@asheghanehaye_fatima
همیشه دیر است
دیر آمدی من می روم
بدرود
بدرود
بر سبزه های خیس چشمت زیر باران
پا می گذارم سرد و مغرور
بی آن که رویم را بگردانم زنفرت
تا جای پای خسته خود را ببینم
دیر آمدی، من شاعری بد سرنوشتم
مردی که در دنیای او
همواره دیر است
من سال ها دنبال یک پل گشته بودم
تا سینه خز خود را بدان سویش کشانم
یک روز پل را یافتم
پل بود، اما
آن سوی پل دیگر برای من در آن روز
بیهوده چون این سوی پل بود
#کیومرث_منشی_زاده
همیشه دیر است
دیر آمدی من می روم
بدرود
بدرود
بر سبزه های خیس چشمت زیر باران
پا می گذارم سرد و مغرور
بی آن که رویم را بگردانم زنفرت
تا جای پای خسته خود را ببینم
دیر آمدی، من شاعری بد سرنوشتم
مردی که در دنیای او
همواره دیر است
من سال ها دنبال یک پل گشته بودم
تا سینه خز خود را بدان سویش کشانم
یک روز پل را یافتم
پل بود، اما
آن سوی پل دیگر برای من در آن روز
بیهوده چون این سوی پل بود
#کیومرث_منشی_زاده
@asheghanehaye_fatima
ای که فلسهای تنات
لطیفتر از آواز زنبقهاست
وقتی که آبشار نقرهای گیسوان تو
بر عریانی پیکرت
ف
ر
و
میریزد
و چشمان مرطوب تو
یاد علفهای بارانخوردهی ماه اردیبهشت را
در خاطرم زنده میکند
با تو
خواهم گفت
عشق چیزیست به عظمت ستاره
در سالهای پیش از نجوم●
#کیومرث_منشی_زاده
ای که فلسهای تنات
لطیفتر از آواز زنبقهاست
وقتی که آبشار نقرهای گیسوان تو
بر عریانی پیکرت
ف
ر
و
میریزد
و چشمان مرطوب تو
یاد علفهای بارانخوردهی ماه اردیبهشت را
در خاطرم زنده میکند
با تو
خواهم گفت
عشق چیزیست به عظمت ستاره
در سالهای پیش از نجوم●
#کیومرث_منشی_زاده
@asheghanehaye_fatima
"باران در برج جدی"
چه کسی بیچتر از باران میگذرد
چه کسی از باران میگذرد
که باران دریا را گریه میکند
■
کسی که دوست داشتن را دوست نمیدارد
در گردباد پارو میزند
و کسی که دستِ کم یک گل زرد
یا یک پرندهی زنگاری را دوست بدارد
دستِ کم شاه فرنگ است
■
من که دنیا و شقاوت آن را یکجا دیدهام
میدانم، میدانم
میدانم که دنیا را
بچهها و احمقها
به تناصف
تقسیم کردهاند
زندگی را بر باد نوشتهاند
و خوشبختی را
تنها
در کتابهای خطی میتوان دید
در چشم شب پرندهی بیقراری هست
که سرنوشت مرا
در بالهایش حمل میکند
آه... ای پرندهی دیوانه
تا چند
تا چند
بازی ادامه خواهد یافت
#کیومرث_منشی_زاده
از مجموعه شعر #قرمزتر_از_سفید 1370
"باران در برج جدی"
چه کسی بیچتر از باران میگذرد
چه کسی از باران میگذرد
که باران دریا را گریه میکند
■
کسی که دوست داشتن را دوست نمیدارد
در گردباد پارو میزند
و کسی که دستِ کم یک گل زرد
یا یک پرندهی زنگاری را دوست بدارد
دستِ کم شاه فرنگ است
■
من که دنیا و شقاوت آن را یکجا دیدهام
میدانم، میدانم
میدانم که دنیا را
بچهها و احمقها
به تناصف
تقسیم کردهاند
زندگی را بر باد نوشتهاند
و خوشبختی را
تنها
در کتابهای خطی میتوان دید
در چشم شب پرندهی بیقراری هست
که سرنوشت مرا
در بالهایش حمل میکند
آه... ای پرندهی دیوانه
تا چند
تا چند
بازی ادامه خواهد یافت
#کیومرث_منشی_زاده
از مجموعه شعر #قرمزتر_از_سفید 1370
@asheghanehaye_fatima🌸
.
