عاشقانه های فاطیما
820 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima




چیزی به من بگو؛
دستی به من بده،
راهی به من ببخش . -
و آفتاب کن!
که می خواهم
در چشم های تو
شب را زبون تر از همیشه ببینم!
و
توفان شوم به سبزه،
و بگذرم در باغ
تا هر چیز دیگری
دریا نشین شود.
و دریا
در چشم های تو
باغی چنین شود!

چیزی به من بگو؛
دستی به من بده،
راهی به من ببخش ...

#اسماعیل_شاهرودی
@asheghanehaye_fatima



با غریو چشم تو
ستاره‌های کور سو
سویشان ز جلوه می‌رود...
چشم و چار تو
در هوای جستجوی رونق ستاره نیست...


#اسماعیل_شاهرودی(آینده)
#اسماعیل_شاهرودی




براى بعضى هزار نفر
براى بعضى يک نفر
و براى بعضى ديگر
يکى از هزار نفر!

هزار ستاره که مى درخشد از درد
در يک آسمان از اميد
روشن مى کند يک زمين را
که در آن
انسان ها و رنگ هاشان
سايه روشن زندگانى را
با خود مى برند
عشق هاشان را
با خود مى کشند.
و من باعشق هايم،که زاده است دردى را در خود،
مى درخشم
و دردى را يک نفر
يکى از هزار نفر
از هزاران هزار نفر
به من نوشاند
مى نوشم.

اما يک نفر مرد
که راه مى رود
اما يک نفر مرد
که مى نوشد
نمى نوشد.
و نمى نوشد انسان من
حتى جرعه اى از حرف هاى نرگس را
(از شرابش را)
که آبى ست بر عشق هايم
و مى سوزاند دردهايم را.
و من انسان يک درد!

انسان من که هيمه ى انگورى ست در تنور يک شرم
از شيار گذشته هاست
که فرو مى رود
در خم حرف ها
و مى سازد خود را
(من يک نفر را
يکى از هزار نفر
از هزاران هزار نفر را!)
انسان من چه مى داند که چه نوشيده است؟
و نمى شناسد که زندگانى انسان درد من
پادزهرى ست
براى زهر دردهايى که مى چشم
در مذاق آرزويم_
و بار عشقى که مى کشم
بر شانه هاى رنجم؛
تا بنوشم شرابى را
که سيراب مى تواند کرد
شايد هزار نفر را
و حتما يکى از هزار نفر را!
و نرگسى که درياهاست در
چشمان عشق من
چشمانش آبى ست
آبى ست
آبى ست...
درياهاست
درياها آبى ست
و انسان من در آن ته نشين شده است
و فسيل يک انسان
(انسان يک درد)
صدف يک درياست._
که اينک قايقى آرام در آن مى راند._
و صداى يک انسان است که مى خواند:
(آهسته مى خواند)_
ديشب که چشم کور و پشيمانم
هر جا پى نگاه تو جويا بود
ديدم به چشم خويش جدايى را
در جايگاه فاصله ى ما بود.
و قايق مى راند
مى راند
مى راند_
به جانبى که نمى داند.
و دور مى شود از بندرگاه
که چلچراغ در تالار آرزوى من است
و سرگردان مى برد
انسان يک درد را
به سوى گردابى از توفان
(از من)
و من يک درد
با شراب ها
با بارهاى شانه ها
با عشق هاى يک انسان
غرق مى شود.
و نرگس غرق مى شود با قايقى که مى راند.
انسان هم چنان مى خواند:_
(آهسته مى خواند.)_
ماندى ز راه و باز نمى مانم
مى بينى_اى فريب!_ به راه تو.
تا لحظه اى که تاب و توانم هست
گيرم سراغ جاى نگاه تو!
و با او فرو مى رود
در انديشه ى شايد هزار نفر
و در انديشه ى حتما يکى از هزار نفر
از هزاران هزار نفر!

انسان درد من غرق شده است.
و نرگس غرق شده است
در انديشه ها
در درياها
(در درياهاى چشم ها)
درياها و چشم ها آبى ست
آبى ست
و من يک نفر
يکى از هزار نفر
از هزاران هزار نفر_
غرق شده ام
با دردهايم
با شراب هايم
با درياهايم
و با عشق هايم!



