.
تا کی میتوانند دستانم
مرهمی باشند بر زخمهای او؟
و کلامم
پرندگانی درخشان در آسمان:
تسلیبخش،
تسلیبخش…
#سیلویا_پلات
@asheghanehaye_fatima
تا کی میتوانند دستانم
مرهمی باشند بر زخمهای او؟
و کلامم
پرندگانی درخشان در آسمان:
تسلیبخش،
تسلیبخش…
#سیلویا_پلات
@asheghanehaye_fatima
.
چه نمایش هراسانگیزی
اگر
قلبم را روی صورتم
میگذاشتم
و در دنیا
قدم میزدم.
#سیلویا_پلات
برگردان:مرجان وفایی
@asheghanehaye_fatima
چه نمایش هراسانگیزی
اگر
قلبم را روی صورتم
میگذاشتم
و در دنیا
قدم میزدم.
#سیلویا_پلات
برگردان:مرجان وفایی
@asheghanehaye_fatima
.
نفسی عمیق میکشم
و گوش میسپارم
به هقهقِ کهنهی قلبم:
من
هستم
من
هستم
من
هستم
#سیلویا_پلات
برگردان:سيدمحمدمركبيان
@asheghanehaye_fatima
نفسی عمیق میکشم
و گوش میسپارم
به هقهقِ کهنهی قلبم:
من
هستم
من
هستم
من
هستم
#سیلویا_پلات
برگردان:سيدمحمدمركبيان
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
و سرانجام
کسی را مییابی که میتوانی
تمام روحت را در او جاری کنی...
#سیلویا_پلات
پ.ن:
در سال 2010 #مارینا_آبرامویچ هنرمند صربستانی که به مادر هنر پرفورمنس مشهوره در موزه هنرهای مدرن نیویورک اجرایی با نام (هنرمند حاضر) انجام داد...
در طول این اجرا برای سه ماه هر روز صبح تا غروب مارینا روی صندلی می نشست و هر بار مخاطب غریبه ای به مدت یک دقیقه رو به روی او روی صندلی می نشست تا ارتباطی بدون کلام با نگاه برقرار کنند.
در یکی از این روزا و بدون اطلاع مارينا، ناگهان معشوقه سابق او #اولای روی صندلی مقابلش می نشیند، اولای و ماریانا بیست و سه سال از هم بی خبر بودند و هیچگونه ارتباطی با هم نداشتند.
اولای یکی از هزار و پانصد و شصت و پنج نفری بود که روبه روی مارینا نشست اما با همه فرق داشت ...
"چشم تنها جای بدن است که هنوز روحی در آن باقیست"
@asheghanehaye_fatima
کسی را مییابی که میتوانی
تمام روحت را در او جاری کنی...
#سیلویا_پلات
پ.ن:
در سال 2010 #مارینا_آبرامویچ هنرمند صربستانی که به مادر هنر پرفورمنس مشهوره در موزه هنرهای مدرن نیویورک اجرایی با نام (هنرمند حاضر) انجام داد...
در طول این اجرا برای سه ماه هر روز صبح تا غروب مارینا روی صندلی می نشست و هر بار مخاطب غریبه ای به مدت یک دقیقه رو به روی او روی صندلی می نشست تا ارتباطی بدون کلام با نگاه برقرار کنند.
در یکی از این روزا و بدون اطلاع مارينا، ناگهان معشوقه سابق او #اولای روی صندلی مقابلش می نشیند، اولای و ماریانا بیست و سه سال از هم بی خبر بودند و هیچگونه ارتباطی با هم نداشتند.
اولای یکی از هزار و پانصد و شصت و پنج نفری بود که روبه روی مارینا نشست اما با همه فرق داشت ...
"چشم تنها جای بدن است که هنوز روحی در آن باقیست"
@asheghanehaye_fatima
میدانم روزی خواهد آمد
شانه به شانهی من،
پرشور و زنده
و میگویی که رؤیا نیستی.
#سیلویا_پلات
@asheghanehaye_fatima
شانه به شانهی من،
پرشور و زنده
و میگویی که رؤیا نیستی.
#سیلویا_پلات
@asheghanehaye_fatima
من؟
به تنهایی قدم میزنم
و خیابان نیمهشب
زیر پاهایام کش میآید
چشمهایام را میبندم
همهی این خانههای رویایی
با یک اشارهی من
خاموش میشوند
و پیاز آسمانی ماه
بر بالای شیروانیها
آویزان میشود
دور که میشوم
درختها و خانهها را کوچک میکنم
و ریسمان نگاهام
میافتد به گردن لعبتکانی
که نمیدانند
چگونه کوچک و کوچکتر میشوند
آنها میخندند، میبوسند، مست میکنند
و حدس هم نمیزنند
اگر من بخواهم
در طرفهالعینی
خواهند مرد
من
وقتی حالام خوب است
به سبزه
سبزیاش را میدهم
به آسمان پاک
آبیاش را
و طلا را ارزانی خورشید میکنم
با این همه
در زمستانیترین حالت
میتوانم
رنگ را با قدرت تمام تحریم کنم
و گل را منع کنم از بودن
من
میدانم روزی سراسر شور،
در کنارم خواهی بود
در حالی که
انکار میکنی زادهی ذهن من هستی
و ادعا میکنی
گرمای عشق، برای اثبات تن کافی است
گرچه کاملن روشن است
تمام زیباییات، تمام لطافتات
هدیهای است
که من تو را بخشیدهام، عزیزم.
#سیلویا_پلات
@asheghanehaye_fatima
به تنهایی قدم میزنم
و خیابان نیمهشب
زیر پاهایام کش میآید
چشمهایام را میبندم
همهی این خانههای رویایی
با یک اشارهی من
خاموش میشوند
و پیاز آسمانی ماه
بر بالای شیروانیها
آویزان میشود
دور که میشوم
درختها و خانهها را کوچک میکنم
و ریسمان نگاهام
میافتد به گردن لعبتکانی
که نمیدانند
چگونه کوچک و کوچکتر میشوند
آنها میخندند، میبوسند، مست میکنند
و حدس هم نمیزنند
اگر من بخواهم
در طرفهالعینی
خواهند مرد
من
وقتی حالام خوب است
به سبزه
سبزیاش را میدهم
به آسمان پاک
آبیاش را
و طلا را ارزانی خورشید میکنم
با این همه
در زمستانیترین حالت
میتوانم
رنگ را با قدرت تمام تحریم کنم
و گل را منع کنم از بودن
من
میدانم روزی سراسر شور،
در کنارم خواهی بود
در حالی که
انکار میکنی زادهی ذهن من هستی
و ادعا میکنی
گرمای عشق، برای اثبات تن کافی است
گرچه کاملن روشن است
تمام زیباییات، تمام لطافتات
هدیهای است
که من تو را بخشیدهام، عزیزم.
#سیلویا_پلات
@asheghanehaye_fatima
من؟
به تنهایی قدم میزنم
و خیابان نیمهشب
زیر پاهایام کش میآید
چشمهایام را میبندم
همهی این خانههای رویایی
با یک اشارهی من
خاموش میشوند
و پیاز آسمانی ماه
بر بالای شیروانیها
آویزان میشود
دور که میشوم
درختها و خانهها را کوچک میکنم
و ریسمان نگاهام
میافتد به گردن لعبتکانی
که نمیدانند
چگونه کوچک و کوچکتر میشوند
آنها میخندند، میبوسند، مست میکنند
و حدس هم نمیزنند
اگر من بخواهم
در طرفهالعینی
خواهند مرد
من
وقتی حالام خوب است
به سبزه
سبزیاش را میدهم
به آسمان پاک
آبیاش را
و طلا را ارزانی خورشید میکنم
با این همه
در زمستانیترین حالت
میتوانم
رنگ را با قدرت تمام تحریم کنم
و گل را منع کنم از بودن
من
میدانم روزی سراسر شور،
در کنارم خواهی بود
در حالی که
انکار میکنی زادهی ذهن من هستی
و ادعا میکنی
گرمای عشق، برای اثبات تن کافی است
گرچه کاملن روشن است
تمام زیباییات، تمام لطافتات
هدیهای است
که من تو را بخشیدهام، عزیزم.
#سیلویا_پلات
@asheghanehaye_fatima
من؟
به تنهایی قدم میزنم
و خیابان نیمهشب
زیر پاهایام کش میآید
چشمهایام را میبندم
همهی این خانههای رویایی
با یک اشارهی من
خاموش میشوند
و پیاز آسمانی ماه
بر بالای شیروانیها
آویزان میشود
دور که میشوم
درختها و خانهها را کوچک میکنم
و ریسمان نگاهام
میافتد به گردن لعبتکانی
که نمیدانند
چگونه کوچک و کوچکتر میشوند
آنها میخندند، میبوسند، مست میکنند
و حدس هم نمیزنند
اگر من بخواهم
در طرفهالعینی
خواهند مرد
من
وقتی حالام خوب است
به سبزه
سبزیاش را میدهم
به آسمان پاک
آبیاش را
و طلا را ارزانی خورشید میکنم
با این همه
در زمستانیترین حالت
میتوانم
رنگ را با قدرت تمام تحریم کنم
و گل را منع کنم از بودن
من
میدانم روزی سراسر شور،
در کنارم خواهی بود
در حالی که
انکار میکنی زادهی ذهن من هستی
و ادعا میکنی
گرمای عشق، برای اثبات تن کافی است
گرچه کاملن روشن است
تمام زیباییات، تمام لطافتات
هدیهای است
که من تو را بخشیدهام، عزیزم.
#سیلویا_پلات
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نمیدانستم چرا میخواهم بگریم
اما میدانستم اگر کسی با من حرف بزند
یا دقیق نگاهم کند،
یک هفتهی تمام خواهم گریست.
#سیلویا_پلات
@asheghanehaye_fatima
اما میدانستم اگر کسی با من حرف بزند
یا دقیق نگاهم کند،
یک هفتهی تمام خواهم گریست.
#سیلویا_پلات
@asheghanehaye_fatima
.
من
میدانم روزی خواهی آمد
شانهبهشانهی من،
پُرشور و زنده
و میگویی که رؤیا نیستی
و ادعا میکنی
گرمای عشق، تن را ثابت میکند.
اگرچه روشن است عزیزم،
همهی زیباییات، همهی لطافتات
هدیهیی است
که من به تو دادهام.
■شاعر: #سیلویا_پلات [ Sylvia Plath | آمریکا، ۱۹۶۳-۱۹۳۲
@asheghanehaye_fatima
من
میدانم روزی خواهی آمد
شانهبهشانهی من،
پُرشور و زنده
و میگویی که رؤیا نیستی
و ادعا میکنی
گرمای عشق، تن را ثابت میکند.
اگرچه روشن است عزیزم،
همهی زیباییات، همهی لطافتات
هدیهیی است
که من به تو دادهام.
■شاعر: #سیلویا_پلات [ Sylvia Plath | آمریکا، ۱۹۶۳-۱۹۳۲
@asheghanehaye_fatima