@asheghanehaye_fatima
همانطور که می گویند
"پرونده بسته شد"
و قایق عشق
بر صخره روزمره زندگی شکست
با زندگی بی حساب شدم
بی جهت
دردها را
فاجعه ها را
دوره نکنید
و یا آزار ها را.
شاد باشید.
«ولادمیر مایاکوفسکی»
ترجمه: م _ کاشیگر
#مایاکوفسکی
اخرین شعر مایاکوفسکی قبل از مرگش
همانطور که می گویند
"پرونده بسته شد"
و قایق عشق
بر صخره روزمره زندگی شکست
با زندگی بی حساب شدم
بی جهت
دردها را
فاجعه ها را
دوره نکنید
و یا آزار ها را.
شاد باشید.
«ولادمیر مایاکوفسکی»
ترجمه: م _ کاشیگر
#مایاکوفسکی
اخرین شعر مایاکوفسکی قبل از مرگش
@asheghanehaye_fatima
عزیزم
عمرم
شکنجه جانم
عشقم
لیلی
اشعارم را بپذیر
شاید دیگر
هیچگاه
هیچچیز
نسرودم....
«مایاکوفسکی»
ترجمه: مدیا کاشیگر
#مایاکوفسکی
#شعر
عزیزم
عمرم
شکنجه جانم
عشقم
لیلی
اشعارم را بپذیر
شاید دیگر
هیچگاه
هیچچیز
نسرودم....
«مایاکوفسکی»
ترجمه: مدیا کاشیگر
#مایاکوفسکی
#شعر
@asheghanehaye_fatima
دستتان را بدهید
این قفسهی سینه است
گوش کنید
دیگر طپشی در آن نیست
همه آه است...
«مایاکوفسکی»
ترجمه : حمیدرضا آتشبرآب
#مایاکوفسکی
دستتان را بدهید
این قفسهی سینه است
گوش کنید
دیگر طپشی در آن نیست
همه آه است...
«مایاکوفسکی»
ترجمه : حمیدرضا آتشبرآب
#مایاکوفسکی
@asheghanehaye_fatima
بيا
جوانى را از نو با من تجربه كن
بيا
به تن ات سهمى ده از شادى تن ام
كه جز دود سيگارم تن پوشى برايت باقى نميگذارم.
اما چه سود؟
وقتى ناتوانم از ربودنِ تو
وقتى نمى آيى با من.
در بهم خورد
آمد، مَردت
انگار نهيبى بود كه دوپاره ام كرد
فرياد زدم: ميروم!
پيشكش خودت
بالهايش شرم پرواز دارد، اسير كن بالهايش را
زنت است!
آويز گردن اش كن مرواريدهاى سنگين را
مبادا خيالِ پرواز كند،
بگريزد از چنگالت.
چه شبى!
ميكشيدم ريسمان يأس ام را
تنگتر و تنگتر
از گريه هايم
از خنده هايم ..
اى كاش
اى كاش
اى كاش چهره ات را ربوده بودم!
■ولاديمير ماياكوفسكى
#مایاکوفسکی
بيا
جوانى را از نو با من تجربه كن
بيا
به تن ات سهمى ده از شادى تن ام
كه جز دود سيگارم تن پوشى برايت باقى نميگذارم.
اما چه سود؟
وقتى ناتوانم از ربودنِ تو
وقتى نمى آيى با من.
در بهم خورد
آمد، مَردت
انگار نهيبى بود كه دوپاره ام كرد
فرياد زدم: ميروم!
پيشكش خودت
بالهايش شرم پرواز دارد، اسير كن بالهايش را
زنت است!
آويز گردن اش كن مرواريدهاى سنگين را
مبادا خيالِ پرواز كند،
بگريزد از چنگالت.
چه شبى!
ميكشيدم ريسمان يأس ام را
تنگتر و تنگتر
از گريه هايم
از خنده هايم ..
اى كاش
اى كاش
اى كاش چهره ات را ربوده بودم!
