@asheghanehaye_fatima
■تولّد تاریک...
روزها
کمی از مرا سپری کردند!
...و شبها
تولّد تاریکیام را طلوعیده و مسرور
ستارهستاره ترقّه ترکاندند...
انگشتانام را تیزِ اشارت نمودم
تا تکّهای از کیک ماه کامل را
با طعمی روشن؛
تعارف کنم
به خود رفتهگانی
که هیچ از شناسنامهام نمیدانند
که این چند برگِ جِلد شده
- تمامات هویّتام نیست...
من خودم هستم
با نیمهای روشنتر از روز
که کمی از مرا سپری کردهست.
...و نیمهای از شب
که تاریکیام را فرخنده دارد...
من خودم هستم
سایه روشنی از شکلِ هبوط آمدهی بر خاک!
با زخمهایی کهنه
...و باوری به بلوغ رسیده...
همین خستهی شکسته که میبینی
- منام!
دیگر چه بگویم؟!
تا باورِ تو...
#گویا_فیروزکوهی
■تولّد تاریک...
روزها
کمی از مرا سپری کردند!
...و شبها
تولّد تاریکیام را طلوعیده و مسرور
ستارهستاره ترقّه ترکاندند...
انگشتانام را تیزِ اشارت نمودم
تا تکّهای از کیک ماه کامل را
با طعمی روشن؛
تعارف کنم
به خود رفتهگانی
که هیچ از شناسنامهام نمیدانند
که این چند برگِ جِلد شده
- تمامات هویّتام نیست...
من خودم هستم
با نیمهای روشنتر از روز
که کمی از مرا سپری کردهست.
...و نیمهای از شب
که تاریکیام را فرخنده دارد...
من خودم هستم
سایه روشنی از شکلِ هبوط آمدهی بر خاک!
با زخمهایی کهنه
...و باوری به بلوغ رسیده...
همین خستهی شکسته که میبینی
- منام!
دیگر چه بگویم؟!
تا باورِ تو...
#گویا_فیروزکوهی
به عیادتِ دلتنگی هایم بیا
با کمی حوصله
که من در تنهایی این اتاقک در بسته
جز با رویاهایم
هیچ فاصله ای
تا فراموشی همیشه ندارم...
#گویا_فیروزکوهی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
به عیادتِ دلتنگی هایم بیا
با کمی حوصله
که من در تنهایی این اتاقک در بسته
جز با رویاهایم
هیچ فاصله ای
تا فراموشی همیشه ندارم...
#گویا_فیروزکوهی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
در کجای این جهان تاریکام؟!
روشنم نیست!
تنها کلمات مرا میخوانند.
تتها واژهها مرا میفهمند.
و تنها صداست که ادراکم میکند...
دچار آمدهی وهمی
که از آنِ من نیست!
سایهبهسایهی شبِ مستولی
پیسوزِ پیسوز چراغی میسوزم
که خاموشیِ سالهایم را طی میکند
خستهتر و بیاتراق....
کجا آرامجایی؟!
که سکوت خاکخوردهی بیتو را
ردیف آیم!
در تغزّلی بر آمده از دل
به لبخوانی چشمهایی
که خواب را بر من خراب
قافیه نمیبندد...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
روشنم نیست!
تنها کلمات مرا میخوانند.
تتها واژهها مرا میفهمند.
و تنها صداست که ادراکم میکند...
دچار آمدهی وهمی
که از آنِ من نیست!
سایهبهسایهی شبِ مستولی
پیسوزِ پیسوز چراغی میسوزم
که خاموشیِ سالهایم را طی میکند
خستهتر و بیاتراق....
کجا آرامجایی؟!
که سکوت خاکخوردهی بیتو را
ردیف آیم!
در تغزّلی بر آمده از دل
به لبخوانی چشمهایی
که خواب را بر من خراب
قافیه نمیبندد...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
سیزده روزِ رفته از بهار را
در بسترِ سکوت آرمیدم،
که مگر بشنوم
از عطرِ لحظه ها
شمیمِ نفسهای ترا
گویا، مرا به آرزوهای محال گره زدند...
#گویا_فیروزکوهی
#شما_فرستادید
...🚶♂...
@asheghanehaye_fatima
در بسترِ سکوت آرمیدم،
که مگر بشنوم
از عطرِ لحظه ها
شمیمِ نفسهای ترا
گویا، مرا به آرزوهای محال گره زدند...
#گویا_فیروزکوهی
#شما_فرستادید
...🚶♂...
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
بوی بوسههای تو را دارم
عطرِ پیچیدهی عشقی
که پیچکها را
بر سطحِ دیوارها
به وعدهی دیدار میرقصانَد...
