گفتن "دوستت دارم"،
همیشه شبیه دل به دریا زدن است،
رها کردن تیری که دیگر هرگز به کمان باز نمی گردد.
"دوستت دارم" هر سرانجامی که بیابد،
این تیر که رها شود،
دیگر هیچکس آن آدم قبلی نخواهد بود...!
@asheghanehaye_fatima
#امیرحسین_کامیار
کتاب سمت آبی آتش
همیشه شبیه دل به دریا زدن است،
رها کردن تیری که دیگر هرگز به کمان باز نمی گردد.
"دوستت دارم" هر سرانجامی که بیابد،
این تیر که رها شود،
دیگر هیچکس آن آدم قبلی نخواهد بود...!
@asheghanehaye_fatima
#امیرحسین_کامیار
کتاب سمت آبی آتش
@asheghanehaye_fatima
دو جور عاشق شدن داریم انگار.
یکی شبیه خیس شدن
زیر رگبار یک روز بهاری است،
ناگهانی پیش میآید، غافلگیرت میکند،
شناختی در کار نیست،
به آنی که تا دیروز صرفا دوست،
همکار یا همکلاسیِ دوری بود
حالا معشوق است،
باعث دلخوشی و هدف تمام شوق زندگیت...
حالت دیگری هم اما هست
که همه چیز کمکم شروع میشود،
آدمت را میشناسی، بعد دوستی میآید،
از پسش دوست داشتن
و یک جا ناگهان چشم باز میکنی
و میبینی عاشقی.
انگار کن که عشق کمکم و به تدریج،
مانند نمِ نرم صبحِ یک شب بارانی،
نشت کرده به تمام جانت
و به تدریج چنان به این دلدادگی آغشتهای
که خودت را بیحضورش تصور نمیکنی.
آن اولی ناآرامت میکند
و بر سر شوقت میآورد،
این دومی آرامت میسازد
و بر سر شوقت میآورد.
آن اولی از تو یاغی میسازد،
این دومی تو را به آبادگر بدل میکند.
در آن شکل نخست میخواهی
همۀ قید و بندها را به خاطر او ویران کنی،
در این حالت دوم میخواهی
همۀ جهان را برای او آباد سازی.
«آرش نراقی »جایی گفته
عشق یعنی عشق میانسالی،
چون بالغ بودن ملازم و همراهش است.
آن شیوۀ عاشقی دوم،
آن آباد شدن تدریجی جان
که آبادی جهانت را در پی دارد،
انگار خیلی به تصویر «عشق میانسالی»
که "نراقی" مینویسد نزدیک است.
#امیرحسین_کامیار
دو جور عاشق شدن داریم انگار.
یکی شبیه خیس شدن
زیر رگبار یک روز بهاری است،
ناگهانی پیش میآید، غافلگیرت میکند،
شناختی در کار نیست،
به آنی که تا دیروز صرفا دوست،
همکار یا همکلاسیِ دوری بود
حالا معشوق است،
باعث دلخوشی و هدف تمام شوق زندگیت...
حالت دیگری هم اما هست
که همه چیز کمکم شروع میشود،
آدمت را میشناسی، بعد دوستی میآید،
از پسش دوست داشتن
و یک جا ناگهان چشم باز میکنی
و میبینی عاشقی.
انگار کن که عشق کمکم و به تدریج،
مانند نمِ نرم صبحِ یک شب بارانی،
نشت کرده به تمام جانت
و به تدریج چنان به این دلدادگی آغشتهای
که خودت را بیحضورش تصور نمیکنی.
آن اولی ناآرامت میکند
و بر سر شوقت میآورد،
این دومی آرامت میسازد
و بر سر شوقت میآورد.
آن اولی از تو یاغی میسازد،
این دومی تو را به آبادگر بدل میکند.
در آن شکل نخست میخواهی
همۀ قید و بندها را به خاطر او ویران کنی،
در این حالت دوم میخواهی
همۀ جهان را برای او آباد سازی.
«آرش نراقی »جایی گفته
عشق یعنی عشق میانسالی،
چون بالغ بودن ملازم و همراهش است.