■ولاديمير ماياكوفسكى
#مایاکوفسکی
Forwarded from اتچ بات
اگر حوصله نداشتید همه ی کتاب #ابر_شلوار_پوش #مایاکوفسکی را بخوانید، لااقل شعر بلند "ماریا" ( صفحه ی 28 الی 36 ) را از دست ندهید. با ترجمه ی خوب زنده یاد #مدیا_کاشیگر
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
@asheghanehaye_fatima
اما برای شادمانی
سیاره ی ما
چندان آماده نیست
خوشی را باید
از چنگ روزهای آینده
بیرون کشید
در این زندگی
مردن
دشوار نیست
ساختن زندگی
بسیار دشوارتر است.
#مایاکوفسکی
اما برای شادمانی
سیاره ی ما
چندان آماده نیست
خوشی را باید
از چنگ روزهای آینده
بیرون کشید
در این زندگی
مردن
دشوار نیست
ساختن زندگی
بسیار دشوارتر است.
#مایاکوفسکی
@asheghanehaye_fatima
میترسم از یاد ببرم اسمت را
به سان شاعران
که میترسند از یاد ببرند
آن کلمه را
که زاده شد از شکنجهی شب
آن کلمه را
که می نماید همتراز خدا
اما
همیشه به یاد خواهم داشت
جسمت را
اما
همیشه دوست خواهم داشت
جسمت را
اما
همیشه پاس خواهم داشت
جسمت را
بدان سان که سربازی
جنگش درهم شکسته
بیکس و بیمصرف
پاس میدارد
تنها پای برجای ماندهاش را...
■مایاکوفسکی
■ترجمه: مدیا کاشیگر
#مایاکوفسکی
میترسم از یاد ببرم اسمت را
به سان شاعران
که میترسند از یاد ببرند
آن کلمه را
که زاده شد از شکنجهی شب
آن کلمه را
که می نماید همتراز خدا
اما
همیشه به یاد خواهم داشت
جسمت را
اما
همیشه دوست خواهم داشت
جسمت را
اما
همیشه پاس خواهم داشت
جسمت را
بدان سان که سربازی
جنگش درهم شکسته
بیکس و بیمصرف
پاس میدارد
تنها پای برجای ماندهاش را...
■مایاکوفسکی
■ترجمه: مدیا کاشیگر
#مایاکوفسکی
@asheghanehaye_fatima
میترسم نام تو را فراموش کنم
مثل شاعری که میترسد
کلماتی را فراموش کند
که نیمه شبها به رنج زاده است
و شکوه خدایان را دارند
تن تو را گرامی میدارم
مثل جنگجویی که در جنگ
پای خود را از دست داده
اما آن را نگه میدارد
پایی که برای دیگران
هیچ ارزشی ندارد.....
#مایاکوفسکی
میترسم نام تو را فراموش کنم
مثل شاعری که میترسد
کلماتی را فراموش کند
که نیمه شبها به رنج زاده است
و شکوه خدایان را دارند
تن تو را گرامی میدارم
مثل جنگجویی که در جنگ
پای خود را از دست داده
اما آن را نگه میدارد
پایی که برای دیگران
هیچ ارزشی ندارد.....
#مایاکوفسکی
@asheghanehaye_fatima
خیال میکنی از پا درمیآیم؟
چه باک !
ببین
آرامم
آرامتر از نبض یک مُرده..
#مایاکوفسکی
خیال میکنی از پا درمیآیم؟
چه باک !
ببین
آرامم
آرامتر از نبض یک مُرده..
#مایاکوفسکی
@asheghanehaye_fatima
ماریا! ماریا! ماریا!
راهم بده ماریا!