بوی چشمهای تو را دارم
طعمِ تپندهی دلِ پلکواکردهیی
از دیروزِ انتظار
تا به اکنونِ شاید بیایی
عریانتر از آغوشِ فصل
به عشقبازیِ تا فردای چهپیشآید...
چهره بیارای
- در آینهی من که شکستم.
تا معلوم بیایم تو را
که حُسنِ زیبای عشق
از دورهای چهقدر به من نزدیکی!
به بوی بوسههای در من
که پنهان از تو...
#گویا_فیروزکوهی
بوی بوسههای تو را دارم
عطرِ پیچیدهی عشقی
که پیچکها را
بر سطحِ دیوارها
به وعدهی دیدار میرقصانَد...
بوی چشمهای تو را دارم
طعمِ تپندهی دلِ پلکواکردهیی
از دیروزِ انتظار
تا به اکنونِ شاید بیایی
عریانتر از آغوشِ فصل
به عشقبازیِ تا فردای چهپیشآید...
چهره بیارای
- در آینهی من که شکستم.
تا معلوم بیایم تو را
که حُسنِ زیبای عشق
از دورهای چهقدر به من نزدیکی!
به بوی بوسههای در من
که پنهان از تو...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
تابم نیست.
خوابم نیست.
سیگار به سیگار دود میشوم!
...و دفتری که مرا از بیچراغی میسوزد...
ورق میزنم
تقویمهای کهنهی شب وُ هر شبم را
مگر مصرعی از خیال رفتهی با تو را
حاشیه کنم
که چه اندازه نیمهی تاریکم را
به بیتوتهی با تو؛ صبح کردم!
صبور با من...
مثلِ پرندهای جامانده از کوچ
بادِ نه آرامتر از من!
خود را به پنجرهی اتاقک دربسته میکوبد.
تا سکوت بغض شکستهام
مشق شروه به باران کند...
تا باران به کوچهی خالی از تو
تلخ هقهقام را
بر ردِ رفته پاورقی سازد
دلتنگیی تاکنونم را
چشمهای خیس و خاموش
بازخوانی میکند،
که کمی دیر به خیالم زدی...
سیگار به سیگار دود میشوم
...و دفتری که مرا خاکستر میکند.
از تو چه دور
واژه کم آوردم...
#گویا_فیروزکوهی
تابم نیست.
خوابم نیست.
سیگار به سیگار دود میشوم!
...و دفتری که مرا از بیچراغی میسوزد...
ورق میزنم
تقویمهای کهنهی شب وُ هر شبم را
مگر مصرعی از خیال رفتهی با تو را
حاشیه کنم
که چه اندازه نیمهی تاریکم را
به بیتوتهی با تو؛ صبح کردم!
صبور با من...
مثلِ پرندهای جامانده از کوچ
بادِ نه آرامتر از من!
خود را به پنجرهی اتاقک دربسته میکوبد.
تا سکوت بغض شکستهام
مشق شروه به باران کند...
تا باران به کوچهی خالی از تو
تلخ هقهقام را
بر ردِ رفته پاورقی سازد
دلتنگیی تاکنونم را
چشمهای خیس و خاموش
بازخوانی میکند،
که کمی دیر به خیالم زدی...
سیگار به سیگار دود میشوم
...و دفتری که مرا خاکستر میکند.
از تو چه دور
واژه کم آوردم...
#گویا_فیروزکوهی
.
با خیالت میزنم بیرون !
یک خیابان دورتر از خود
زیر باران ؛ خیس ِ حس ِ پرسه خواهم شد.
خوب میدانم ؛
وزن ِ عشق ِ من به تو بالاست.!
...و دلم
- در تار وُ پود ِ غربت ِ پیراهنم تنگ است...
#گویا_فیروزکوهی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
با خیالت میزنم بیرون !
یک خیابان دورتر از خود
زیر باران ؛ خیس ِ حس ِ پرسه خواهم شد.
خوب میدانم ؛
وزن ِ عشق ِ من به تو بالاست.!
...و دلم
- در تار وُ پود ِ غربت ِ پیراهنم تنگ است...
#گویا_فیروزکوهی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
چه هراسِ قشنگی
کابوسهای هر شبه بیدارم میکنند
تا شعری در تاریکی که نام ندارد
در من طلوع کند
گواهِ این هولِ سترگ
دفتری خُرد و خمیر تا به فردا
با واژههایی بینگاه به دهانها
که از پسِ پشتِ تمامِ این سالها
خمیازه میریزد...
چه وهمِ پیچیدهیی
که نقب به سادگیِ اتاقکِ ذهنام میزند
تا ریشه بدوانم به دوردستِ خاموشی
جایی که خیال
حصول از سکوت میبندد
تا ترسیم نفشی از هیچکس در من
که با آینههای تودرتو آمده در چشمهای تو
کولیِ سردرگم از هماره
به بازیِ گلپوچ
بر گریوهی همیشه بادگیر بنشیند
بیتعبیرِ کابوسهای هزار و یک شبام!
