.
تو را نمیتوان نوشت
چرا که مثل رودخانهای طولانی در جریانی
و همزمان که آفتاب
بر پاهایت طلوع میکند
در سرت غروب کرده است.
تو را نمیتوان نوشت
تو زیبایی
و این هیچ ربطی به زیباییات ندارد
حرف نمیزنی
چرا که میدانی
یک پرنده وقتی حرف میزند انسان است
وقتی سکوت میکند، آسمان
#گروس_عبدالملکیان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
تو را نمیتوان نوشت
چرا که مثل رودخانهای طولانی در جریانی
و همزمان که آفتاب
بر پاهایت طلوع میکند
در سرت غروب کرده است.
تو را نمیتوان نوشت
تو زیبایی
و این هیچ ربطی به زیباییات ندارد
حرف نمیزنی
چرا که میدانی
یک پرنده وقتی حرف میزند انسان است
وقتی سکوت میکند، آسمان
#گروس_عبدالملکیان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
آن قدر از تو مینویسم
تا فارسی تمام شود
میخواهم اینبار
از آخر به اول دوستت داشته باشم
و گرنه راه رفتن روی دو پا را
که هر آدمی میداند
میخواهم این بار
با جنازهام تو را بغل کنم
با خون رفتهام به رودها تو را بنویسم
با دجله
با فُرات
با کارون
آن قدر از تو مینویسم
تا دریا تمام شود
زخمی بر سینهی من است
که با من حرف نمیزند
با دوستانم حرف نمیزند
با دکترم حرف نمیزند
زخمی
که منتظر مانده است شب شود
و از اعماقِ خونیاش
تو را صدا کند
یادت هست؟ روبه روی دریا نشسته بودیم وُ
دریا رفته بود برایمان موج بیاورد
یادت هست؟ روبهروی هم نشسته بودیم وُ
جملههامان بلند شدند
جملههامان به هم پیچیدند
و بچههاشان را به دنیا آوردند
یادت هست...؟
حالا که نیستم، پیراهنم را اُتو بزن،
دکمههایم را ببند، کفشهایم را برق بینداز،
بُگذار نبودنم مرتب باشد
حالا که نیستم، شعرهایم را بخوان، میخواهم صدایت باشم
دهانت، لبهایت
قطره اشکی که از گونهات بر زمین میافتد
میخواهم زمینت باشم
حالا که نیستم، به دخترم بگو مرا نقاشی کند
میخواهم توی کیفش باشم، لابه لای کاغذهاش
حالا که نیستم ...حالا
از زندگی چه مانده است
...
من اما
چون هفت سالگی
بر برفها میدوم
و آنها
از رد پایم هیچ نمیفهمند...
گزیده #سه_گانه_ی_خاورمیانه
#گروس_عبدالملکیان
@asheghanehaye_fatima
تا فارسی تمام شود
میخواهم اینبار
از آخر به اول دوستت داشته باشم
و گرنه راه رفتن روی دو پا را
که هر آدمی میداند
میخواهم این بار
با جنازهام تو را بغل کنم
با خون رفتهام به رودها تو را بنویسم
با دجله
با فُرات
با کارون
آن قدر از تو مینویسم
تا دریا تمام شود
زخمی بر سینهی من است
که با من حرف نمیزند
با دوستانم حرف نمیزند
با دکترم حرف نمیزند
زخمی
که منتظر مانده است شب شود
و از اعماقِ خونیاش
تو را صدا کند
یادت هست؟ روبه روی دریا نشسته بودیم وُ
دریا رفته بود برایمان موج بیاورد
یادت هست؟ روبهروی هم نشسته بودیم وُ
جملههامان بلند شدند
جملههامان به هم پیچیدند
و بچههاشان را به دنیا آوردند
یادت هست...؟
حالا که نیستم، پیراهنم را اُتو بزن،
دکمههایم را ببند، کفشهایم را برق بینداز،
بُگذار نبودنم مرتب باشد
حالا که نیستم، شعرهایم را بخوان، میخواهم صدایت باشم
دهانت، لبهایت
قطره اشکی که از گونهات بر زمین میافتد
میخواهم زمینت باشم
حالا که نیستم، به دخترم بگو مرا نقاشی کند
میخواهم توی کیفش باشم، لابه لای کاغذهاش
حالا که نیستم ...حالا
از زندگی چه مانده است
...
من اما
چون هفت سالگی
بر برفها میدوم
و آنها
از رد پایم هیچ نمیفهمند...
گزیده #سه_گانه_ی_خاورمیانه
#گروس_عبدالملکیان
@asheghanehaye_fatima
زخمِ سینهات را باز کردم
نشستم به تماشای آسمان
تو را نمیتوان نوشت
چرا که مثلِ رودخانهای طولانی در جریانی
و همزمان که آفتاب
بر پاهایت طلوع میکند
در سَرَت غروب کردهاست
تو را نمیتوان نوشت
تو زیبایی
و این هیچربطی به زیباییات ندارد
حرف نمیزنی
چرا که میدانی
یک پرنده وقتی حرف میزند انسان است
وقتی سکوت میکند، آسمان
عصر
بر روحِ صندلی مینشینم
رنجِ چای را مینوشم
خیره میشوم به چشمهایت
و فکر میکنم
خدا نزدیکتر شده
آنقدر
که وقتی درخت را میتکانم
اَبرها بر زمین میریزند ...
#گروس_عبدالملکیان
@asheghanehaye_fatima
نشستم به تماشای آسمان
تو را نمیتوان نوشت
چرا که مثلِ رودخانهای طولانی در جریانی
و همزمان که آفتاب
بر پاهایت طلوع میکند
در سَرَت غروب کردهاست
تو را نمیتوان نوشت
تو زیبایی
و این هیچربطی به زیباییات ندارد
حرف نمیزنی
چرا که میدانی
یک پرنده وقتی حرف میزند انسان است
وقتی سکوت میکند، آسمان
عصر
بر روحِ صندلی مینشینم
رنجِ چای را مینوشم
خیره میشوم به چشمهایت
و فکر میکنم
خدا نزدیکتر شده
آنقدر
که وقتی درخت را میتکانم
اَبرها بر زمین میریزند ...
#گروس_عبدالملکیان
@asheghanehaye_fatima
بلیط قطار را پاره می کنم
و با آخرین گله ی گوزن ها
به خانه برمی گردم
آن قدر شاعرم
که شاخهایم شکوفه داده است!
و آوازم
چون مه ای بر دریاچه میگذرد:
شلیک هر گلوله خشمی است
که از تفنگ کم میشود
سینهام را آماده کردهام
تا تو مهربانتر شوی...
#گروس_عبدالملکیان
@asheghanehaye_fatima
و با آخرین گله ی گوزن ها
به خانه برمی گردم
آن قدر شاعرم
که شاخهایم شکوفه داده است!
و آوازم
چون مه ای بر دریاچه میگذرد:
شلیک هر گلوله خشمی است
که از تفنگ کم میشود
سینهام را آماده کردهام
تا تو مهربانتر شوی...
#گروس_عبدالملکیان
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من یاد گرفتهام
چگونه زخمهایم را مثل پیراهنم بدوزم
من یاد گرفتهام چگونه استخوانم را
مثل لولای در جا بیندازم...
#گروس_عبدالملکیان
🎥 Inception (2010)
@asheghanehaye_fatima
چگونه زخمهایم را مثل پیراهنم بدوزم
من یاد گرفتهام چگونه استخوانم را
مثل لولای در جا بیندازم...
#گروس_عبدالملکیان
🎥 Inception (2010)
@asheghanehaye_fatima
میایستد روبهروی پنجره
دست میكشد به موهایش،
میگوید:
پریدن، ربطی به بال ندارد
قلب میخواهد.
#گروس_عبدالملکیان
@asheghanehaye_fatima
دست میكشد به موهایش،
میگوید:
پریدن، ربطی به بال ندارد
قلب میخواهد.
#گروس_عبدالملکیان
@asheghanehaye_fatima
یعنی کسی نمیدانست
که زندان دری در سینهی تو داشت
و این سطرها از همان جا گریختهاند
و حالا هروقت سطرها را پاک میکنم
استخوانت از زیر آنها پیداست
یعنی همیشه دیدهام
گلولهها شلیک میشوند و پلکها میافتند
گلولهها شلیک میشوند و درختها میافتند
گلولهها شلیک میشوند و پرندهها میافتند
گلولهها شلیک شدند...
تو اما
چون آبشار
به افتادن، ایستادهای!
#گروس_عبدالملکیان
@asheghanehaye_fatima
که زندان دری در سینهی تو داشت
و این سطرها از همان جا گریختهاند
و حالا هروقت سطرها را پاک میکنم
استخوانت از زیر آنها پیداست
یعنی همیشه دیدهام
گلولهها شلیک میشوند و پلکها میافتند
گلولهها شلیک میشوند و درختها میافتند
گلولهها شلیک میشوند و پرندهها میافتند
گلولهها شلیک شدند...
تو اما
چون آبشار
به افتادن، ایستادهای!
