@asheghanehaye_fatima
دوست داشتن یک نفر، مثل نقل مکان کردن به یه خونه ست. اولش عاشق همه ی چیزهایی میشی که برات تازگی دارن. هر روز صبح از اینکه می بینی این همه چیز بهت تعلق داره حیرانی. بعد به مرور زمان دیوارها فرسوده می شن. چوب ها از بعضی قسمت ها پوسیده می شن و می فهمی که عشقت به اون خونه به خاطر کمالش نیست؛ بلکه به خاطر عیب و نقص هاشه. تمام سوراخ سنبه هاش رو یاد می گیری. یاد می گیری چطور کاری کنی که وقتی هوا سرده، کلید توی قفل گیر نکنه، یا در کمد رو چطور باز کنی که جیرجیر نکنه. اینا رازهای کوچیکی هستن که خونه رو مال آدم می کنن.
فردریک بکمن
کتاب #مردی_به_نام_اوه (اُوه)
دوست داشتن یک نفر، مثل نقل مکان کردن به یه خونه ست. اولش عاشق همه ی چیزهایی میشی که برات تازگی دارن. هر روز صبح از اینکه می بینی این همه چیز بهت تعلق داره حیرانی. بعد به مرور زمان دیوارها فرسوده می شن. چوب ها از بعضی قسمت ها پوسیده می شن و می فهمی که عشقت به اون خونه به خاطر کمالش نیست؛ بلکه به خاطر عیب و نقص هاشه. تمام سوراخ سنبه هاش رو یاد می گیری. یاد می گیری چطور کاری کنی که وقتی هوا سرده، کلید توی قفل گیر نکنه، یا در کمد رو چطور باز کنی که جیرجیر نکنه. اینا رازهای کوچیکی هستن که خونه رو مال آدم می کنن.
فردریک بکمن
کتاب #مردی_به_نام_اوه (اُوه)
@asheghanehaye_fatima
این روزا مردم فقط کامپیوتر دارن و دستگاه اسپرسو.
جامعه ای که توی اون هیچکس نمی تونه به یه روش منطقی، با دست بنویسه و با دست، قهوه دم کنه، کجا میره؟ کجا؟
#فردریک_بکمان
کتاب #مردی_به_نام_اوه
این روزا مردم فقط کامپیوتر دارن و دستگاه اسپرسو.
جامعه ای که توی اون هیچکس نمی تونه به یه روش منطقی، با دست بنویسه و با دست، قهوه دم کنه، کجا میره؟ کجا؟
#فردریک_بکمان
کتاب #مردی_به_نام_اوه
@asheghanehaye_fatima
دوست داشتن یک نفر، مثل نقل مکان کردن به یه خونه ست. اولش عاشق همه ی چیزهایی میشی که برات تازگی دارن. هر روز صبح از اینکه می بینی این همه چیز بهت تعلق داره حیرانی. بعد به مرور زمان دیوارها فرسوده می شن. چوب ها از بعضی قسمت ها پوسیده می شن و می فهمی که عشقت به اون خونه به خاطر کمالش نیست؛ بلکه به خاطر عیب و نقص هاشه. تمام سوراخ سنبه هاش رو یاد می گیری. یاد می گیری چطور کاری کنی که وقتی هوا سرده، کلید توی قفل گیر نکنه، یا در کمد رو چطور باز کنی که جیرجیر نکنه. اینا رازهای کوچیکی هستن که خونه رو مال آدم می کنن.
#فردریک_بکمن
کتاب #مردی_به_نام_اوه
دوست داشتن یک نفر، مثل نقل مکان کردن به یه خونه ست. اولش عاشق همه ی چیزهایی میشی که برات تازگی دارن. هر روز صبح از اینکه می بینی این همه چیز بهت تعلق داره حیرانی. بعد به مرور زمان دیوارها فرسوده می شن. چوب ها از بعضی قسمت ها پوسیده می شن و می فهمی که عشقت به اون خونه به خاطر کمالش نیست؛ بلکه به خاطر عیب و نقص هاشه. تمام سوراخ سنبه هاش رو یاد می گیری. یاد می گیری چطور کاری کنی که وقتی هوا سرده، کلید توی قفل گیر نکنه، یا در کمد رو چطور باز کنی که جیرجیر نکنه. اینا رازهای کوچیکی هستن که خونه رو مال آدم می کنن.
#فردریک_بکمن
کتاب #مردی_به_نام_اوه
@asheghanehaye_fatima☘
ساکت میایستد و حلقهٔ ازدواجش را در انگشتش میچرخاند.
انگار میخواهد چیزی بگوید ولی نمیداند چی.
همیشه برایش بینهایت سخت است که یک مکالمه را پیش ببرد.
این کار همیشه وظیفهٔ زنش بوده. اُوِه بیشتر وقتها فقط پاسخ میداده.
این شرایط برای هر دویشان هنوز جدید است. سرانجام اُوِه چمباتمه میزند، گلهای پژمرده را که هفته پیش کاشته بود از خاک در میآورد و آنها را با احتیاط توی یک ساک نایلونی میگذارد. خاک را با احتیاط میکَند تا گلهای جدید را بکارد.
خاک یخ زده.
دوباره که از جایش بلند میشود، به زنش میگوید: ( برق را باز هم گرون کردهاند)
سپس دست در جیب شلوار آنجا میایستد و زنش را تماشا میکند.
در آخر دستش را با احتیاط روی سنگ بزرگ میگذارد و با ملایمت طوری نوازشش میکند که انگار گونهٔ زنش باشد
زمزمه میکند: "دلم واسهات تنگ شده"
شش ماه میشود که زنش فوت کرده و اُوِه هنوز هم روزی دوبار توی خانه میچرخد و رادیاتورها را وارسی میکند، مبادا زنش درجهشان را یواشکی بالا برده باشد.
#مردی_به_نام_اوه
#فردریک_بکمن
ساکت میایستد و حلقهٔ ازدواجش را در انگشتش میچرخاند.
انگار میخواهد چیزی بگوید ولی نمیداند چی.
همیشه برایش بینهایت سخت است که یک مکالمه را پیش ببرد.
این کار همیشه وظیفهٔ زنش بوده. اُوِه بیشتر وقتها فقط پاسخ میداده.
این شرایط برای هر دویشان هنوز جدید است. سرانجام اُوِه چمباتمه میزند، گلهای پژمرده را که هفته پیش کاشته بود از خاک در میآورد و آنها را با احتیاط توی یک ساک نایلونی میگذارد. خاک را با احتیاط میکَند تا گلهای جدید را بکارد.
خاک یخ زده.
دوباره که از جایش بلند میشود، به زنش میگوید: ( برق را باز هم گرون کردهاند)
سپس دست در جیب شلوار آنجا میایستد و زنش را تماشا میکند.
در آخر دستش را با احتیاط روی سنگ بزرگ میگذارد و با ملایمت طوری نوازشش میکند که انگار گونهٔ زنش باشد
زمزمه میکند: "دلم واسهات تنگ شده"
شش ماه میشود که زنش فوت کرده و اُوِه هنوز هم روزی دوبار توی خانه میچرخد و رادیاتورها را وارسی میکند، مبادا زنش درجهشان را یواشکی بالا برده باشد.
#مردی_به_نام_اوه
#فردریک_بکمن
همهی ما فکر میکنیم هنوز به اندازه کافی زمان داریم تا با دیگران یک سری کارها را انجام دهیم و به آنها چیزهایی را که میخواهیم و باید، بگوییم و بعد ناگهان اتفاقی میافتد که باعث میشود بایستیم و به کلماتی مثل «اگر» و «ایکاش» فکر کنیم.
✏️ #فردریک_بکمن
📚 #مردی_به_نام_اوه
@asheghanehaye_fatima
✏️ #فردریک_بکمن
📚 #مردی_به_نام_اوه
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
دوست داشتن یک نفر، مثل نقل مکان کردن به یه خونه ست. اولش عاشق همه ی چیزهایی میشی که برات تازگی دارن. هر روز صبح از اینکه می بینی این همه چیز بهت تعلق داره حیرانی. بعد به مرور زمان دیوارها فرسوده می شن. چوب ها از بعضی قسمت ها پوسیده می شن و می فهمی که عشقت به اون خونه به خاطر کمالش نیست؛ بلکه به خاطر عیب و نقص هاشه. تمام سوراخ سنبه هاش رو یاد می گیری. یاد می گیری چطور کاری کنی که وقتی هوا سرده، کلید توی قفل گیر نکنه، یا در کمد رو چطور باز کنی که جیرجیر نکنه. اینا رازهای کوچیکی هستن که خونه رو مال آدم می کنن.
#فردریک_بکمن
کتاب #مردی_به_نام_اوه
دوست داشتن یک نفر، مثل نقل مکان کردن به یه خونه ست. اولش عاشق همه ی چیزهایی میشی که برات تازگی دارن. هر روز صبح از اینکه می بینی این همه چیز بهت تعلق داره حیرانی. بعد به مرور زمان دیوارها فرسوده می شن. چوب ها از بعضی قسمت ها پوسیده می شن و می فهمی که عشقت به اون خونه به خاطر کمالش نیست؛ بلکه به خاطر عیب و نقص هاشه. تمام سوراخ سنبه هاش رو یاد می گیری. یاد می گیری چطور کاری کنی که وقتی هوا سرده، کلید توی قفل گیر نکنه، یا در کمد رو چطور باز کنی که جیرجیر نکنه. اینا رازهای کوچیکی هستن که خونه رو مال آدم می کنن.
#فردریک_بکمن
کتاب #مردی_به_نام_اوه
دنیایی شده که آدم را دور می اندازند قبل از اینکه تاریخ مصرفش تمام شود.
#مردی_به_نام_اوه📚
#فردریک_بکمن🖌
@asheghanehaye_fatima
#مردی_به_نام_اوه📚
#فردریک_بکمن🖌
@asheghanehaye_fatima