که هفت گاو گردهی هفت گاوِ دیگر را...
چه هراسِ قشنگی
به قحطسالگیِ عشق
با شاعر در من قد کشیده است...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
کابوسهای هر شبه بیدارم میکنند
تا شعری در تاریکی که نام ندارد
در من طلوع کند
گواهِ این هولِ سترگ
دفتری خُرد و خمیر تا به فردا
با واژههایی بینگاه به دهانها
که از پسِ پشتِ تمامِ این سالها
خمیازه میریزد...
چه وهمِ پیچیدهیی
که نقب به سادگیِ اتاقکِ ذهنام میزند
تا ریشه بدوانم به دوردستِ خاموشی
جایی که خیال
حصول از سکوت میبندد
تا ترسیم نفشی از هیچکس در من
که با آینههای تودرتو آمده در چشمهای تو
کولیِ سردرگم از هماره
به بازیِ گلپوچ
بر گریوهی همیشه بادگیر بنشیند
بیتعبیرِ کابوسهای هزار و یک شبام!
که هفت گاو گردهی هفت گاوِ دیگر را...
چه هراسِ قشنگی
به قحطسالگیِ عشق
با شاعر در من قد کشیده است...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
چه هراس ِقشنگی
کابوسهای هر شبه بیدارم میکنند
تا شعری در تاریکی که نام ندارد
- در من طلوع کند
گواه این هول سترگ
دفتری خُرد و خمیر تا به فردا
با واژههایی بینگاه به دهانها
که از پس ِپشت تمام این سالها
- خمیازه میریزد....
چه وهم پیچیدهای
که نقب به سادگی ِاتاقک ذهنم میزند
تا ریشه بدوانم به دوردست ِخاموشی
جایی ؛ که خیال
- حصول از سکوت میبندد
تا ترسیم ِ نفشی از هیچکس ِدر من
که با آینههای تو در تو آمده در چشمهای تو
- کولی ِسر در گم از هماره
به بازی گل پوچ
بر گریوهی همیشه بادگیر بنشیند
بی تعبیر ِکابوسهای هزار و یک شبام !
که هفت گاو گردهی هفت گاو دیگر را.....
چه هراس قشنگی
به قحطسالگی ِعشق
با شاعر در من قد کشیدهست.....
#گویا_فیروزکوهی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
کابوسهای هر شبه بیدارم میکنند
تا شعری در تاریکی که نام ندارد
- در من طلوع کند
گواه این هول سترگ
دفتری خُرد و خمیر تا به فردا
با واژههایی بینگاه به دهانها
که از پس ِپشت تمام این سالها
- خمیازه میریزد....
چه وهم پیچیدهای
که نقب به سادگی ِاتاقک ذهنم میزند
تا ریشه بدوانم به دوردست ِخاموشی
جایی ؛ که خیال
- حصول از سکوت میبندد
تا ترسیم ِ نفشی از هیچکس ِدر من
که با آینههای تو در تو آمده در چشمهای تو
- کولی ِسر در گم از هماره
به بازی گل پوچ
بر گریوهی همیشه بادگیر بنشیند
بی تعبیر ِکابوسهای هزار و یک شبام !
که هفت گاو گردهی هفت گاو دیگر را.....
چه هراس قشنگی
به قحطسالگی ِعشق
با شاعر در من قد کشیدهست.....
#گویا_فیروزکوهی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.
نه کتابی حوصلهام میکند
نه چراغی، نه خوابی!
که خیالِ پاگرفتهام هر شب
کولیزاد در مرا
با خود همراه میکند
تا به تعبیرِ رؤیایی که تو را؛
به بستری که نمیدانم از جنسِ کدام خاک ؟!
ای دوریکرده از همهی خواب وُ خیالام...
کاش!
نگاهی از تو
ترسیم بر بومِ ناتمامِ بودنام بود.
تا میخواندمت: از لاجورد افق
تا میشکفتی صبحی به حوصلهام
که کمی پرسه در حوالیِ حالایم بزنم...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
نه کتابی حوصلهام میکند
نه چراغی، نه خوابی!
که خیالِ پاگرفتهام هر شب
کولیزاد در مرا
با خود همراه میکند
تا به تعبیرِ رؤیایی که تو را؛
به بستری که نمیدانم از جنسِ کدام خاک ؟!
ای دوریکرده از همهی خواب وُ خیالام...
کاش!
نگاهی از تو
ترسیم بر بومِ ناتمامِ بودنام بود.
تا میخواندمت: از لاجورد افق
تا میشکفتی صبحی به حوصلهام
که کمی پرسه در حوالیِ حالایم بزنم...
#گویا_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima