عاشقانه های فاطیما
820 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
«هی پسر این‌جایی؟ کلی دنبال‌ت گشتم»
رن بطری نوشیدنی را جلوی پم‌پم گرفت و گفت: «بخور هنوز خنکه. یه جوری می‌چسبه که تا حالا نوزاد سینه‌ی مادرش رو نچسبیده»
پم‌پم سرش را بالا آورد، نور خورشید به چشمانش می‌خورد. بطری را از دست رن گرفت، جرعه‌ای نوشید و آن را روی صندلی چوبی گذاشت. مشتی شن برداشت و ذره‌ذره آن را روی شیشه پاشید. رن بطری نوشیدنی‌‌ خالی شده را با تمام توانش به جلو پرتاب کرد. سپس دستش را مثل سایه‌بان مقابل چشمانش گرفت و حرکت بطری را دنبال کرد وگفت: «ای لعنتی، به خشکی شانس. شاید چون خالیه خیلی دور نمی‌ره. باید با یه بطری پر امتحان کنم. نه؟»
پم‌پم پاسخی نداد. رن گفت: «البته بطری پر حیفه، اول باید تا ته سر بکشمش، بعد دوباره با آب پرش کنم. آره، باید همین‌کار رو بکنم. این‌طوری بهتره»
پم‌پم با انگشت اشاره کمی شن‌های روی شیشه را جابه‌جا کرد. بعد قدری شن به آن افزود و با دقت آن‌ها را روی شیشه حرکت داد. رن گفت: «پسر بازم خاک بازی می‌کنی. آخه این چه نقاشی کشیدنیه که بعدش خرابش می‌کنی؟»
پم‌پم بی‌توجه به رن، با انگشت کوچک از حجم شن‌های انباشته شده کاست. رن که حالا کنار ‌پم‌پم ایستاده بود با دقت بیش‌تری به شیشه‌ی مملو از شن نگریست. بعد از اندکی سکوت گفت: «وای خدای من! این.. این یه زنه نه!؟ هی پسر این موهاشه؟ آره؟ صورتش هنوز کامل نشده، چشم و دماغش، اما این برآمدگی پستوناشه درسته؟»
پم‌پم حرفی نزد و رن گفت: «وایسا ببینم، این.. این همون دختره‌ست نه!؟ همون که دوستت داشت، همون که ترکش کردی، آره؟»
پم‌پم سری به علامت تایید تکان داد.
رن گفت: «فکر می‌کردم فراموشش کردی»
نور خورشید تمام شیشه را پوشانده بود. پم‌پم با وسواس شن‌ها را روی شیشه حرکت می‌داد. گاه قدری شن اضافه می‌کرد و گاه انبوهی از آن‌ها را روی هم می‌گذاشت. ابتدا چشم‌ها را نقاشی کرد بعد به سراغ ابروها رفت و سپس نوبت به شکل دهی بینی رسید. با پشته‌ای از شن لب‌های زن را طراحی کرد. موهای بلند زن روی شانه‌اش ریخته شده بود وتا روی پستانش ادامه داشت. روی لبانش لبخندی محسوس نشسته بود و چشمانش به‌گونه‌ای بود که دارد کسی را دنبال می‌کند. در تمام طول مدت نقاشی رن به حرکات دست پم‌پم نگاه می‌کرد. به شن‌هایی که از گوشه‌ای به گوشه‌ی دیگر می‌رفتند و با هر جابجایی نقاشی را جذاب‌تر می‌کردند. رن که محو تصویر دختر شده بود گفت: «انقدر واقعیه که حس می‌کنم اگه بهش دست بزنم می‌تونم لمس کنم، یه جوری آدم رو نگاه می‌کنه که آدم دلش هری می‌ریزه»
پم‌پم کمی عقب رفت. رن هیجان زده گفت: «خدای من. معرکه‌ست. یا اون زن فوق‌العاده‌ای بوده یا تو زیبا کشیدیش.»
پم‌پم دوباره به شیشه نزدیک شد. انگشتانش را به سمت شن‌ها برد وبا حرکت دست حالت لب‌های دختر را تغییر داد. دیگر از لبخند خبری نبود. کمی زیر چشمان دختر را تیره کرد و وقتی عقب آمد چند قطره اشک روی گونه‌های دختر ریخته شده بود. پیش از آن‌که رن حرفی بزند، پم‌پم با حرکتی سریع، دستش روی شیشه کشید. حالا فقط روی سطح شیشه، جز گرد و خاک هیچ چیز دیگری قابل تشخیص نبود.
رن فریاد زد: «خدای من، تو دیوونه‌ای، خدا لعنتت کنه عوضی، تـ..»
پم‌پم سیگاری گوشه‌ی لبش گذاشت و قبل از آتش زدنش گفت: «اون زیبا بود. حتی وقتی گریه می‌کرد.»

#پویا_جمشیدی
#با_تو_قدم_خواهم_زد




@asheghanehaye_fatima