عاشقانه های فاطیما
818 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@Asheghanehaye_fatima



و درد
که این بار پیش از زخم آمده بود
آنقدر در خانه ماند
که خواهرم شد

با چرک پرده ها
با چروک پیشانی دیوار کنار آمدیم
و تن دادیم
به تیک تاک عقربه هایی
که تکه تکه مان کردند
پس زندگی همین قدر بود؟
انگشت اشاره ای به دوردست؟
برفی که سال ها
بیاید و ننشیند؟

و عمر
که هر شب از دری مخفی می آید
با چاقویی کند



ماه
شاهد این تاریکی ست
و ماه
دهان زنی زیباست
که در چهارده شب

حرفش را کامل می کند

و ماهی سیاه کوچولو
که روزی از مویرگ های انگشتانم راه افتاده بود
حالا در شقیقه هایم می چرخد

در من صدای تبر می آید
آه ، انارهای سیاه نخوردنی بر شاخه های کاج
وقتی که چارفصل به دورم می رقصیدند
رفتارتان چقدر شبیهم بود

در من فریادهای درختی ست
خسته از میوه های تکراری

من ماهی خسته از آبم
تن می دهم به تو
تور عروسی غمگین
تن می دهم
به علامت سوال بزرگی
که در دهانم گیر کرده است.

پس روزهایمان همین قدر بود؟

و زندگی آنقدر کوچک شد
تا در چاله ای که بارها از آن پریده بودیم
افتاديم.

#گروس_عبدالملكيان
@asheghanehaye_Fatima


نه!
هميشه براى عاشق شدن
به دنبال باران و بهار و بابونه نباش
گاهى
در انتهاى خارهاى يك كاكتوس
به غنچه اى مى رسى
كه ماه را بر لبانت مى نشاند

#گروس_عبدالملكيان
از كتابِ پرنده پنهان ١٣٨٠
نشر چشمه
@asheghanehaye_fatima



بارانی که روزها
بالای شهر ایستاده بود
عاقبت بارید،
تو بعدِ سال ها به خانه ام می آمدی...

تکلیفِ رنگ موهات
در چشم هام روشن نبود
تکلیفِ مهربانی، اندوه،
خشم
و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم
تکلیفِ شمع های روی میز
روشن نبود....

من و تو بارها
زمان را
در کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیم
و
حالا زمان داشت
از ما انتقام می گرفت

در زدی
باز کردم،
سلام کردی
اما صدا نداشتی،
به آغوشم کشیدی
اما
سایه ات را دیدم
که دست هایش توی جیب اش بود
به اتاق آمدیم
شمع ها را روشن کردم
ولی هیچ چیز روشن نشد
نور
تاریکی را
پنهان کرده بود...

بعد
بر مبل نشستی
در مبل فرو رفتی
در مبل لرزیدی
در مبل عرق کردی

پنهانی، گوشه ی تقویم نوشتم:

نهنگی که در ساحل تقلا می کند
برای دیدن هیچ کس نیامده است



#گروس_عبدالملكيان🍃
@asheghanehaye_fatima

باد رفته بود جوانی مان را بیاورد
که صورتش را دزدیدند

برای همین زیر برگ ها را می گردد
برای همین با درخت ها حرف می زند
برای همین ابرها را جابه جا می کند
برای همین
نبودنش را به شیشه ها می کوبد

ملافه را کنار زدیم وُ
زیر برف ها خوابیدیم
من اما گفتم
بهتر است، لب ها را بگذاریم برای بعد
لیوان هامان را از نفت پر کنیم
به سلامتیِ هر چیز که دارد تمام می شود
به سلامتیِ آتش
که از سوختن می رقصد
به سلامتیِ زخم
که پوست را زنده کرده است
به سلامتِ رنج
که قرن هاست خودش را تحمل مى كند

بخشی از یک شعر، از کتاب پذیرفتن
#گروس_عبدالملكيان
🍀🍀
@ashegjanehaye_fatima

وزنِ يك خبر در گوشىِ تلفن
كه سنگينش مى كند
مى اندازد آن را از دست هاى من

وزن بى دليلِ بعضى چيزها:
تكه اى فلز در خرابه اى متروك

حالتِ خميده ى پدر
كه بعد سالها، هنوز
مُرده ى برادرم را از دوش
بر زمين نگذاشته

بايد كنار بيايم

بايد بيايم كنار
مگر چند دقيقه ى ديگر مى شود
به راه رفتن وسط اين اتوبان ادامه داد

بوق ها تنهاترم مى كنند
و تنهاترم مى كنند
و تنهاترم مى كنند

چرا كسى را كه تنها مى ماند، خاك مى كنيد؟

هيچ مرگى طبيعى نيست
اين شعر به بيمارستان نمى رسد
و فكرهاى ماهىِ كوچكى دارد
آب را قرمز مى كند

كتاب "پذيرفتن"
#گروس_عبدالملكيان
🍀🍀
آب تا گردنم بالا آمده
آجرها تا گردنم بالا آمده
آب تا لب هايم بالا آمده
آب بالا آمده...

من امّا نمى ميرم
من، ماهى مى شوم



#گروس_عبدالملكيان


@asheghanehaye_fatima
@asheghanrhaye_fatima

عمقِ آخرین حرف ها
مثلِ ایستادن کنارِ دره ای
می ترساندم
و سنگ ریزه ای
که به اعماق
می غلتد
همه چیز را با خود بُرده است

ماجرا برای تو کوچک بود
مثلِ سوزنی که در قرنیه ام فرو کنی
و تازه می فهمم
این رگِ سرخِ کاموا
که روزهاست بر میز رها شده،
از گردنم شکافته است

نبودنت
نقشه ی خانه را عوض کرده
و هر چه می گردم
آن گوشه ی دیوانه ی اتاق را
پیدا نمی کنم

احساس می کنم
کسی که نیست
کسی که هست را
از پا در می آورد


#گروس_عبدالملكيان
🍀🍀
صندوقچه قديمی‌ات را نگرد
حتی اگر بهار
حتی اگر شكوفه
در پس ديوارهای تار گم شود ،
مهربانی و زيبايی
گم نخواهد شد...