#گروس_عبدالملکیان
@asheghanehaye_fatima
چگونه با تو از چمدان سخن بگویم؟
در را که باز کنم
دو فنجان کنار هم نشانده ای
و عطر چای
مرا می برد
به دست های تو
به ساعت چهار
به آن فکر کوچک
که برخیزی و
دلتنگی ات را در قوری گل سرخ دم کنی
در را باز می کنم
عطر ها مرده اند
بر میز کاغذی است که بر آن نوشته ای:
چگونه با تو از چمدان سخن بگویم؟
#گروس_عبدالملکیان
@asheghanehaye_fatima
در را که باز کنم
دو فنجان کنار هم نشانده ای
و عطر چای
مرا می برد
به دست های تو
به ساعت چهار
به آن فکر کوچک
که برخیزی و
دلتنگی ات را در قوری گل سرخ دم کنی
در را باز می کنم
عطر ها مرده اند
بر میز کاغذی است که بر آن نوشته ای:
چگونه با تو از چمدان سخن بگویم؟
#گروس_عبدالملکیان
@asheghanehaye_fatima
✨
سرت را روی سینهام بگذار
میشنوی...
صدای قلب من نیست
صدای پای توست که در قلبم میدوی
کافیست خسته شوی،
کافیست بایستی...
#گروس_عبدالملکیان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
سرت را روی سینهام بگذار
میشنوی...
صدای قلب من نیست
صدای پای توست که در قلبم میدوی
کافیست خسته شوی،
کافیست بایستی...
#گروس_عبدالملکیان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
اگر می خواهی از حالِ من بدانی
سخت نیست...
تصور کن کسی را که
هر روز چند بار
و هر بار چند ساعت،
روبروی پنجره می ایستد
و کسی که نیست را
به خاطر می آورد!
کسی که نیست،
کسی که هست را
از پای در می آورد...!
#گروس_عبدالملکیان
@asheghanehaye_fatima
سخت نیست...
تصور کن کسی را که
هر روز چند بار
و هر بار چند ساعت،
روبروی پنجره می ایستد
و کسی که نیست را
به خاطر می آورد!
کسی که نیست،
کسی که هست را
از پای در می آورد...!
#گروس_عبدالملکیان
@asheghanehaye_fatima
زخم سینهات را باز کردم
نشستم به تماشای آسمان
تو را نمیتوان نوشت
چرا که مثل رودخانهای طولانی در جریانی
و همزمان که آفتاب
بر پاهایت طلوع میکند
در سرت غروب کرده است.
تو را نمیتوان نوشت
تو زیبایی
و این هیچ ربطی به زیباییات ندارد
حرف نمیزنی
چرا که میدانی
یک پرنده وقتی حرف میزند انسان است
وقتی سکوت میکند، آسمان
عصر
بر روح پلهها مینشینی
رنج چای را مینوشی
و میگویی
خدا نزدیکتر شده است
آنقدر نزدیک
که وقتی درخت را میتکانم
ابرها بر زمین میریزند
#گروس_عبدالملکیان
سهگانهٔ خاورمیانه(جنگ، عشق، تنهایی)، چاپ ششم، چشمه، ص۴۲.
گروس عبدالملکیان (زادهٔ ۱۸ مهر ۱۳۵۹ تهران) شاعر معاصر ایرانی و مدرس شعر و نظریهی ادبیست. وی دبیر بخش شعر «نشر چشمه» و برنده جوایزی چون جایزه شعر امروز ایران-کارنامه، جایزه ادبی ایتالیا «رودی»و نامزد نهایی جایزه پِن (جایزه قلم آمریکا) است. کتابهای وی تاکنون به چندین زبان ترجمه شدهاست
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
نشستم به تماشای آسمان
تو را نمیتوان نوشت
چرا که مثل رودخانهای طولانی در جریانی
و همزمان که آفتاب
بر پاهایت طلوع میکند
در سرت غروب کرده است.
تو را نمیتوان نوشت
تو زیبایی
و این هیچ ربطی به زیباییات ندارد
حرف نمیزنی
چرا که میدانی
یک پرنده وقتی حرف میزند انسان است
وقتی سکوت میکند، آسمان
عصر
بر روح پلهها مینشینی
رنج چای را مینوشی
و میگویی
خدا نزدیکتر شده است
آنقدر نزدیک
که وقتی درخت را میتکانم
ابرها بر زمین میریزند
#گروس_عبدالملکیان
سهگانهٔ خاورمیانه(جنگ، عشق، تنهایی)، چاپ ششم، چشمه، ص۴۲.
گروس عبدالملکیان (زادهٔ ۱۸ مهر ۱۳۵۹ تهران) شاعر معاصر ایرانی و مدرس شعر و نظریهی ادبیست. وی دبیر بخش شعر «نشر چشمه» و برنده جوایزی چون جایزه شعر امروز ایران-کارنامه، جایزه ادبی ایتالیا «رودی»و نامزد نهایی جایزه پِن (جایزه قلم آمریکا) است. کتابهای وی تاکنون به چندین زبان ترجمه شدهاست
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima