@asheghanehaye_fatima
حتی یک نفر را نداشتم که با او درد دل کنم
کسی باشد که بهش بگویم دوستش دارم
میفهمی؟
میدانی عشق یعنی چی؟
خیال نمیکنم بفهمی. هیچکس نمیداند من چه حالی دارم، هیچکس...
دلم از تنهایی میپوسید و دردهای ناگفتنی توی دلم تلمبار میشد.
آدم عاشق باشد و نتواند به کسی بگوید
غمانگیز نیست...؟
خیلی دلم میخواست روبروی من بنشینی تا بگویم نگاه کن آدم ها چقدر ضعیف میشوند؟!!
چرا فکر نمیکنند؟ مگر آدم هر حرفی به زبانش آمد میگوید؟
مثل بچههای لجباز روح آدم را میجَوَند تا حرف خودشان را به کرسی بنشانند.
نه به عشق فکر میکنند نه به گذشته ها...
و یادشان نمیآید که روزی، روزگاری گفتهاند: « دوستت دارم »
#عباس_معروفی
کتاب #سال_بلوا
حتی یک نفر را نداشتم که با او درد دل کنم
کسی باشد که بهش بگویم دوستش دارم
میفهمی؟
میدانی عشق یعنی چی؟
خیال نمیکنم بفهمی. هیچکس نمیداند من چه حالی دارم، هیچکس...
دلم از تنهایی میپوسید و دردهای ناگفتنی توی دلم تلمبار میشد.
آدم عاشق باشد و نتواند به کسی بگوید
غمانگیز نیست...؟
خیلی دلم میخواست روبروی من بنشینی تا بگویم نگاه کن آدم ها چقدر ضعیف میشوند؟!!
چرا فکر نمیکنند؟ مگر آدم هر حرفی به زبانش آمد میگوید؟
مثل بچههای لجباز روح آدم را میجَوَند تا حرف خودشان را به کرسی بنشانند.
نه به عشق فکر میکنند نه به گذشته ها...
و یادشان نمیآید که روزی، روزگاری گفتهاند: « دوستت دارم »
#عباس_معروفی
کتاب #سال_بلوا
@asheghanehaye_fatima
آمد کنارم نشست، سرش را به دامنم گذاشت، پاهاش را دراز کرد و چشم هاش را بست:
«کارم از تکیه گذشته. دلم می خواهد توی بغلت بمیرم.»
#عباس_معروفی
کتاب #سال_بلوا
آمد کنارم نشست، سرش را به دامنم گذاشت، پاهاش را دراز کرد و چشم هاش را بست:
«کارم از تکیه گذشته. دلم می خواهد توی بغلت بمیرم.»
#عباس_معروفی
کتاب #سال_بلوا
@asheghanehaye_fatima
و سالها بعد فهمیدم که مردها همهشان بچهاند، اما بعضیها ادای آدم بزرگها را درمیآورند و نمیشود بهشان اعتماد کرد، به خودشان هم دروغ میگویند.
#عباس_معروفی
کتاب #سال_بلوا
و سالها بعد فهمیدم که مردها همهشان بچهاند، اما بعضیها ادای آدم بزرگها را درمیآورند و نمیشود بهشان اعتماد کرد، به خودشان هم دروغ میگویند.
#عباس_معروفی
کتاب #سال_بلوا
@asheghanehaye_fatima
من چشمم دنبال حسینا میگشت، و هر چه بیشتر میگشتم، امیدم را بیشتر از دست میدادم. تند همه را از نظر میگذراندم، اما هیچکس به او شباهتی نداشت. هیچ آدمی نبود که چهرهای استخوانی و ظریف داشته باشد، حرفهایی بزند که از دیگران هم شنیده باشم، وقتی میخندد چانهاش کمی جمع شود و دلم براش ضعف برود. هیچکس. گفتم ای وای مگر میشود آدم بیخود و بیجهت اسیر دوتا چشم بشود؟ پس کجاست؟ انگار کسی مرا نمیدید و این من بودم که به همه نگاه میکردم و سریع میگذشتم.
#عباس_معروفی
کتاب #سال_بلوا
من چشمم دنبال حسینا میگشت، و هر چه بیشتر میگشتم، امیدم را بیشتر از دست میدادم. تند همه را از نظر میگذراندم، اما هیچکس به او شباهتی نداشت. هیچ آدمی نبود که چهرهای استخوانی و ظریف داشته باشد، حرفهایی بزند که از دیگران هم شنیده باشم، وقتی میخندد چانهاش کمی جمع شود و دلم براش ضعف برود. هیچکس. گفتم ای وای مگر میشود آدم بیخود و بیجهت اسیر دوتا چشم بشود؟ پس کجاست؟ انگار کسی مرا نمیدید و این من بودم که به همه نگاه میکردم و سریع میگذشتم.