شب
هر چه تاريك‌تر
ستارگان روشن‌تر!

#گروس_عبدالملكيان

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



هر نُتى كه از عشق سخن بگويد
زيباست
حالا سمفونى پنجم بتهون باشد
يا زنگ تلفنى كه در انتظارِ صداى توست




#گروس_عبدالملكيان
@asheghanehaye_fatima



1 وسوختن
درآتشي كه تو برپا مي كني
لذتي ست
چون روشن كردن سيگار با خورشيد.

2 مي دوي و
نمي داني
خشم يك طپانچه ي خيس
ديگر به هيچ دردي نمي خورد.


#گروس_عبدالملكيان
@asheghanehaye_fatima


.
من مرده‌ام
و این را فقط
من می‌دانم و تو
تو
که چای را تنها در استکان خودت می‌ریزی
خسته‌تر از آنم که بنشینم
به خیابان می‌روم
با دوستانم دست می‌دهم
انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است
گیرم کلید را در قفل چرخاندی
دلت باز نخواهد شد !
می‌دانم
من مرده‌ام
و این را فقط من می‌دانم و تو
که دیگر روزنامه‌ها را با صدای بلند نمی‌خوانی
نمی‌خوانی و
این سکوت مرا دیوانه کرده است
آنقدر که گاهی دلم می‌خواهد
مورچه‌ای شوم
تا در گلوی نی‌لبکی خانه بسازم
و باد نت‌ها را به خانه‌ام بیاورد
یا مرا از سیاهی سنگ‌فرش خیابان بردارد
بگذارد روی پیراهن سفید تو
که می‌دانم
باز هم مرا پرت می‌کنی
لابه‌لای همین سطرها
لابه‌لای همین روزها
این روزها
در خواب‌هایم تصویری است
که مرا می‌ترساند
تصویری از ریسمانی آویخته از سقف
مردی آویخته از ریسمان
پشت به من
و این را فقط من می‌دانم و من
که می‌ترسم برش گردانم ...
#گروس_عبدالملكيان
#رنگهاى_رفته_ى_دنيا
@asheghanehaye_fatima


باد که می آید

خاک روی صندلی بلند می شود

می چرخد در اتاق

و دراز می کشد کنار زن

و به یاد می آورد

روزهایی را که لب داشت...


#گروس_عبدالملكيان
@asheghanehaye_fatima


از ماه
لکه ای بر پنجره مانده است
از تمام آب‌های جهان
قطره‌ای بر گونه‌ی تو

و مرزها آن قدر نقاشی خدا را خط خطی کردند
که خون خشک شده، دیگر
نام یک رنگ است

از فیل‌ها
گردن بندی بر گردن‌هایمان
و از نهنگ
شامی مفصل بر میز...

فردا صبح
انسان به کوچه می‌آید
و درختان از ترس
پشتِ گنجشک‌ها پنهان می‌شوند



#گروس_عبدالملكيان
@asheghanehaye_fatima



بوى خونم
چرا تو را برنمى گرداند
كوسه ى آب هاى گرم؟



#گروس_عبدالملكيان
@asheghanehaye_fatima


بازگشته اند
دردهای قدیمی
تصویرهای تاریک
از من در آینه
از من در خواب ها
این بار می خواهم
تکه تکه کنم خود را
تا دوباره دست کسی شاید ... نه !
این پازل را
هزار بار هم که بچینی
همان می شود ...!!



#گروس_عبدالملكيان
@asheghanehaye_fatima



نبودنت
نقشه‌ى خانه را عوض کرده است
و هرچه مى‌گردم
آن گوشه‌ى دیوانه‌ى اتاق را پیدا نمى‌کنم

احساس مى‌کنم
کسى که نیست
کسى که هست را
از پا درمى‌آورد...

#گروس_عبدالملكيان
يک‌لحظه خواستم؛
چون كودكی كه ناشيانه دست در آتش فرو برد،
خواستم تورا

#گروس_عبدالملكيان

@asheghanehaye_fatima
بر فرورفتگی های این سنگ دست بکش
و قرن ها عبور رودخانه را حس کن،
سنگ ها سخت عاشق می شوند
اما فراموش نمی کنند...

#گروس_عبدالملكيان
#قصه_ی_تو_قصه_ی_باده
@asheghanehaye_fatima
يك لحظه خواستم
چون كودكى كه ناشيانه دست در آتش فرو بَرَد
خواستم تو را

آن سطرها گذشت وُ
حالا
اين پيرىِ مدام
مرگ را زيبا كرده است
آنقدر
كه كوه كنار خانه ام
حتى اگر آتشفشان كند
از ايوان و غروب و قهوه اى كه تازه ريخته ام
نخواهم گذشت

من كه با ماه
از پنجره ات مى آمدم
روزهاست
پشتِ پيغامگير
گير كرده ام

دردى ست
دردى ست
دردى ست
خونَت جوان بماند وُ
پايت پير شود

#گروس_عبدالملكيان


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


باید از درخت ها باشی
که اینگونه پاییز را به موهایت آورده ای
و از رودها،
که ماهیان آبی و قرمز
در صدایت شنا می کنند

#گروس_عبدالملكيان