@asheghanehaye_fatima
@asheghanehsye_fatima



به سکوتش نهفته غوغایی
شرم می‌ریزد از دو چشمانش.
سایه‌ی محو آرزوهایم
می‌خزد نرم روی دامانش.

گه به کاشانه‌ی تصّور من
عهدهای شکسته می‌آید
تا در انبوه بار خاطره‌ام
یادبودش غمی بیفراید.

غم دیرین من به خشم امید
شد گرفتار و خورد سیلی‌ها
یأس ترسید و پا کشید و برفت
حال غم نیز گشته ناپیدا.

عهد امید را نمی‌شکنم،
عهد دارد امید با او نیز
کی در آغوشت، آرزو! افتم
ای سکوت! از میان ما برخیز



#اسماعیل_شاهرودی
@asheghanehaye_fatima




زمان با پنجه های زهرآگینش به زنجیرم کشانید.
نگاهم مات رقص گرمناک آرزوها بود...
تو آن شب با نوای زندگی بخش ات مرا لالایی دلچسب می گفتی.




#اسماعیل_شاهرودی
چیزی به من بگو
دستی به من بده
راهی به من ببخش
و آفتاب کن که می خواهم
در چشم های تو
شب را زبون تر از همیشه ببینم.

#اسماعیل_شاهرودی

@asheghanehaye_fatima
#اسماعیل_شاهرودی

ومن
ترا
می خواهم!
تو ای پیام وسعت رنجوری ،
تو ای بلوغ نوبت شادی ،
تو ای ...انسان!
من از تمام وسعت رنج
می آیم،
تو ای بلوغ نوبت شادی ،
بیا بیا !
توای انسان
بیا که هر دَمِ من
حضور گام تو را روی راه می جوید،
و گام تو دیریست
به هیچ نقطۀ ای سرزمین نمی روید.
تو ای بلوغ نوبت شادی ، تو ای تو آخرین رنج،
تو ای تو واژۀ معلوم ، ای حقیقت ، افسانه ، ای طلا ، ای گنج بیا!

#اسماعیل_شاهرودی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


به سکوتش نهفته غوغایی
شرم می‌ریزد از دو چشمانش.
سایه‌ی محو آرزوهایم
می‌خزد نرم روی دامانش.

گه به کاشانه‌ی تصّور من
عهدهای شکسته می‌آید
تا در انبوه بار خاطره‌ام
یادبودش غمی بیفراید.

غم دیرین من به خشم امید
شد گرفتار و خورد سیلی‌ها
یأس ترسید و پا کشید و برفت
حال غم نیز گشته ناپیدا.

عهد امید را نمی‌شکنم،
عهد دارد امید با او نیز
کی در آغوشت، آرزو! افتم
ای سکوت! از میان ما برخیز



#اسماعیل_شاهرودی
@asheghanehaye_fatima




یک شب اگر که پیکر ما در دیار غم
خود را به دارِ مرگ بیاویزد آشکار

ما همچو آن ستاره بتابیم بی‌وجود
در نورِ عشقِ خویش بمانیم پایدار


#اسماعیل_شاهرودی
از شعرِ ستاره
از مجموعهٔ "آینده"
@asheghanehaye_fatima

شب
در بر یاد تو گم کردم خویش!
صبحگاهان اما
ظاهرآرای دل بستر خود یافتمش.-
حرف این است که من
آن زمان مقدم پیدا شده را
باز نشناختمش!

یاد تو می‌خواهد
از من آوازۀ یاس
و من این درد که بی‌هوده به فکر تو خود آویخته‌ام
همه‌جا بر رخ هر لحظۀ خود ریخته‌ام!

وای،-زان آرزوی محو که همتایش نیست،
وای،-زان آرزوی گرم که پیدایش نیست
خویش بگسیخته‌ام!
وای من در دل من می‌گردد،-
از پی گردش این‌گونه به دل
موجی انگیخته‌ام.

