@asheghanehaye_fatima
من می تونم به شما زنگ بزنم؟!
با کمی خش
شکل صدای تو همین بود
و من با صورت داغم :
بله...
درست مثل وقتی که در غار
با نیزه ات شکل کشیدی
و دست من کشیدن بله را بلد نبود
اصلا بله نبود در غار
من و تو درست قد آغوش هم بودیم
و قرن ها بعد
تو مباشر کدخدا
و من دختر خاله ی گیسو رهای تو
رها بر کوه های مخملی
حالا شانه های من عاشق اند
و چشم های تو خطاط
که مرا ،نستعلیق نه
شکسته می نویسند
و سرگیجه می روند
کلمه ها و قلم
شانه هایم الزایمر ندارند
از اول مرداد چشم های تو
بر من قرنی مچاله گذشته
وقتی با همان شکل صدا می گویی:
من می تونم به شما زنگ بزنم؟!
و دیگر زنگ نمیزنی به شانه هایم
اصلا بی خیال
آدم که تجربه های خودش که نه
دیگران را جار نمی زند
آدم فقططططططط
با کلمه های مانده در گلو
قورت می دهد همه ی قهوه های مسموم
از نبودن تو را
فقط آدم
گاهی
خودکشی را
نه...
می پرد از دلش بیرون
و حوا که دکمه ندارد
اصلا پیراهن ندارد
برگ پهن تری را به سینه می چسباند.
#مرضیه_برمال
من می تونم به شما زنگ بزنم؟!
با کمی خش
شکل صدای تو همین بود
و من با صورت داغم :
بله...
درست مثل وقتی که در غار
با نیزه ات شکل کشیدی
و دست من کشیدن بله را بلد نبود
اصلا بله نبود در غار
من و تو درست قد آغوش هم بودیم
و قرن ها بعد
تو مباشر کدخدا
و من دختر خاله ی گیسو رهای تو
رها بر کوه های مخملی
حالا شانه های من عاشق اند
و چشم های تو خطاط
که مرا ،نستعلیق نه
شکسته می نویسند
و سرگیجه می روند
کلمه ها و قلم
شانه هایم الزایمر ندارند
از اول مرداد چشم های تو
بر من قرنی مچاله گذشته
وقتی با همان شکل صدا می گویی:
من می تونم به شما زنگ بزنم؟!
و دیگر زنگ نمیزنی به شانه هایم
اصلا بی خیال
آدم که تجربه های خودش که نه
دیگران را جار نمی زند
آدم فقططططططط
با کلمه های مانده در گلو
قورت می دهد همه ی قهوه های مسموم
از نبودن تو را
فقط آدم
گاهی
خودکشی را
نه...
می پرد از دلش بیرون
و حوا که دکمه ندارد
اصلا پیراهن ندارد
برگ پهن تری را به سینه می چسباند.
#مرضیه_برمال