تاب کوچه را ندارم
راهم نمیدهی ؟
میخواهی
گونههایم گود
مزه از دست داده
چشیدهی خاص و عام
بیایم پیشت؟
با صدایی بیدندان بگویم به تو:
اینک شدهام مردی قابل اعتماد؟
ماریا
نگاهم کن
پشتم خمیده شد
در کوچه
مردم
چشم تنگ میکنند
چشمهایی از چهل سال ولگردی فرسوده
مردم
چربی چربی گواتر چهار طبقهشان را سوراخ میکنند
بر نان کپک زدهی نوازش هنوز بر جای مانده دندانهایم
میخندد
هق هق باران بر پیاده روها
پیاده روهای وگرد
ولگردانی در محاصره آب
ولگردانی خیس
که میلیسند
جنازههای فرو رفته در سنگفرش کوچهها
بر مژههای خاکستری
آری
بر مژهی تکههای یخ ِ سرما
جاری است
اشک
آری
پوزهی باران
میمکد
عابران
با چشمان بستهی لولههای آب
در درشکهها
برق میزنند
پهلوانان
از پُرخوری
میترکند
مردم
میچکد
از لای شکافها
پیه تنشان
جاری میشوند
در آب کدر
درشکهها
نانهای مکیده
شامیهای دندان گزیده
ماریا
آیا میشود
در گوش فربه
حرف محبت زد؟
پرنده گرسنه است
پرنده پرصداست
پرنده به آواز زنده است
من
ماریا
من
مردم
مردی سایه
مرد که قی کرده است او را
شب مسلول
در دست کثیفِ خیابان ِ پرسنایا
من همینم که ولم داری ؟
ماریا
راهم بده!
می بینی
انگشتانم
متشنج
میفشرند
خرخرهی آهنی ِ زنگِ درت
ماریا!
کوچه
جنگل جانوران وحشی است
ببین
بر گلویم
نه جای انگشت
جای زخم است
در را باز کن
درد دارم
میبینی
فرورفته است
در چشمم
سنجاق سر
در را باز کرد
خوشگل من
قشنگم
از من نترس
نخواهی یافت
برگردن گوآسایم
مانند کوهی مرطوب
اجتماع شکم ِ عرق کردهی زنان را
میدانی ؟
زندگی من
غرق است
در هزاران عشق بزرگ پاک
هزاران
عشق کوچک ناپاک
نترس
در این روزگار سیاهِ خیانت
از کف دادهام هزار چهرهام را
لشکر معشوقههای مایاکوفسکی را
اما باور کن
در قلب من دیوانه
معشوقهنایم
خاندانی پرسلالهاند
خاندانی همه شهبانو
ماریا!
با برهنگی ِ آزرم کریزت
با لرزهی پر دلهرهات
بیا
نزدیکم شو
بده
به من
معصومیت ِ لبانت را
من و دلم هرگز نبودهام با هم تا یک بهار
و در زندگی ِ من
نبوده است
جز یک صد نوبهار
ماریا
تیان
مراد شاعران است
ما
من
جسمم
من
سر تا پا
مَردَم
نمیخواهم
جز جسمت
در طلب جسمت
مسیحی وار میگویم
خدایا
برسان روزیام را
قوتِ لایموتم را
ماریا
مال من شو !
ماریا
میترسم از یاد ببرم اسمت را
به سان شاعران
که میترسند از یاد ببرند
آن کلمه را
که زاده شد از شکنجهی شب
آن کلمه را
که مینماید همتراز خدا
اما
همیشه به یاد خواهم داشت
جسمت را
اما
همیشه دوست خواهم داشت
جسمت را
اما
همیشه پاس خواهم داشت
جسمت را
بدان سان که سربازی
جنگش درهم شکسته
بیکس و بیمصرف
پاس میدارد
تنها پای برجای ماندهاش را
ماریا
مرا نمیخواهی ؟
مرا نمیخواهی
افسوس باید
باز بکشم بار قلبم را
با درد و با اندوه
آنسان که سگی
باز میکشد تا لانه
اشکریزان
پایش را
که از جا کنده است قطار
من
با همهی خون قلبم
با رخت یکدست سفید قلبم
با گلهای خاکی که چسبیده است به آن
باز میگردم
به جاده...
ماریا
#مایاکوفسکی
ترجمه:مدیا کاشیگر
ماریا! ماریا! ماریا!
راهم بده ماریا!