#عباس_معروفی
کتاب #سال_بلوا
@asheghanehaye_fatima
- دنبال کی میگردی؟
- خودم
- مگر کجایی؟
- توی دستهای تو، لای موهای تو... کارم ساخته شده...
#سال_بلوا
#عباس_معروفی
- دنبال کی میگردی؟
- خودم
- مگر کجایی؟
- توی دستهای تو، لای موهای تو... کارم ساخته شده...
#سال_بلوا
#عباس_معروفی
@asheghanehaye_fatima
بچه که بودم خیال میکردم همه چیز مال من است، دنیا را آفریده اند که من سرم گرم باشد، آسمان، زمین، پدر، مادر، درختها، اسبها، کالسکهها و حتی آن گنجشکها برای سرگرمی من به وجود آمده اند. بعدها یکی یکی همه چیز را ازم گرفتند. مایعی در رگهام جاری بود که می گفت این مال شما نیست، راحت باشید. پسری که عاشق کبوترها و خرگوشها بود، خودش را به درختی دار زد. چرا؟ مادر گفت بماند برای بعد. کاش تولد من هم میماند برای بعد، به کجای دنیا برمیخورد؟
#عباس_معروفی
کتاب #سال_بلوا
بچه که بودم خیال میکردم همه چیز مال من است، دنیا را آفریده اند که من سرم گرم باشد، آسمان، زمین، پدر، مادر، درختها، اسبها، کالسکهها و حتی آن گنجشکها برای سرگرمی من به وجود آمده اند. بعدها یکی یکی همه چیز را ازم گرفتند. مایعی در رگهام جاری بود که می گفت این مال شما نیست، راحت باشید. پسری که عاشق کبوترها و خرگوشها بود، خودش را به درختی دار زد. چرا؟ مادر گفت بماند برای بعد. کاش تولد من هم میماند برای بعد، به کجای دنیا برمیخورد؟
#عباس_معروفی
کتاب #سال_بلوا
@asheghanehaye_fatima
میدانی اولین بوسه ی جهان چهطور کشف شد؟
دستهاش تا آرنج گلی بود گفت که در زمانهای بسیار قدیم زن و مردی پینهدوز یک روز به هنگام کار، بوسه را کشف کردند. مرد دستهاش به کار بود، تکه نخی را به دندان کند، به زنش گفت بیا این را از لب من بردار و بینداز. زن هم دستهاش به سوزن و وصله بود، آمد که نخ را از لبهای مرد بردارد، دید دستش بند است، گفت چه کار کنم. ناچار با لب برداشت، شیرین بود، ادامه دادند.
#سال_بلوا
#عباس_معروفی
میدانی اولین بوسه ی جهان چهطور کشف شد؟
دستهاش تا آرنج گلی بود گفت که در زمانهای بسیار قدیم زن و مردی پینهدوز یک روز به هنگام کار، بوسه را کشف کردند. مرد دستهاش به کار بود، تکه نخی را به دندان کند، به زنش گفت بیا این را از لب من بردار و بینداز. زن هم دستهاش به سوزن و وصله بود، آمد که نخ را از لبهای مرد بردارد، دید دستش بند است، گفت چه کار کنم. ناچار با لب برداشت، شیرین بود، ادامه دادند.
#سال_بلوا
#عباس_معروفی
@asheghanehaye_fatima
مگر آدم های نخستین چه می کرده اند که گناه شان را می شوریم و بهشان می گوییم وحشی؟
آدم ها از ترس، وحشی می شوند،
از ترس به قدرت رو می آورند که چرخ آدم های دیگر را از کار بیندازند وگرنه این همه زراعت و دام و پرنده و نان و آب هست،
به قدر همه هم هست،
اما چرا به حق خودشان قانع نیستند؟
این همه جنگ،
این همه آدم برای چیزی کشته شده اند که آن چیز حالا دست شان نیست،
دست فرزندان شان هم نیست،
فقط می جنگیده اند که چند سالی جنگیده باشند ...
#عباس_معروفی 🖌
#سال_بلوا 📘
مگر آدم های نخستین چه می کرده اند که گناه شان را می شوریم و بهشان می گوییم وحشی؟
آدم ها از ترس، وحشی می شوند،
از ترس به قدرت رو می آورند که چرخ آدم های دیگر را از کار بیندازند وگرنه این همه زراعت و دام و پرنده و نان و آب هست،
به قدر همه هم هست،
اما چرا به حق خودشان قانع نیستند؟
این همه جنگ،
این همه آدم برای چیزی کشته شده اند که آن چیز حالا دست شان نیست،
دست فرزندان شان هم نیست،
فقط می جنگیده اند که چند سالی جنگیده باشند ...
#عباس_معروفی 🖌
#سال_بلوا 📘