آن شیوۀ عاشقی دوم،
آن آباد شدن تدریجی جان
که آبادی جهانت را در پی دارد،
انگار خیلی به تصویر «عشق میانسالی»
که "نراقی" مینویسد نزدیک است.
#امیرحسین_کامیار
@asheghanehaye_fatima
میدانی وقتی برایت رجز خواندم که اگر لازم باشد با خودم، با تو، با تمام جهان میجنگم تا به دوست داشتنی کمتر از آنچه حق چشمانت است رضایت ندهی، در خاطرم نبود که حتی جنگی چنین عاشقانه هم تلفات خود را دارد.
از یاد برده بودم که تو شاید حاضر به پرداخت بهای این نبرد نباشی،نخواهیاش و حق توست که نخواهی.
👤#امیرحسین_کامیار
میدانی وقتی برایت رجز خواندم که اگر لازم باشد با خودم، با تو، با تمام جهان میجنگم تا به دوست داشتنی کمتر از آنچه حق چشمانت است رضایت ندهی، در خاطرم نبود که حتی جنگی چنین عاشقانه هم تلفات خود را دارد.
از یاد برده بودم که تو شاید حاضر به پرداخت بهای این نبرد نباشی،نخواهیاش و حق توست که نخواهی.
👤#امیرحسین_کامیار
@asheghanehaye_fatima
گاهی اشتیاقی که درون آدمیست، پوزخندزنان کناری میایستد و مجالت میدهد که بتازی، بروی، بیایی و آخر که خستهتن و سوختهجان به نقطهی آغاز، به نقطهی حیرت بازگشتی، میزند روی شانهات و طوری نگاهت میکند که یعنی برویم؟
#امیرحسین_کامیار
کتاب #سمت_آبی_آتش
#نشر_هیرمند
گاهی اشتیاقی که درون آدمیست، پوزخندزنان کناری میایستد و مجالت میدهد که بتازی، بروی، بیایی و آخر که خستهتن و سوختهجان به نقطهی آغاز، به نقطهی حیرت بازگشتی، میزند روی شانهات و طوری نگاهت میکند که یعنی برویم؟
#امیرحسین_کامیار
کتاب #سمت_آبی_آتش
#نشر_هیرمند
@asheghanehaye_fatima
.
به وقت دل دادگی می فهمی، کنعان نه جایی در جغرافیا که مختصاتی در جان آدمی است. رنج و اندوه همزاد عشقند و تو در مصر هم که باشی، دلت به کنعان سرگردان است.
دوست داشتن آدمی را وا می دارد تا نادیدنی را ببیند، نیافتنی را بیابد. افسونی در عشق هست که روزمرگی را می تاراند و باعث می شود به ذات اشیا، آدم ها و زندگی پی ببریم.
#سمت_آبی_آتش
#امیرحسین_کامیار
.
.
به وقت دل دادگی می فهمی، کنعان نه جایی در جغرافیا که مختصاتی در جان آدمی است. رنج و اندوه همزاد عشقند و تو در مصر هم که باشی، دلت به کنعان سرگردان است.
دوست داشتن آدمی را وا می دارد تا نادیدنی را ببیند، نیافتنی را بیابد. افسونی در عشق هست که روزمرگی را می تاراند و باعث می شود به ذات اشیا، آدم ها و زندگی پی ببریم.
#سمت_آبی_آتش
#امیرحسین_کامیار
.
@asheghanehaye_fatima
گفتن دوستت دارم، همیشه شبیه دل به دریا زدن است، رها کردن تیری که دیگر هرگز به کمان بازنمی گردد.
دوستت دارم هر سرانجامی که بیابد، این تیر که رها شود، دیگر هیچکس آن آدم قبلی نخواهد بود.
🖊 #امیرحسین_کامیار
گفتن دوستت دارم، همیشه شبیه دل به دریا زدن است، رها کردن تیری که دیگر هرگز به کمان بازنمی گردد.
دوستت دارم هر سرانجامی که بیابد، این تیر که رها شود، دیگر هیچکس آن آدم قبلی نخواهد بود.