تاب کوچه را ندارم
راهم نمیدهی ؟
میخواهی
گونههایم گود
مزه از دست داده
چشیدهی خاص و عام
بیایم پیشت؟
با صدایی بیدندان بگویم به تو:
اینک شدهام مردی قابل اعتماد؟
ماریا
نگاهم کن
پشتم خمیده شد
در کوچه
مردم
چشم تنگ میکنند
چشمهایی از چهل سال ولگردی فرسوده
مردم
چربی چربی گواتر چهار طبقهشان را سوراخ میکنند
بر نان کپک زدهی نوازش هنوز بر جای مانده دندانهایم
میخندد
هق هق باران بر پیاده روها
پیاده روهای وگرد
ولگردانی در محاصره آب
ولگردانی خیس
که میلیسند
جنازههای فرو رفته در سنگفرش کوچهها
بر مژههای خاکستری
آری
بر مژهی تکههای یخ ِ سرما
جاری است
اشک
آری
پوزهی باران
میمکد
عابران
با چشمان بستهی لولههای آب
در درشکهها
برق میزنند
پهلوانان
از پُرخوری
میترکند
مردم
میچکد
از لای شکافها
پیه تنشان
جاری میشوند
در آب کدر
درشکهها
نانهای مکیده
شامیهای دندان گزیده
ماریا
آیا میشود
در گوش فربه
حرف محبت زد؟
پرنده گرسنه است
پرنده پرصداست
پرنده به آواز زنده است
من
ماریا
من
مردم
مردی سایه
مرد که قی کرده است او را
شب مسلول
در دست کثیفِ خیابان ِ پرسنایا
من همینم که ولم داری ؟
ماریا
راهم بده!
می بینی
انگشتانم
متشنج
میفشرند
خرخرهی آهنی ِ زنگِ درت
ماریا!
کوچه
جنگل جانوران وحشی است
ببین
بر گلویم
نه جای انگشت
جای زخم است
در را باز کن
درد دارم
میبینی
فرورفته است
در چشمم
سنجاق سر
در را باز کرد
خوشگل من
قشنگم
از من نترس
نخواهی یافت
برگردن گوآسایم
مانند کوهی مرطوب
اجتماع شکم ِ عرق کردهی زنان را
میدانی ؟
زندگی من
غرق است
در هزاران عشق بزرگ پاک
هزاران
عشق کوچک ناپاک
نترس
در این روزگار سیاهِ خیانت
از کف دادهام هزار چهرهام را
لشکر معشوقههای مایاکوفسکی را
اما باور کن
در قلب من دیوانه
معشوقهنایم
خاندانی پرسلالهاند
خاندانی همه شهبانو
ماریا!
با برهنگی ِ آزرم کریزت
با لرزهی پر دلهرهات
بیا
نزدیکم شو
بده
به من
معصومیت ِ لبانت را
من و دلم هرگز نبودهام با هم تا یک بهار
و در زندگی ِ من
نبوده است
جز یک صد نوبهار
ماریا
تیان
مراد شاعران است
ما
من
جسمم
من
سر تا پا
مَردَم
نمیخواهم
جز جسمت
در طلب جسمت
مسیحی وار میگویم
خدایا
برسان روزیام را
قوتِ لایموتم را
ماریا
مال من شو !
ماریا
میترسم از یاد ببرم اسمت را
به سان شاعران
که میترسند از یاد ببرند
آن کلمه را
که زاده شد از شکنجهی شب
آن کلمه را
که مینماید همتراز خدا
اما
همیشه به یاد خواهم داشت
جسمت را
اما
همیشه دوست خواهم داشت
جسمت را
اما
همیشه پاس خواهم داشت
جسمت را
بدان سان که سربازی
جنگش درهم شکسته
بیکس و بیمصرف
پاس میدارد
تنها پای برجای ماندهاش را
ماریا
مرا نمیخواهی ؟
مرا نمیخواهی
افسوس باید
باز بکشم بار قلبم را
با درد و با اندوه
آنسان که سگی
باز میکشد تا لانه
اشکریزان
پایش را
که از جا کنده است قطار
من
با همهی خون قلبم
با رخت یکدست سفید قلبم
با گلهای خاکی که چسبیده است به آن
باز میگردم
به جاده...
ماریا
#مایاکوفسکی
ترجمه:مدیا کاشیگر