■«گوزنها»
پرسیدم هنوز دوستام داری
و تو پس از سکوتی طولانی
گفتی «نگاه کن» «دور دست»
آنجا در نور، کمسو و دور
گوزنها لحظهای بیحرکت ایستادند
سپس تند و سبک
به بوتهزار گریختند
اینجا و آنجا برگها زرد شدند
و این بود آنچه پس از آن میخواستی
«سپتامبر، پاییز از راه میرسد.»
■●شاعر: #میریام_فان_هی | Miriam Van hee | بلژیک● ۱۹۵۲ |
■●برگردان: #مؤدب_میرعلایی
@asheghanehaye_fatima
پرسیدم هنوز دوستام داری
و تو پس از سکوتی طولانی
گفتی «نگاه کن» «دور دست»
آنجا در نور، کمسو و دور
گوزنها لحظهای بیحرکت ایستادند
سپس تند و سبک
به بوتهزار گریختند
اینجا و آنجا برگها زرد شدند
و این بود آنچه پس از آن میخواستی
«سپتامبر، پاییز از راه میرسد.»
■●شاعر: #میریام_فان_هی | Miriam Van hee | بلژیک● ۱۹۵۲ |
■●برگردان: #مؤدب_میرعلایی
@asheghanehaye_fatima
Forwarded from Nafir " نَفیر
پرسیدم هنوز دوستم داری؟
و تو پس از سکوتی طولانی
گفتی «نگاه کن» در دور دست،
آنجا در نور،کمسو و دور،
گوزنها لحظهای بیحرکت
ایستادند سپس تند و سبک
به بوتهزار گریختند
اینجا و آنجا برگها زرد شدند
و این بود آنچه
پس از آن میخواستی!
پاییز از راه میرسد...
#میریام_فان_هی
#مؤدب_میرعلایی
#از_شب_گسیخته
@na_fir
و تو پس از سکوتی طولانی
گفتی «نگاه کن» در دور دست،
آنجا در نور،کمسو و دور،
گوزنها لحظهای بیحرکت
ایستادند سپس تند و سبک
به بوتهزار گریختند
اینجا و آنجا برگها زرد شدند
و این بود آنچه
پس از آن میخواستی!
پاییز از راه میرسد...
#میریام_فان_هی
#مؤدب_میرعلایی
#از_شب_گسیخته
@na_fir