🖊 #امیرحسین_کامیار
@asheghanehaye_fatima
میدانی! با هربار گفتن دوستت دارم ما سپر زمین میگذاریم،
زره از تن بیرون میكنیم و راضی میشویم به رضای روزگار،
به خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا كن.
بیدفاع برابر آن که دوستش داریم میایستیم در حالی كه تنها پناهگاهمان همان دوستت دارم است و اگر این سنگر سقوط كند...
آخ كه اگر این سنگر سقوط كند...
#امیرحسین_کامیار
میدانی! با هربار گفتن دوستت دارم ما سپر زمین میگذاریم،
زره از تن بیرون میكنیم و راضی میشویم به رضای روزگار،
به خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا كن.
بیدفاع برابر آن که دوستش داریم میایستیم در حالی كه تنها پناهگاهمان همان دوستت دارم است و اگر این سنگر سقوط كند...
آخ كه اگر این سنگر سقوط كند...
#امیرحسین_کامیار
میدانی وقتی برایت رجز خواندم که اگر لازم باشد با خودم، با تو، با تمام جهان میجنگم تا به دوست داشتنی کمتر از آنچه حق چشمانت است رضایت ندهی، در خاطرم نبود که حتا جنگی چنین عاشقانه هم تلفات خود را دارد.
از یاد برده بودم که تو شاید حاضر بهک پرداخت بهای این نبرد نباشی، نخواهیاش و حق توست که نخواهی.
📕 سمت آبی آتش
✍🏽 #امیرحسین_کامیار
@asheghanehaye_fatima
از یاد برده بودم که تو شاید حاضر بهک پرداخت بهای این نبرد نباشی، نخواهیاش و حق توست که نخواهی.
📕 سمت آبی آتش
✍🏽 #امیرحسین_کامیار
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
حقیقت ندارد؛ از انتظار کشیدن برای حضورت دست برنداشتهام اما واقعیت دارد که دیگر توقعی از این انتظار ندارم.
دردت نزْدم مانده و نمیرود،
انگار که خودم نمیگذارم تا برود.
شبیه آدمهایی نیستم که مشکی پوشیدهاند تا به مراسم تدفین عزیزی بروند، بلکه به آنها شباهت دارم که پشت در آی سی یو، مضطرب قدم میزنند تا شاید بتوانند عزیزشان را به بخش برگردانند.
حسم از رها کردن خیالت، شبیه خیانت به مهری است که از تو نزدم یادگار مانده. این میان چیزی را مکرر نادیده گرفتهام. تو این مهر را نمیخواهی، نخواستهای و نخواستن حق تو است.
📕 سمت آبی آتش
✍🏽 #امیرحسین_کامیار
حقیقت ندارد؛ از انتظار کشیدن برای حضورت دست برنداشتهام اما واقعیت دارد که دیگر توقعی از این انتظار ندارم.
دردت نزْدم مانده و نمیرود،
انگار که خودم نمیگذارم تا برود.
شبیه آدمهایی نیستم که مشکی پوشیدهاند تا به مراسم تدفین عزیزی بروند، بلکه به آنها شباهت دارم که پشت در آی سی یو، مضطرب قدم میزنند تا شاید بتوانند عزیزشان را به بخش برگردانند.
حسم از رها کردن خیالت، شبیه خیانت به مهری است که از تو نزدم یادگار مانده. این میان چیزی را مکرر نادیده گرفتهام. تو این مهر را نمیخواهی، نخواستهای و نخواستن حق تو است.
📕 سمت آبی آتش
✍🏽 #امیرحسین_کامیار
@asheghanehaye_fatima
آنچه از تو آموختم درست درد کشیدن است. در پی انتقام و کینهتوزی برنیامدن، تمام قد رنج بردن و به جستجوی سهم خویش از ویرانی در گذشته سرک کشیدن. از تو یاد گرفتم طاقت بیاورم، جا نزنم، تسلیم تاریکی نشوم و اجازه ندهم سایهی سنگین آن دیگری از من آدمی مانند او بسازد. از تو تاب آوردن آموختم و امیدوار ماندن. کنار تو یاد گرفتم زخمهای آدمی سرمایهی او هستند، زخم را فریاد نکن. در سکوت با آن بساز، سهم خویش را ببین و با رنج، خود را تطهیر کن.
