@asheghanehaye_fatima
می خواهمت مانند یک دریانورد گیج
وقتی که از صید نهنگی پیر می آید
می خواهمت مثل نگاه بره ای بر کارد
آنگاه که قصاب با تاخیر می آید
می خواهمت مثل تمام فیلم هایی که
پایان دهشتناک و تلخی پیش رو دارند
مثل سکانس آخر آثار تلخی که
همراه موسیقی صدای تیر می آید
می خواهمت مانند(جاده)در پلانی تلخ
آنجا که دنیا کاملا تخریب می گردد
آنجا که در بلوای مشتی مرد آدمخوار
یک کامیون حامل شمشیر می آید
می خواهمت مثل نمایشنامه هایی که
در گوشه ای از آن زنی مضروب می گردد
قاتل برای محو خون از روی کاشی ها
اغلب به شکلی اتفاقی دیر می آید
من قاتل مرموز کل فیلم ها هستم
آن سایه ی محوی که روی پرده می افتد
آن سایه ای که گاه گل در دست دارد گاه
با خنجری پیچیده در زنجیر می آید
من کارگردان شبی بی انتها هستم
آنجا که روی تخت نور ماه افتاده
دروازه ی آغوش خود را باز کن بانو
وقتی کسی با وعده ی تسخیر می آید
من را به جنگی بانگاهت مفتخر کردی
در این دوئل تو گامها را مختصر کردی
چشمی نبود آنچه بسویم حمله ور کردی
آیینه ای در حالت تکثیر می آید
باید دوباره دستکش پوشید و بیرون کرد
باید دوباره پای در دمپایی خون کرد
باید تو را یک گوشه ازاین شعر مدفون کرد
دارد صدای ممتد آژیر می آید
#محسن_کاشانی
می خواهمت مانند یک دریانورد گیج
وقتی که از صید نهنگی پیر می آید
می خواهمت مثل نگاه بره ای بر کارد
آنگاه که قصاب با تاخیر می آید
می خواهمت مثل تمام فیلم هایی که
پایان دهشتناک و تلخی پیش رو دارند
مثل سکانس آخر آثار تلخی که
همراه موسیقی صدای تیر می آید
می خواهمت مانند(جاده)در پلانی تلخ
آنجا که دنیا کاملا تخریب می گردد
آنجا که در بلوای مشتی مرد آدمخوار
یک کامیون حامل شمشیر می آید
می خواهمت مثل نمایشنامه هایی که
در گوشه ای از آن زنی مضروب می گردد
قاتل برای محو خون از روی کاشی ها
اغلب به شکلی اتفاقی دیر می آید
من قاتل مرموز کل فیلم ها هستم
آن سایه ی محوی که روی پرده می افتد
آن سایه ای که گاه گل در دست دارد گاه
با خنجری پیچیده در زنجیر می آید
من کارگردان شبی بی انتها هستم
آنجا که روی تخت نور ماه افتاده
دروازه ی آغوش خود را باز کن بانو
وقتی کسی با وعده ی تسخیر می آید
من را به جنگی بانگاهت مفتخر کردی
در این دوئل تو گامها را مختصر کردی
چشمی نبود آنچه بسویم حمله ور کردی
آیینه ای در حالت تکثیر می آید
باید دوباره دستکش پوشید و بیرون کرد
باید دوباره پای در دمپایی خون کرد
باید تو را یک گوشه ازاین شعر مدفون کرد
دارد صدای ممتد آژیر می آید
#محسن_کاشانی
@asheghanehaye_fatima
دو لبت مثل عابراني مست، منتظر در پى شکار اين بار
سرکشيدند پيک آخر را، و نشستند بي قرار اين بار
تو به سمت اتاق رفتي و، دو لبت بعد از اندكي تاخير
جامه ي سرخ رزم پوشيدند، در مصافي ادامه دار اين بار
تو نشستي و خرمن مويت، از بلنداي سينه جاري شد
و دو كوه بلند روييدند، در تلاقي آبشار اين بار
گره از روسري فرود آمد، دكمه ها در هوا معلق شد
تا فرو رفت مثل مرثيه اي، در كاكل انار اين بار
كوپه ها در عبور مه گم شد، پرده ها هم به هم گره خوردند
و نشستند شيشه هاي قطار، به تماشاي كارزار اين بار
صبح بود و نسيم نمناكي، به وزيدن... كه ناگهان ديدم
مانده بيرون حدود ساعت هشت، سري از کوپه هاى قطار اين بار
باز شد در ولى حضور نداشت، هيچ جنبنده اى ميان اتاق
جز جماعت كه گاه گاه تو را، مي كشيدند انتظار اين بار
بعد از آن هيچکس نديد تو را، جز به خوابى سياه در پاييز
تا کشيدند اهل آبادي، نعشي از پشت کشتراز اين بار
#محسن_کاشانی
دو لبت مثل عابراني مست، منتظر در پى شکار اين بار
سرکشيدند پيک آخر را، و نشستند بي قرار اين بار
تو به سمت اتاق رفتي و، دو لبت بعد از اندكي تاخير
جامه ي سرخ رزم پوشيدند، در مصافي ادامه دار اين بار
تو نشستي و خرمن مويت، از بلنداي سينه جاري شد
و دو كوه بلند روييدند، در تلاقي آبشار اين بار
گره از روسري فرود آمد، دكمه ها در هوا معلق شد
تا فرو رفت مثل مرثيه اي، در كاكل انار اين بار
كوپه ها در عبور مه گم شد، پرده ها هم به هم گره خوردند
و نشستند شيشه هاي قطار، به تماشاي كارزار اين بار
صبح بود و نسيم نمناكي، به وزيدن... كه ناگهان ديدم
مانده بيرون حدود ساعت هشت، سري از کوپه هاى قطار اين بار
باز شد در ولى حضور نداشت، هيچ جنبنده اى ميان اتاق
جز جماعت كه گاه گاه تو را، مي كشيدند انتظار اين بار
بعد از آن هيچکس نديد تو را، جز به خوابى سياه در پاييز
تا کشيدند اهل آبادي، نعشي از پشت کشتراز اين بار
#محسن_کاشانی