عاشقانه های فاطیما
820 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
زیبا‌تَرین بوسہ‌ے جہان را
از لبانِ تُو چیدم ؛

در بارشِ
شڪوفہ‌هاے گیلاس
پشتِ پرچینِ پیرار
ڪہ سایہ‌اَت ڪوتاه‌تَر از
چینہ‌ے باغ بود !

وَ نیز انگشتانت ظریف‌تَر از
مدادهاے تراشیده در دستانم
ڪہ مےرفت گیسوانت را
بہ نقش وُ نوازش بگیرد
بَر بومِ بےآبرنگ !

زیباتَرین بوسہ‌ے جہان را
از لبانِ تُو چیدم ؛

در بارشِ لاجوردےِ عصر
پشتِ حیاےِ بَرآمده
ڪہ رازِ پنہانِ ؏شق را
بالغ آمد ...



#گویا_فیروزکوهی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



‍ چه تاریک می‌بارد
باران
بر سراشیبی روز !
...و چه ابری می‌سُرد
شکسته‌ی احتیاط
در باغ‌راهه‌ی خیس !

بی تحمّلم
- یآس ِ درختان ِ این فصل را...
تو امّا نارگل
پلک به بغض ِ رسیده نشکن.
آن گونه که پرنده
- بال ؛ در چشم ِ چپرگاهان از سنگ...

چه زرد می‌بارد
باغ
- در سراشیبی فصل !
...و چه تلخ می‌سُرد دود
در گلوی شاعر ِ در من
که عاشقانه هایش را
می‌سوزد از حریق ِ سکوت !

تو امّا نارگل
دل از چشم فواره مساز .
آن گونه که لب دوخته‌ی در من
گدازه‌های دلش را
- کنار ِ اجاقک سنگی....


#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima



...و آدمی
که عشق را؛
آزادی را
- گدایی نمی‌کند...

باران، به بی‌سرپناهی پرنده
چشم ندارد!
باران، به دل‌تنگی مسافر
که اشک‌های‌اش ریل می‌کشد
در ایست‌گاه سنگی
- بر گونه‌های سرد...

هیچ به پاییزِ بخشنده
اعتمادی نیست.
که سفره می‌گستراند از برودت!!
در فصلِ بی‌برگی
به دقیقه‌هایی که ریشه
- در خمیازگیِ باغ‌ها دارد.
می‌رود به فتحِ شکستِ شاخه‌ها
...و رقصِ دود
- در هوای سُربی...
می‌رود
- به فتحِ پنجره‌‌‌های شکسته‌ی کلبه‌ای چوبی
که باد؛ از منفذِ فقراتی‌اش
نفوذی پُر هیاهو دارد...

آه؛ چه می‌ستاند
قافیه از شاعر
پاییزِ بخشنده!
مثلِ تک عطسه‌ها
- صبر ناخواسته...

دیگر چه حوصله‌ی جنگلِ خواب‌زده کند!
که دودکش‌های شهرِ برفی
ایمن‌گاهِ پرنده‌های بی‌سرپناه‌ست!
که اگر؛
مسمومِ گازها...
که اگر؛
- در تابه‌ی ذهن بی‌مصرف‌ها...

...و آدمی
که عشق را
آزادی را
گدایی نمی‌کند...

■●شاعر: #گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima


تو در من
- از کدام آوندِ زخم‌خورده می‌نوشی ؟!
این‌گونه که تو را تشنه‌ترم...
عشق؛
ای «ریشه در گمِ» هماره
- من در تو
از کدام لبانِ حیا خشکیدم؟!
که بوی بوسه‌های نچیده‌ام
عطرِ سرخیِ سیبِ باغِ نامعلوم دارد.‌‌..

■●شاعر: #گویا_فیروزکوهی
تو در من
- از کدام آوندِ زخم‌خورده می‌نوشی ؟!
این‌گونه که تو را تشنه‌ترم...
عشق؛
ای «ریشه در گمِ» هماره
- من در تو
از کدام لبانِ حیا خشکیدم؟!
که بوی بوسه‌های نچیده‌ام
عطرِ سرخیِ سیبِ باغِ نامعلوم دارد.‌‌..

#گویا_فیروزکوهی


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima




سلانه‌سلانه می‌آید
چه فراموشیِ قشنگی!
که مرا می‌برد
به درکِ تا هماره‌ی سکوت
به روزهای کوتاه حس با دل‌ام بودن
به آغاز لب‌خوانیِ چشم!
تا جانب بوسه‌های نچیده
به هوای
عطر آغوش اوّلین بهارِ بعدِ تبعید...

سلانه‌سلانه می‌آید
چه فراموشیِ قشنگی!
که یاد‌آور آغازین لحظه‌ی
عاشق شدن شاعرِ در من است...


#گویا_فیروزکوهی
سه نیم دور به چپ
دو دورِ کامل به راست!
یک نیم دور برگشت از چپ
یک دور دیگر برگشت از راست!
قفل‌های سنگی قدیم
-چه رازنگه‌دار بودند...
و کلیدها که حق‌به‌گردن داشتند...