در چشمهای او هزاران درخت قهوه بود
که بیخوابی مرا تعبیر مینمود...
باران بود که میبارید...
و او بود که سخن میگفت...
و من بود که میشنود...
او میگفت...
باید قلبهای خود را عشق بیاموزیم
و من میگفت عشق غولی است...
که در شیشه نمیگنجد...
باران بود که بند آمده بود...
و در بود که بازمانده بود...
و او بود که رفته بود...
#کیومرث_منشی_زاده
.
در چشمهای او هزاران درخت قهوه بود
که بیخوابی مرا تعبیر مینمود...
باران بود که میبارید...
و او بود که سخن میگفت...
و من بود که میشنود...
او میگفت...
باید قلبهای خود را عشق بیاموزیم
و من میگفت عشق غولی است...
که در شیشه نمیگنجد...
باران بود که بند آمده بود...
و در بود که بازمانده بود...
و او بود که رفته بود...
#کیومرث_منشی_زاده
@asheghanehaye_fatima
.
در چشمهای او هزاران درخت قهوه بود
که بیخوابی مرا تعبیر مینمود
باران بود که میبارید
و او بود که سخن میگفت
و من بود که میشنود
او میگفت: باید قلبهای خود را
عشق بیاموزیم
و من میگفت: عشق غولی است
که در شیشه نمیگنجد
باران بود که بند آمده بود
و در بود که بازمانده بود
و او بود که رفته بود...
#کیومرث_منشی_زاده
.
در چشمهای او هزاران درخت قهوه بود
که بیخوابی مرا تعبیر مینمود
باران بود که میبارید
و او بود که سخن میگفت
و من بود که میشنود
او میگفت: باید قلبهای خود را
عشق بیاموزیم
و من میگفت: عشق غولی است
که در شیشه نمیگنجد
باران بود که بند آمده بود
و در بود که بازمانده بود
و او بود که رفته بود...
#کیومرث_منشی_زاده
.
عشق وحشی است ...
و ...
وحشی تر از آن عشق است ...
ما دو خط بودیم همیشه موازی ....
همیشه موازی ...
در حالی که نمی دانستیم خط دایره ایست به شعاع بی نهایت!
#کیومرث_منشی_زاده
@asheghanehaye_fatima
عشق وحشی است ...
و ...
وحشی تر از آن عشق است ...
ما دو خط بودیم همیشه موازی ....
همیشه موازی ...
در حالی که نمی دانستیم خط دایره ایست به شعاع بی نهایت!
#کیومرث_منشی_زاده
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima🍀
اگر از دریاهاے دور
بہ جزیرهے تنهایےِ من بازآیے
ساعت وُ قطبنما را
در پایت خواهم شڪست
وَ زورقِ نمناڪِ تُو را
با هیزمِ پاروها
بہ آتش خواهم ڪِشید
وَ فارغ از نگاهِ حسودِ ماهےها
تَنَت را با شیرِ گَرم
شست وُ شو خواهم داد !
اِے نیمے از زن
وَ نیمے از ماهے !
اِے ڪہ فلسهاے تَنَت
لطیفتَر از آوازِ زنبقهاست !
وقتے ڪہ آبشارِ نقرهایےِ
گیسوانِ تُو
بَر عریانےِ پیڪرت
فرو مےریزد وُ
چشمانِ مرطوبِ تُو
یادِ علفهاے بارانخوردهے
ماهِ اردیبہشت را
در خاطرم زنده مےڪُنَد ،
با تُو خواهم گفت :
؏شق چیزےست بہ عظمتِ ستاره
در سالهاے پیش از نجوم !
#کیومرث_منشی_زاده
اگر از دریاهاے دور
بہ جزیرهے تنهایےِ من بازآیے
ساعت وُ قطبنما را
در پایت خواهم شڪست
وَ زورقِ نمناڪِ تُو را
با هیزمِ پاروها
بہ آتش خواهم ڪِشید
وَ فارغ از نگاهِ حسودِ ماهےها
تَنَت را با شیرِ گَرم
شست وُ شو خواهم داد !
