@asheghanehaye_fatima
الزا، دلِ من!
از این بیش بیتابی سزاوار نیست.
آرام، آرام دلِ من، آرامتر!
تو باید دردهای بزرگتری را تحمل کنی
اشکهایت را در پشت چشمانِ «من»!
در انتظار روزی بنشان
که بر غمی بزرگتر بیفشانامشان.
الزا،
اگر تو را گفتند از ستارهی ناهید
نگین انگشتری خواهند ساخت
بپذیر...
اگر گفتند طلوع خورشید از گریبان مغربست
تو باورکن...
یا اگر دریای کبیر در ساغری گنجاندنیست
به راستی پندار...
هر چیزی را باورکن
هر افسانهای را و هر دروغی را؛
جز، این که در دل من «جز مهرت» چیز دیگریست.
نه، زنهار باور نکن، هرگز!
●■●شاعر: #لویی_آراگون| "Louis Aragon" | فرانسه، ۱۹۸۲-۱۸۹۷ |
●■●برگردان: #ساسان_تبسمی
الزا، دلِ من!
از این بیش بیتابی سزاوار نیست.
آرام، آرام دلِ من، آرامتر!
تو باید دردهای بزرگتری را تحمل کنی
اشکهایت را در پشت چشمانِ «من»!
در انتظار روزی بنشان
که بر غمی بزرگتر بیفشانامشان.
الزا،
اگر تو را گفتند از ستارهی ناهید
نگین انگشتری خواهند ساخت
بپذیر...
اگر گفتند طلوع خورشید از گریبان مغربست
تو باورکن...
یا اگر دریای کبیر در ساغری گنجاندنیست
به راستی پندار...
هر چیزی را باورکن
هر افسانهای را و هر دروغی را؛
جز، این که در دل من «جز مهرت» چیز دیگریست.
نه، زنهار باور نکن، هرگز!
●■●شاعر: #لویی_آراگون| "Louis Aragon" | فرانسه، ۱۹۸۲-۱۸۹۷ |
●■●برگردان: #ساسان_تبسمی
@asheghanehaye_fatima
الزا، دلِ من!
از این بیش بیتابی سزاوار نیست.
آرام، آرام دلِ من، آرامتر!
تو باید دردهای بزرگتری را تحمل کنی
اشکهایت را در پشت چشمانِ «من»!
در انتظار روزی بنشان
که بر غمی بزرگتر بیفشانامشان.
الزا،
اگر تو را گفتند از ستارهی ناهید
نگین انگشتری خواهند ساخت
بپذیر...
اگر گفتند طلوع خورشید از گریبان مغربست
تو باورکن...
یا اگر دریای کبیر در ساغری گنجاندنیست
به راستی پندار...
هر چیزی را باورکن
هر افسانهای را و هر دروغی را؛
جز، این که در دل من «جز مهرت» چیز دیگریست.
نه، زنهار باور نکن، هرگز!
■●شاعر: #لویی_آراگون| "Louis Aragon" | فرانسه، ۱۹۸۲-۱۸۹۷ |
■●برگردان: #ساسان_تبسمی
الزا، دلِ من!
از این بیش بیتابی سزاوار نیست.
آرام، آرام دلِ من، آرامتر!
تو باید دردهای بزرگتری را تحمل کنی
اشکهایت را در پشت چشمانِ «من»!
در انتظار روزی بنشان
که بر غمی بزرگتر بیفشانامشان.
الزا،
اگر تو را گفتند از ستارهی ناهید
نگین انگشتری خواهند ساخت
بپذیر...
اگر گفتند طلوع خورشید از گریبان مغربست
تو باورکن...
یا اگر دریای کبیر در ساغری گنجاندنیست
به راستی پندار...
هر چیزی را باورکن
هر افسانهای را و هر دروغی را؛
جز، این که در دل من «جز مهرت» چیز دیگریست.
نه، زنهار باور نکن، هرگز!
■●شاعر: #لویی_آراگون| "Louis Aragon" | فرانسه، ۱۹۸۲-۱۸۹۷ |
■●برگردان: #ساسان_تبسمی
@asheghanehaye_fatima
باز آمدم از سفرها و رنج، عشقِ من،
به صدای گرمات، به پروازِ پرندهگونِ دستات بر گیتار،
به بوسههای آتشِ بازدارندهی پاییز،
به سیرِ شب در آسمان.
خواهانِ نان و شهریاریِ آدمیانم،
و برای آن شخم کار، آن دهقانِ نگونبخت،
که کس را امیدی به خون و آوازم نیست؛
اما حذر از عشق تو جز مرگام نتوانم!
از اینروست که داسِ تو و سازِ شبانهی ماه مینوازد؛
همنوا با گیتارِ آن زورقِ روی آب
تا آن دم که سرانجام به خواب روم:
چرا که تمام بیخوابیهای زندگیام
بافته از هلال گلهاییست؛ جایگاه زندگی
و پروازِ دست تو، نگهبان شبِ مسافرِی خسته و خفته!
#پابلو_نرودا | Pablo Neruda | شیلی، ۱۹۷۳--۱۹۰۴ |
برگردان: #ساسان_تبسمی
باز آمدم از سفرها و رنج، عشقِ من،
به صدای گرمات، به پروازِ پرندهگونِ دستات بر گیتار،
به بوسههای آتشِ بازدارندهی پاییز،
به سیرِ شب در آسمان.
خواهانِ نان و شهریاریِ آدمیانم،
و برای آن شخم کار، آن دهقانِ نگونبخت،
که کس را امیدی به خون و آوازم نیست؛
اما حذر از عشق تو جز مرگام نتوانم!
از اینروست که داسِ تو و سازِ شبانهی ماه مینوازد؛
همنوا با گیتارِ آن زورقِ روی آب
تا آن دم که سرانجام به خواب روم:
چرا که تمام بیخوابیهای زندگیام
بافته از هلال گلهاییست؛ جایگاه زندگی
و پروازِ دست تو، نگهبان شبِ مسافرِی خسته و خفته!
#پابلو_نرودا | Pablo Neruda | شیلی، ۱۹۷۳--۱۹۰۴ |
برگردان: #ساسان_تبسمی
الزا،
اگر تو را گفتند از ستارهی ناهید
نگین انگشتری خواهند ساخت
بپذیر...
اگر گفتند طلوع خورشید از گریبان مغربست
تو باورکن...
یا اگر دریای کبیر در ساغری گنجاندنیست
به راستی پندار...
هر چیزی را باورکن
هر افسانهای را و هر دروغی را؛
جز، این که در دل من «جز مهرت» چیز دیگریست.
نه، زنهار باور نکن، هرگز!
■شاعر: #لویی_آراگون
■برگردان: #ساسان_تبسمی
«الزا تریوله» همسرِ آراگون که این شعر خطاب به اوست.
@asheghanehaye_fatima
اگر تو را گفتند از ستارهی ناهید
نگین انگشتری خواهند ساخت
بپذیر...
اگر گفتند طلوع خورشید از گریبان مغربست
تو باورکن...
یا اگر دریای کبیر در ساغری گنجاندنیست
به راستی پندار...
هر چیزی را باورکن
هر افسانهای را و هر دروغی را؛
جز، این که در دل من «جز مهرت» چیز دیگریست.
نه، زنهار باور نکن، هرگز!
■شاعر: #لویی_آراگون
■برگردان: #ساسان_تبسمی
«الزا تریوله» همسرِ آراگون که این شعر خطاب به اوست.
@asheghanehaye_fatima