صندوق‌چه‌ی چوبی که دهان باز می‌کرد
- یک سینه خاطره داشت!
سجل‌ها وُ قباله‌ها
با عطر آمیخته‌ی صابون عروس!
و طعم ِ شکلات‌های رنگی
نُقل و نبات زعفرانی
نیم کیسه نخود و کشمش متبرّک شده
و آلبوم عکسی
که تداعی روزهای تلخ و شیرین بود...
بوی سکّه‌های، دو، پنج، ده ریالی
رنگ اسکناس‌های تا شده
سبز، نارنجی و...
که حس زیارت را
در نگاه منتظر مادر تازه می‌کرد...
نیز، سدر و یک کیسه حنا
که حکایت از موهای سپید داشت...

تا خاطرات پنجاه سالِ پیش از این
زمان زیادی نیست!
سوگند به آخرین نگاه ریخته
در کوچه‌ی غروب،
که دل‌ام را چفتِ با غم می‌کند.
کلید‌های امروزی
گم کرده‌اند خود را
در جوی آب
زیر سایه‌ی درخت‌ها
کنار پیاده‌روها
در دهان باز خیابان
لابه‌لای سبزه‌های گره نخورده‌ی پارک‌های از پار...
و صندوق‌های خالی از خاطره‌ی اکنون
- لال وُ لولا شکسته
از تهی بودن‌اند....

با تو این من‌ام
ای رازدار دلِ تنگ آمده از دیروزم!
با کلیدی سنگی
آویخته بر دیوار کاه‌گلی تَرَک‌خورده
در قابِ خاطر!
که حس یک زیارت ساده
مرا به من بر‌می‌گرداند...
تا کدام روز
چشم‌های به‌دل نشسته‌ات
بر این مسافر تنها در بگشاید؟!
نمی‌دانم...


#گویا_فیروزکوهی



@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima




عشق، فصل نمی‌شناسد!
حالا تو
هی به رخ‌ام بکش
- برفِ نشسته بر سرم را...

چه تفاوت به حال من
که چون کاج پیر
سبز می‌اندیشم.
...و تا هیچ هنگام
از بهار وُ عاشقی
- دور نیست دل‌ام...

از چشم‌هایت که بپرسی!
چند وعده عشق‌بازی مرا
به خاطرت می‌آورد.
به زمستان فصلی
که گرگ‌ها در خوابِ میش‌ها می‌رقصیدند.
در شباهنگامی که من
محاط آمده‌ی هول وُ حیرت
دوبیتی بوسه‌ از لبان‌ات را
چارپاره می‌کردم!
...و گرماگرم
- پشت چینه‌ی سنگی دیدار
دل‌ام؛ تابستانه‌های تو را
از عشق به آغوش می‌کشید...

از چشم‌هایت بپرس؟!
چقدر دل‌سردی ِ همسایه‌ها
پنجره‌های چوبیِ قریه را
بال بسته داشت...

یادت بیاید
که قندیل‌های هِرِّه‌ی بام
چه اندازه
شباهت به قلم نقاشِ در من داشت!
که رنگ نگاه تو را
در آینه‌ی صبحِ اکنون
طرح می‌زد.
رنگ موهایم را
که حکایت از بام برفی دیروزِ رفته داشت...

حالا در این بی‌هنگام
چه‌ اگر از سر اتّفاق؛
بیا...
...و بوسه‌ای بر لب‌هایم برویان!
که عشق، فصل نمی‌شناسد...



#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima



هر لحظه از غروب که باشد
تنهایی‌ام را همراه می‌کنم
...و سایه به سایه‌ی درختان
می‌گذرم از باغ‌کوچه‌ی بی‌عبور !
کنار می‌آیم
نت به نت با رودی
که سیّال ِ بیقراری‌ست....

پُر می‌کنم از عصاره‌ی تاک
پیاله‌ی هوش‌ام را...

سلام‌ ؛
می‌نوشم با مسافری
که از دوردست ِ خیال می‌رسد
و بوی بی‌رنگی ِ ترا دارد !
می‌نوشم
- با من ِ در من که تو باشی...

از دفتر ِ عاشقانه‌هایم
واژه واژه می‌پاشم
برای پرنده‌‌ی در تو
که عادت به هم‌سرایی با شاعر در من دارد!

خالی پُر می‌کنم دلم را
پای سنگی که صبر ِ از سالهایم را آزموده‌ست...
می‌نوشم از آوند ِ دقیقه‌ها
آنقدر ؛ که چشمهایم یاقوتی شود...
می‌گیرانم سیگار پشت ِ سیگار
که چه بیهوده دود شده‌ام...‌

می‌نوشم
تا ببارد آسمان ِ شامگاه
رویای عریان آمده‌ی ماه را
- در آغوش ِ این بی‌تعارف با عشق !

...و تا تداوم بیتوته‌ با خیال
غزل‌بانو ،
- بی‌قرارتر از واژه‌های معصوم
به خلوت ِ با خود
به خلوت ِ تا تو
- با تنهایی‌ام بر‌می‌گردم......