اِے نیمے از زن
وَ نیمے از ماهے !
اِے ڪہ فلسهاے تَنَت
لطیفتَر از آوازِ زنبقهاست !
وقتے ڪہ آبشارِ نقرهایےِ
گیسوانِ تُو
بَر عریانےِ پیڪرت
فرو مےریزد وُ
چشمانِ مرطوبِ تُو
یادِ علفهاے بارانخوردهے
ماهِ اردیبہشت را
در خاطرم زنده مےڪُنَد ،
با تُو خواهم گفت :
؏شق چیزےست بہ عظمتِ ستاره
در سالهاے پیش از نجوم !
#کیومرث_منشی_زاده
در چشمهای او هزاران درخت قهوه بود
که بیخوابی مرا تعبیر مینمود...
باران بود که میبارید...
و او بود که سخن میگفت...
و من بود که میشنود...
او میگفت...
باید قلبهای خود را عشق بیاموزیم
و من میگفت عشق غولی است...
که در شیشه نمیگنجد...
باران بود که بند آمده بود...
و در بود که بازمانده بود...
و او بود که رفته بود...
#کیومرث_منشی_زاده
@asheghanehaye_fatima
که بیخوابی مرا تعبیر مینمود...
باران بود که میبارید...
و او بود که سخن میگفت...
و من بود که میشنود...
او میگفت...
باید قلبهای خود را عشق بیاموزیم
و من میگفت عشق غولی است...
که در شیشه نمیگنجد...
باران بود که بند آمده بود...
و در بود که بازمانده بود...
و او بود که رفته بود...
#کیومرث_منشی_زاده
@asheghanehaye_fatima
عشق وحشی ست
و وحشی تَر از آن
عشق است
ما دو خط بودیم
همیشه موازی ،
همیشه موازی ،
در حالی که نمی دانستیم
خط دایرهای ست
به شعاعِ بینها یت ؛
من در کنارِ تنهایی ،
تنهایی در کنارِ تُو
من به تُو
از رطوبت به شن
نزدیک تر ،
انگشتانِ تُو
نُتهای موسیقی را
پرواز می دَهَد
وَ ساقِ پای تُو
مفهومِ الکل است :
C2 , H5 , OH
اِی که
بلوغِ آفریقا را
در پستانهایت
ارمغان می کنی
امشب چشمانت را
به من بِدِه
تا با شعله ی آن
سیگاری روشن کنَم
امشب چشمانت را
به من بِدِه
امشب چشمانِ آسمانی اَت را
به من بِدِه
چرا که انتظارِ باران
باران را به تأخیر می اَندازد
#کیومرث_منشی_زاده
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
و وحشی تَر از آن
عشق است
ما دو خط بودیم
همیشه موازی ،
همیشه موازی ،
در حالی که نمی دانستیم
خط دایرهای ست
به شعاعِ بینها یت ؛
من در کنارِ تنهایی ،
تنهایی در کنارِ تُو
من به تُو
از رطوبت به شن
نزدیک تر ،
انگشتانِ تُو
نُتهای موسیقی را
پرواز می دَهَد
وَ ساقِ پای تُو
مفهومِ الکل است :
C2 , H5 , OH
اِی که
بلوغِ آفریقا را
در پستانهایت
ارمغان می کنی
امشب چشمانت را
به من بِدِه
تا با شعله ی آن
سیگاری روشن کنَم
امشب چشمانت را
به من بِدِه
امشب چشمانِ آسمانی اَت را
به من بِدِه
چرا که انتظارِ باران
باران را به تأخیر می اَندازد
#کیومرث_منشی_زاده
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.
و چشمان مرطوب تو
یاد علفهای باران خورده ماه اردیبهشت را
در خاطرم زنده میکند
#کیومرث_منشی_زاده
@asheghanehaye_fatima
و چشمان مرطوب تو
یاد علفهای باران خورده ماه اردیبهشت را
در خاطرم زنده میکند
#کیومرث_منشی_زاده
@asheghanehaye_fatima