عاشقانه های فاطیما
820 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
🍂
🍂


🎼●بازخوانی آهنگ: «هتل کالیفرنیا» | "Hotel California"

🎙●کاری از گروه: #جیپسی_کینگ | "Gipsi King"

●□●برگردان: #اردشیر_هادوی



در بزرگ‌راهی تاریک و دورافتاده، باد خنک در موهایم می‌پیچید
و رایحه‌ی تند کالیتاس (شاهدانه) در فضا موج می‌زد
رو به‌روی‌ام در دوردست‌ها، کورسوی چراغی را دیدم
سرم سنگین شد و چشمان‌ام سیاهی رفت
شب را بایستی در جایی توقف می‌کردم
آن‌جا در آستانه‌ی در، دختری ایستاده بود
صدای زنگوله‌ی بالای در را شنیدم
در همان‌حال با خودم فکر کردم
که این‌جا می‌تواند بهشت یا جهنم باشد
دختر شمعی روشن کرد و راه را به من نشان داد
از پایین دست راه‌رو صداهایی به گوش می‌رسید
گمان می‌کنم شنیدم که می‌گفتند:
به هتل کالیفرنیا خوش آمدید
چه مکان زیبایی
چه جلوه‌ی دوست داشتنی

اتاق های بسیاری را در هتل کالیفرنیا
در تمام طول سال می‌توانید پیدا کنید
ذهن زن غرق در ثروت است و از ارغوان‌های زیبا احاطه شده است*
و پسران بسیار بسیار زیبایی در اطراف‌اش هستند که آنان را دوست خطاب می‌کند
چه رقص و پای‌کوبی‌یی در حیاط برپاست، یک عرق‌ریزان دل‌نشین تابستانی
عده‌ای می‌رقصند تا به‌خاطر بیاورند و عده می‌رقصند تا فراموش کنند
باریستا را صدا زدم و گفتم:
"لطفن مشروب مخصوص مرا بیاورید"
او گفت: "این شراب را از سال هزار و نهصد و شصت و نه نداریم"
و هم‌چنان خروش آن صداها از دور دست به گوش می‌رسید
آن‌ها شما را نیمه‌شبطها بیدار می‌کنند 
تنها به این خاطر که به آنان گوش فرادهید که می‌گویند:
"به هتل کالیفرنیا خوش آمدید
چه مکان زیبایی
چه جلوه‌ی دوست داشتنی"

آن‌ها به همین خوشی در هتل کالیفرنیا روزگار می‌گذرانند
چه سورپرایز زیبایی
خودت را متبرک کن
آینه‌های روی سقف
شامپانی صورتی همراه با یخ
زن گفت: "ما این‌جا کاملن با میل خودمان زندانی هستیم"
همه‌گی در اتاق زندان‌بان برای ضیافت جمع شده بودند
و با چاقوهای فولادین خودشان، او را زخم می‌زدند
اما توانایی کشتن آن موجود را نداشتند
آخرین چیزی که به‌خاطر دارم این بود که
در حال دویدن به سمت در بودم
باید مسیر بازگشت به جای‌گاه پیشین خودم را پیدا می‌کردم
خدمت‌کار گفت: "آرام باشید!"
"ما در این‌جا برای استقبال و پذیرایی حضور داریم"
"هر زمان که مایل باشید می توانید تسویه حساب کنید"
"اما هرگز نمی‌توانید این‌جا را ترک کنید."


@asheghanehaye_fatima