شب به ره می‌رود اینک دیریست
وندرین گوشۀ غم
هیچ‌کس نیست خبر گیرد از حال کسی
غیر یاد تو،که چون می‌جوشد
ذره از ذرۀ من می‌پوشد...



#اسماعیل_شاهرودی
@asheghanehaye_fatima

ما هردومان گرایش و پرهیز،
ما هردومان نوازش لبریز!
و
پرهیز
هیز
هیز مهربان دو پیکر
تا
کوچه باغ­های بستر بود
و در بستر
آواز قرن­های
های
های رفته و آینده می­گذشت…

#اسماعیل_شاهرودی
به سکوتش نهفته غوغایی
شرم می‌ریزد از دو چشمانش.
سایه‌ی محو آرزوهایم
می‌خزد نرم روی دامانش.

گه به کاشانه‌ی تصّور من
عهدهای شکسته می‌آید
تا در انبوه بار خاطره‌ام
یادبودش غمی بیفراید.

غم دیرین من به خشم امید
شد گرفتار و خورد سیلی‌ها
یأس ترسید و پا کشید و برفت
حال غم نیز گشته ناپیدا.

عهد امید را نمی‌شکنم،
عهد دارد امید با او نیز
کی در آغوشت، آرزو! افتم
ای سکوت! از میان ما برخیز


#اسماعیل_شاهرودی
گردن‌ام منتظر حلقه‌ی دستان تو بود
(بر سر چشمه‌ی خواب)،
لیک دیدم به دو چشم نگران
دست‌های تو گذشت،
همچو آبی که روان بود، به سوی دگران!

■●شاعر: #اسماعیل_شاهرودی | ۱۳۰۴ دامغان – ۱۳۶۰ تهران

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



به سکوتش نهفته غوغایی
شرم می‌ریزد از دو چشمانش.
سایه‌ی محو آرزوهایم
می‌خزد نرم روی دامانش.
گه به کاشانه‌ی تصّور من
عهدهای شکسته می‌آید.
تا در انبوه بار خاطره‌ام
یادبودش غمی بیفراید.
غم دیرین من به خشم امید
شد گرفتار و خورد سیلی‌ها
یأس ترسید و پا کشید و برفت
حال غم نیز گشته ناپیدا.
عهد امید را نمی‌شکنم،
عهد دارد امید با او نیز.
کی در آغوشت،  آرزو! افتم
ای سکوت! از میان ما برخیز

#اسماعیل_شاهرودی
@asheghanehaye_fatima

به سکوتش نهفته غوغایی
شرم می‌ریزد از دو چشمانش.
سایه‌ی محو آرزوهایم
می‌خزد نرم روی دامانش.
گه به کاشانه‌ی تصّور من
عهدهای شکسته می‌آید.
تا در انبوه بار خاطره‌ام
یادبودش غمی بیفراید.
غم دیرین من به خشم امید
شد گرفتار و خورد سیلی‌ها
یأس ترسید و پا کشید و برفت
حال غم نیز گشته ناپیدا.
عهد امید را نمی‌شکنم،
عهد دارد امید با او نیز.
کی در آغوشت،  آرزو! افتم
ای سکوت! از میان ما برخیز

#اسماعیل_شاهرودی
در کدامین کهکشان
ستاره‌ای خواهد گفت
که من جاده او نباشم!
و در کدامین
ابتدا
رودخانه‌ای نخواهد دانست
که 
تو
بر آیینه
پا نمی‌گذاری؟

تو 
سراسر پاکی را
از دست‌های خود
جاری کن؛
تا اندیشه کهکشان
بی‌غبار شود،
و شب
به ستاره
سلام
گوید!


اسماعیل شاهرودی
•••


چیزی به من بگو؛
دستی به من بده،
راهی به من ببخش . -
و آفتاب کن!
که می‌خواهم
در چشم‌های تو
شب را زبون‌تر از همیشه ببینم!
و
توفان شوم به سبزه،
و بگذرم در باغ
تا هر چیز دیگری
دریا نشین شود.
و دریا
در چشم‌های تو
باغی چنین شود!

چیزی به من بگو؛
دستی به من بده،
راهی به من ببخش...