سیاوشیم ما، باید که از آتش درد بگذریم و ناخواستنیبودن را تاب بیاوریم، تا دل بار دگر حلوا شود و زندگی مبارک. ..
زندگی گاهی شب یلداست و مومن بودن به نورِ فردا تنها شانس بقای ما میان سرما و تاریکی است. این باور را از تو دارم...
#امیرحسین_کامیار
آنچه از تو آموختم درست درد کشیدن است. در پی انتقام و کینهتوزی برنیامدن، تمام قد رنج بردن و به جستجوی سهم خویش از ویرانی در گذشته سرک کشیدن. از تو یاد گرفتم طاقت بیاورم، جا نزنم، تسلیم تاریکی نشوم و اجازه ندهم سایهی سنگین آن دیگری از من آدمی مانند او بسازد. از تو تاب آوردن آموختم و امیدوار ماندن. کنار تو یاد گرفتم زخمهای آدمی سرمایهی او هستند، زخم را فریاد نکن. در سکوت با آن بساز، سهم خویش را ببین و با رنج، خود را تطهیر کن.
سیاوشیم ما، باید که از آتش درد بگذریم و ناخواستنیبودن را تاب بیاوریم، تا دل بار دگر حلوا شود و زندگی مبارک. ..
زندگی گاهی شب یلداست و مومن بودن به نورِ فردا تنها شانس بقای ما میان سرما و تاریکی است. این باور را از تو دارم...
#امیرحسین_کامیار
پیش از دل بستن به تو، ساکن سرزمین روزمرهگی بودم، همهچیز عادی بود. سپس ناگهان تو را یافتم، همهی آن عادت ها تغییر کردند و جهان دیگر شد. شبیه آدمی شدم که شب در خانه میخوابد و صبح در شهری غریب چشم میگشاید، بی آن که زبان و قوانین این فضای تازه را بداند. عشق آدمی را وادار به سفر میکند، به بیرون رفتن از دایرهی امن عادات و راهی شدن به سوی مقصدی ناشناخته. سردرگم، راهی مسیری شدم که امیدوار بودم به چشمان تو ختم شود. چالش این تجربهی جدید را پذیرفتم تا شاید بشود بر مبنایش جهانی تازه ساخت، دنیایی که بنیان اش دوست داشتن تو باشد. در دستم جز امید نداشتم. آن امیدواری در قلبم جرات شد تا به خواستن میدان دهم، چیزی به سان رود در نشیب دره سر به سنگ زدن و جاری شدن. اگر امیدی نباشد گویی زندگی نمیکنی، که فقط زندهای و زندگی نکردن، همیشه بد باختن است.
حالا حس میکنم این سفر بی سرانجام است و این راه به تو نمیرسد. غمگینم، گذشته بی رنگ شده و آینده بیهوده. خودم را با این باور تسلا میدهم که از این سفر کوتاه چیزهایی دربارهی خویش آموختم، چیزهایی که نمیدانستم. تسکینم شده این که نرسیدن فاجعه نیست، به راه نیفتادن مصیبت است. به خودم میگویم همین که اجازه ندادی ترس از نرسیدن ناامیدت کند و جرات زیستن را از تو سلب نماید، باید راضی باشی. نمیخواهم یکسره دل به نومیدی دهم. یاس باتلاقی است که در بلعیدن اشتیاق و عشق تردید نمیورزد. مدام برای خودم تکرار میکنم این تجربهی کوتاه عاشقانه مجالی شد تا از خودم فراتر روم، با ناشناخته ترین بخش های جانم روبرو شوم، خود را در تو ببینم، بشناسم و دوست بدارم. دل دادگی به من جرات داد به جهانی غریب سفر کرده از سر حدات آشنای روحم گذار کنم تا با روشنترین روشنایی ها و تاریکترین تاریکی ها مواجه شوم. با پنجهی تهی به دنیا میآییم و با دستان خالی جهان را ترک میکنیم. انصاف بده از زندگی برای ما چه میماند جز همین شناخت و تجربه؟
#امیرحسین_کامیار
سمت آبی آتش
@asheghanehaye_fatima