#گویا_فیروزکوهی
#شما_فرستادید
این لحظه‌های بی‌تو را
به تنگ آمدم!
مثل پرنده‌ای در قفسِ غروب
که بی‌رمق آفتاب‌اش تُک می‌زند
تا زخم‌های کهنه‌
که سر واکند
- در نفسِ نی‌زنِ فراز آمده
پای کومه‌ی دود‌اندود...‌

به تنگ آمدم
آه؛ به تنگ آمدم
دقیقه‌های بی‌تو را
که ریل می‌کشد در خیال
-غم قطار آمده از بی‌حضوری‌ات
در کوپه‌ای که هیچ تا نگاهی
مرا به‌خود نمی‌آورد!
مثل دلی
که زین پیش‌تر از من بردی و نیاوردی...

سنگین می‌آید
این فرصتِ رفته‌ی بی‌تو
چونان چمدانی پر از خاطره
با مسافر در من
که نمی‌داند
سال‌هاست
ایست‌گاهی معطّلِ بار خاطرش ماندم...



#گویا_فیروزکوهی


@asheghanehsye_fatima
ترانه هایم
طعم لبانت را دارند...
مثلِ سکوتم
که رنگ ِ چشمهایت را...!!!....
ماندم ، سکوتم را ترانه کنم...
- یا ، ترانه هایم را سکوت...!!!...

#گویا_فیروزکوهی


@asheghanehaye_fatima
از کدامین جانب عشق می تَراود
طنینِ" دوستَت دارم " ؟!
که دلم را به ارتعاش گرفته‌ست...‌
کاش !
تاری از گیسوانت در چَنگم بود.
تا پاسخِ دلم را مینواختم
با نُت گریه‌های چشمِ مانده به راهت...!


#گویا_فیروزکوهی
#شما_فرستادید



@asheghanehaye_fatima
تکیه بر دیوار ترک خورده‌ی صبر!
چقدر روزهای تاریک را شب کنم؟!
و چند سطر رویای بی‌خوابی‌ام را صبح!
تا آفتاب کمی خود را بباراند
بر تاروپود چتر سیاهی
که از آنِ من نیست...

سایه‌ی بی‌رمق‌ام را
از لابه‌لای نرده‌ها عبور می‌دهم
مگر از نارنجی‌های باغ بچین‌ام
خاطرات با تو را
که پای درخت سیبی جاگذاشتم...

... و ابرهای درهم‌پیچیده
که حوصله‌ام نمی‌کنند
مثلِ چینه‌های کوتاه نیآمده
از خود خسته بودن‌ام را...

صدای غم‌گنانه‌ی شاعر آشنای در من است
بر دو راهه‌ی سنگی
که فصلی غریب آمده در تو
می‌خواند:
مرا به من برگردانید...

#گویا_فیروزکوهی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


■تولّد تاریک...

روزها
کمی از مرا سپری کردند!
...و شب‌ها
تولّد تاریکی‌ام را طلوعیده و مسرور
ستاره‌ستاره ترقّه ترکاندند...

انگشتان‌ام را تیزِ اشارت نمودم
تا تکّه‌ای از کیک ماه کامل را
با طعمی روشن؛
تعارف کنم
به خود رفته‌گانی
که هیچ از شناس‌نامه‌ام نمی‌دانند
که این چند برگِ جِلد شده
- تمام‌ات هویّت‌ام نیست...

من خودم هستم
با نیمه‌ای روشن‌تر از روز
که کمی از مرا سپری کرده‌ست.
...و نیمه‌ای از شب
که تاریکی‌ام را فرخنده دارد...

من خودم هستم
سایه روشنی از شکلِ هبوط آمده‌ی بر خاک!
با زخم‌هایی کهنه
...و باوری به بلوغ رسیده...

همین خسته‌ی شکسته که می‌بینی
- من‌ام!
دیگر چه بگویم؟!
تا باورِ تو...



#گویا_فیروزکوهی

به عیادتِ دلتنگی هایم بیا
با کمی حوصله
که من در تنهایی این اتاقک در بسته
جز با رویاهایم
هیچ فاصله ای
تا فراموشی همیشه ندارم...

#گویا_فیروزکوهی
#شما_فرستادید



@asheghanehaye_fatima
در کجای این جهان تاریک‌ام؟!
روشنم نیست!
تنها کلمات مرا می‌خوانند.
تتها واژه‌ها مرا می‌فهمند.
و تنها صداست که ادراکم می‌کند..‌.‌

دچار آمده‌ی وهمی
که از آنِ من نیست!
سایه‌به‌سایه‌ی شبِ مستولی
پی‌سوزِ پی‌سوز چراغی می‌سوزم
که خاموشیِ سال‌هایم را طی می‌کند
خسته‌تر و بی‌اتراق....‌

کجا آرام‌جایی؟!
که سکوت خاک‌خورده‌ی بی‌تو را
ردیف آیم!
در تغزّلی بر آمده از دل
به لب‌خوانی چشم‌هایی
که خواب را بر من خراب
قافیه نمی‌بندد...

#گویا_فیروزکوهی


@asheghanehaye_fatima