست از عشق خواهش کنه
صدای کسی رو ببوسه یواش
نگاه کسی رو نوازش کنه
بهش گفته بودم دیگه بینمون
باید شعرهامون قضاوت کنن
دلت لای دفترچه هام خشک شه
به اسمم کتابات عادت کنن
بلندی بام و شب و خواب تو
دیگه کم کَمَک موقع کوچِ کوچ
خود گرگیاس* اومده دیدنم
دیگه فلسفه م هم پر از پوچِ، پوچ
من از دست می دادم عقل تو رو
تو با منطقم شعر می ساختی
تمام تو رو برده بودم اگه
تمام منو خوب می باختی
من و صفحه صفحه ورق می زدی
تو دستای تو قصه آخر نداشت
به آخر رسیدیم اما ببخش
اگه قصه پایان بهتر نداشت
#عفت_کاظمی
#ترانه_نوشت
* گرگیاس پوچ گرا لقب گرفته است.فلسفه ی گرگیاس این است که درکل هیچ چیز وجود ندارد.او سه استدلال را پی در پی توسعه داد اول این که هیچ چیز وجود ندارد،دوم این که اگر هم وجود داشته باشد این برای انسان غیرقابل فهم است سوم این که اگر وجود قابل فهم باشد آن را نمیتوان به طور قطع ابلاغ یا تفسیر کرد.
پرنده شدن آرزومون نبود
وگرنه کلاغ و کبوتر نداشت
ببین! هر چی با مشت کوبیدمش
حباب غرورش ترک برنداشت
فقط با جنون یک کمی فرق داشت
اگه خواست از عشق خواهش کنه
صدای کسی رو ببوسه یواش
نگاه کسی رو نوازش کنه
بهش گفته بودم دیگه بینمون
باید شعرهامون قضاوت کنن
دلت لای دفترچه هام خشک شه
به اسمم کتابات عادت کنن
بلندی بام و شب و خواب تو
دیگه کم کَمَک موقع کوچِ کوچ
خود گرگیاس* اومده دیدنم
دیگه فلسفه م هم پر از پوچِ، پوچ
من از دست می دادم عقل تو رو
تو با منطقم شعر می ساختی
تمام تو رو برده بودم اگه
تمام منو خوب می باختی
من و صفحه صفحه ورق می زدی
تو دستای تو قصه آخر نداشت
به آخر رسیدیم اما ببخش
اگه قصه پایان بهتر نداشت
#عفت_کاظمی
#ترانه_نوشت
* گرگیاس پوچ گرا لقب گرفته است.فلسفه ی گرگیاس این است که درکل هیچ چیز وجود ندارد.او سه استدلال را پی در پی توسعه داد اول این که هیچ چیز وجود ندارد،دوم این که اگر هم وجود داشته باشد این برای انسان غیرقابل فهم است سوم این که اگر وجود قابل فهم باشد آن را نمیتوان به طور قطع ابلاغ یا تفسیر کرد.
شب ها تنگ در آغوشت می گیرم
و هر صبح
از آغوشم
پروانه می شوی
#عفت_کاظمی
📸 maria pleshkova
@asheghanehaye_fatima
و هر صبح
از آغوشم
پروانه می شوی
#عفت_کاظمی
📸 maria pleshkova
@asheghanehaye_fatima
Forwarded from اتچ بات
آغوش بی مجال تو ، فرض محال من!
شد نطفه ی هزار غزل در خیال من
داری به زعم واژه پدر خوانده می شوی
مسئول می شوی پس از این در قبال من
اما به اعتقاد دلم دست سرنوشت
طرح یتیم خانه کشیده به فال من
هر شب به سمت آمدنت خیره مانده ام
محتاج فصل شانه ی تو بغض کال من
دارم به حال زار خودم گریه می کنم
چیزی نمانده است بیاید زوال من
هی لحظه لحظه غصه مرا آب می کند
دریای عشق و حادثه ی انحلال من...
این دست بشکند که فقط از تو می نوشت
این دست بشکند که نباشد وبال من
#عفت_کاظمی
شعر گرافی
#حسین_خاموشی
@asheghanehaye_fatima
شد نطفه ی هزار غزل در خیال من
داری به زعم واژه پدر خوانده می شوی
مسئول می شوی پس از این در قبال من
اما به اعتقاد دلم دست سرنوشت
طرح یتیم خانه کشیده به فال من
هر شب به سمت آمدنت خیره مانده ام
محتاج فصل شانه ی تو بغض کال من
دارم به حال زار خودم گریه می کنم
چیزی نمانده است بیاید زوال من
هی لحظه لحظه غصه مرا آب می کند
دریای عشق و حادثه ی انحلال من...
این دست بشکند که فقط از تو می نوشت
این دست بشکند که نباشد وبال من
#عفت_کاظمی
شعر گرافی
#حسین_خاموشی
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
@asheghanehaye_fatima
دوباره خستگی و کارِ آشپزخانه
دوباره زحمت بسیار آشپزخانه
چه دردها که چپاندی درون کابینت
چه رازها که به دیوار آشپزخانه
کنار کتری و دلجوشه اشک می لغزید
بروی گونه ی تبدار آشپزخانه
تمام عمر خودت را فریب می دادی
تمام عمر گرفتار آشپزخانه
بگو که قصه ی درد تو را قلم بزند
کجاست کاغذ و خودکار آشپزخانه؟
پناه جوی فراری دوباره برگشته ست
به مرزهای گهربار آشپزخانه
#عفت_کاظمی
دوباره خستگی و کارِ آشپزخانه
دوباره زحمت بسیار آشپزخانه
چه دردها که چپاندی درون کابینت
چه رازها که به دیوار آشپزخانه
کنار کتری و دلجوشه اشک می لغزید
بروی گونه ی تبدار آشپزخانه
تمام عمر خودت را فریب می دادی
تمام عمر گرفتار آشپزخانه
بگو که قصه ی درد تو را قلم بزند
کجاست کاغذ و خودکار آشپزخانه؟
پناه جوی فراری دوباره برگشته ست
به مرزهای گهربار آشپزخانه
#عفت_کاظمی