حالا حس میکنم این سفر بی سرانجام است و این راه به تو نمیرسد. غمگینم، گذشته بی رنگ شده و آینده بیهوده. خودم را با این باور تسلا میدهم که از این سفر کوتاه چیزهایی دربارهی خویش آموختم، چیزهایی که نمیدانستم. تسکینم شده این که نرسیدن فاجعه نیست، به راه نیفتادن مصیبت است. به خودم میگویم همین که اجازه ندادی ترس از نرسیدن ناامیدت کند و جرات زیستن را از تو سلب نماید، باید راضی باشی. نمیخواهم یکسره دل به نومیدی دهم. یاس باتلاقی است که در بلعیدن اشتیاق و عشق تردید نمیورزد. مدام برای خودم تکرار میکنم این تجربهی کوتاه عاشقانه مجالی شد تا از خودم فراتر روم، با ناشناخته ترین بخش های جانم روبرو شوم، خود را در تو ببینم، بشناسم و دوست بدارم. دل دادگی به من جرات داد به جهانی غریب سفر کرده از سر حدات آشنای روحم گذار کنم تا با روشنترین روشنایی ها و تاریکترین تاریکی ها مواجه شوم. با پنجهی تهی به دنیا میآییم و با دستان خالی جهان را ترک میکنیم. انصاف بده از زندگی برای ما چه میماند جز همین شناخت و تجربه؟
#امیرحسین_کامیار
سمت آبی آتش
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
میدانی ،با هربار گفتن "دوستت دارم" ما سپر به زمین می گذاریم،زره از تن بیرون می کنیم و راضی می شویم به رضای روزگار ،به خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن ..
بی دفاع برابر آنکه دوستش داریم می ایستیم درحالی که تنها پناهگاه مان همان دوستت دارم است و اگر این سنگر سقوط کند
آخ اگر این سنگر سقوط کند..
#امیرحسین_کامیار
آن نه عشق است که از دل به دهان می آید
وآن نه عاشق که ز معشوق به جان می آید
کشتی هرکه در این ورطه ی خون خوار افتاد
نشنیدیم که دیگر به کران می آید
#سعدی
@asheghanehaye_fatima
بی دفاع برابر آنکه دوستش داریم می ایستیم درحالی که تنها پناهگاه مان همان دوستت دارم است و اگر این سنگر سقوط کند
آخ اگر این سنگر سقوط کند..
#امیرحسین_کامیار
آن نه عشق است که از دل به دهان می آید
وآن نه عاشق که ز معشوق به جان می آید
کشتی هرکه در این ورطه ی خون خوار افتاد
نشنیدیم که دیگر به کران می آید
#سعدی
@asheghanehaye_fatima
خوش اقبال اگر که باشی، شاید یکبار در زندگی عشقی نصیبت شود که ناامیدیِ ناشی از نرسیدن هم نتواند آن را از تو بگیرد. زیر بار آن همه خواستن فرسوده خواهی شد. شانهها سنگین، چشمها تاریک، دستها سرد، زخم از پی زخم، بیامید به هیچ مرهمی؛ درد به دنبال درد، بیانتظارِ هیچ دوایی. تنها نوری در قلبت هست، شعلهای از آتش که سوختبارش، جان توست. بختیار اگر باشی یکبار در زندگی عشقی تاراجت خواهد کرد که برابر یقینِ مایوسِ نشدن، سر خم نمیکند. شعلهاش میسوزاندت. "من"ات را میکاهد و جانت را جلا میدهد. حضورش طاقتت را بر باد میدهد، خستهای، از خودت، از جهان، بیهیچ امیدی در دستانت که سپر برابر هجرانی شود. برای فراموش کردن میجنگی، برای از یاد بردن، برای تمام کردن، نمیشود، تو تمام میشوی و آن دوست داشتن باقی میماند.
#امیرحسین_کامیار
@asheghanehaye_fatima
#امیرحسین_کامیار
@asheghanehaye_fatima