#اسماعیل_شاهرودی

@asheghanehaye_fatima
در چشم های تو ...



چیزی به من بگو ،
دستی به من بده ،
راهی به من ببخش .
و آفتاب کن
که می خواهم
در چشم های تو
شب را زبونتر از همیشه ببینم !
و توفان شوم به سبزه ،
و بگذارم در باغ
هر چیز دیگر است
دریا نشین شود ،
و دریا
در چشم های تو
باغی چنین شود!

***

چیزی به من بگو ،
دستی به من بده ،
راهی به من ببخش !


#اسماعیل_شاهرودی
از دفتر " هر سوی راه راه راه راه "


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


آی ... دروازه‌بان شهر باز کن!
کلون را باز کن!
که من بازگشتن نمی‌توانم.
دروازه‌ی عشق و زندگی را به رويم بسته‌اند.
و قلبم را آکنده‌اند از درد و دريغ.

تنها
تنها
تنها من مانده‌ام و چله نشينی ياس‌ها و شکست‌ها
تنها
تنها
تنها!

خرابه‌ی اين تنهايی را
اما
به‌جا خواهم گذارد
و چون ابر و هوا
آزاد خواهم شد.
و خواهم پيمود
تنگه‌ی وحشت‌زايی را
که فاصله‌ی اکنون و دنيای فرداست.
و فواره‌های بلند آرزو را باز می‌کنم
تا قطره‌های فتح بپاشند٬
تا موج‌های رنگ بريزند٬
تا حماسه‌ای بسرايند
و بفشارند
حلقوم رنج
ساليانم را
و فرود آورند
خواب پريشان ياسم را
از بالا
حالا!
آی ... دروازه بان شهر
باز کن!
کلون را باز کن!
که من بازگشتن
نمی‌توانم.
و اينک
باد با آشوب عصيانش
در اين‌جا
بی‌چيزی که نامی دارد ( از هر چيز) می‌گردد
و از اقصی نقاط اين بيابان
ز فريادی که بر می‌دارد
....چينه‌ای ديگر روی چينه‌ی باروی وحشت می‌گذارد
باز کن!
باز کن دروازه‌بان
در را!
باز کن
تا در تلاش زند‌‌ه‌ی من
مردی را ببينی!
زجری را بخوانی٬
عشقی را بدانی!
باز کن من انتظار خسته‌ات را
در صدای پای خود آرام خواهم کرد.
باز کن
بيگانه‌ی من
تا ديار آشنا راه درازی را سپرده٬
خون دل بسيار خورده
باز کن!
باز کن
تا سوزش بی‌تاب سرمايی که می‌آيد
حرف آخر را نگفته است با من
باز کن!
دروازه بان ديگر! باز کن
در
را...


#اسماعیل_شاهرودی
@asheghanehaye_fatima




او، آن یگانه را
من از نگاه پنجره پرسیدم.
و جام شیشه
با انتظار این تمامت استادن
از او شتاب آمدن و رفتن را پاسخ گفت؛
اما مجاب سینه نشد آن حرف
زیرا که باز هم
او، آن یگانه را
من از نگاه پنجره می‌پرسم.



#اسماعیل_شاهرودی
پا در رکاب


تا باز هم از
آیهٔ رفتن
بسرایم
آغوش آوازهایم را
باز میکنم.
و در انتظار تو
ای طلوع پا در رکاب گسستن! -
بهترین جامه زربفتم را-
به او می گویم -
تا از صندوق استراحت
بیرون بکشد.
و در آئینه گنج او می نگرم
تا جوانی خود را
در چهره و بازویم
بیابم؛
آنگاه
کفش های بی قرار صبح را
به پا می کنم
و به جان می خوانم:

بیا که هر دم من
حضور گام تو را روی راه می جوید،
و گام تو دیری ست
به هیچ نقطه این سرزمین نمی روید، ۔
تو ای طلوع گسستن، تو ای گسس...


و تو
می دمی و
من
به مهمانی آفتاب
می روم،
می روم،
می روم،
می
ر
و...

#اسماعیل_شاهرودی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima