عاشقانه های فاطیما
807 subscribers
21.2K photos
6.48K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
ما تکیه داده نرم به بازوی یکدیگر 
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود 
سرهایمان چو شاخه سنگین ز بار و برگ 
خامش، بر آستانه محراب عشق بود

من همچو موج ابر سپیدی کنار تو 
بر گیسویم نشسته گل مریم سپید 
هر لحظه می‌چکید ز مژگان نازکم 
بر برگ دست‌های تو، آن شبنم سپید

#فروغ_فرخزاد

@asheghanehaye_fatima
قربان مردمک‌های سرگردان چشم‌هایت بروم
قربان غم و شادی‌ات بروم
تو چه هستی که جز در تو
آرام نمی‌گیرم...

#فروغ_فرخزاد


@asheghanehaye_fatima
شعری چاپ نشده از #فروغ_فرخزاد



...در ارتباط دو شاعر بزرگ معاصر از دیداری می توان یاد کرد که در آن زنده یاد فروغ فرخزاد با زنده یاد سیاوش کسرایی برای دیدن زندانی های سیاسی رفتند .
حاصل این دیدار برای شاعرِ تولّدی دیگر ، شعری است که در مجموعه  آثارش دیده نمی شود و تا کنون نیز اشاره ای بدان نشده است. این شعر را که از روی یک دستنوشته نقل می‌شود، در مردادماه ۱۳۳۷ خورشیدی سروده شده است

▫️کاوه گوهرین




افسوس من چه کور بوده‌ام از عشق
افسوس من چه دور بوده‌ام از درد
افسوس بر ستارهء خاموش
افسوس بر جرقهء دل سرد

در پشت میله‌ها
دیدم که آفتاب به زنجیر بسته بود
فریاد داشت زندگی، از رنج زیستن
امّا لبانِ پنجره، خاموش و خسته بود
چیزی در آن میان
درهم شکسته بود

دریای چشم‌ها
آوای چشم‌ها
چشمانِ آشنا شده با خارهای مرگ
محصور در سیاهیِ دیوارهای مرگ
در پشت میله‌ها

افسوس من چه بوده‌ام در باغِ دوستی
تک‌شاخه‌ای نداده به کس، تاجِ بار و برگ
تندیس‌وار، با خود و بیگانه از همه
استاده در گذرگهِ رگباری از تگرگ

در پشتِ میله‌ها
چون آتشی که در برِ خورشید می‌نهند
پا تا به سر ز شرمِ حقارت گداختم
آری در آن دقایقِ کوتاه
من عشق را و دردِ بشر را شناختم

بدرود با ستارهء خاموش
بدرود با جرقّهء دل‌سرد
امّید بر دریچهء آتش
امّید بر ترانهء شبگرد!


#فروغ_فرخزاد


@asheghanehaye_fatima
من چه می‌دانم سر انگشتش چه کرد
در میان خرمن گیسوی من
آنقدر دانم که این آشفتگی
زان سبب افتاده اندر موی من



#فروغ_فرخزاد

@asheghanehaye_fatima
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر تواَم سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیَم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیَم زآلودگی ها کرده پاک
ای تپش های تن سوزان من
آتشی در سایهٔ مژگان من
ای ز گندمزارها سرشارتر
ای ز زرین شاخه ها پر بارتر
ای در ِ بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ِ ظلمتِ تردید ها
با تواَم دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر ، جز درد خوشبختیم نیست


این دل تنگ من و این بار نور ؟
هایهوی زندگی در قعر گور ؟


ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
آه ، ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته
چون ستاره ، با دو بال زرنشان
آمده از دوردست آسمان
از تو تنهاییم خاموشی گرفت
پیکرم بوی همآغوشی گرفت
جوی خشک سینه ام را آب ، تو
بستر رگهام را سیلاب ، تو
در جهانی این چنین سرد و سیاه
با قدمهایت قدمهایم به راه


ای به زیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته
گونه هام از هرم خواهش سوخته
آه ، ای بیگانه با پیراهنم
آشنای سبزه زاران تنم
آه ، ای روشن طلوع بی غروب
آفتاب سرزمین های جنوب
آه ، آه ای از سحر شاداب تر
از بهاران تازه تر سیراب تر
عشق دیگر نیست این ، این خیرگیست
چلچراغی در سکوت و تیرگیست
عشق چون در سینه ام بیدار شد
از طلب پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم ، من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم
ای لبانم بوسه گاه بوسه ات
خیره چشمانم به راه بوسه ات
ای تشنج های لذت در تنم
ای خطوط پیکرت پیراهنم
آه ، می خواهم که بشکافم ز هم
شادیَم یکدم بیالاید به غم
آه ، می خواهم که برخیزم ز جای
همچو ابری اشک ریزم هایهای


این دل تنگ من و این دود عود ؟
در شبستان ، زخمه های چنگ و رود ؟
این فضای خالی و پروازها ؟
این شب خاموش و این آوازها ؟


ای نگاهت لای لایی سِحربار
گاهوار ِ کودکان بی قرار
ای نفسهایت نسیم نیمخواب
شسته از من لرزه های اضطراب
خفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیاهای من


ای مرا با شور شعر آمیخته
این همه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لا جرم شعرم به آتش سوختی

#فروغ_فرخزاد
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
( ای دو چشمانت رهی روشن به سوی شهر زیبایی
ای نگاهت باده ای در جام مینایی
آه ، بشتاب ای لبت همرنگ خون لالهٔ خوشرنگ صحرایی
ره ، بسی دور است
لیک در پایان این ره ... قصر پر نور است . )
می نهم پا بر رکاب مرکبش خاموش
می خزم در سایهٔ آن سینه و آغوش
می شوم مدهوش .

#فروغ_فرخزاد
#عزیز_روزهام

.@asheghanehaye_fatima

چرا بیهوده می‌کوشی که بگریزی زِ آغوشم ؟
از این سوزنده‌تر هرگز نخواهی یافت آغوشی

#فروغ_فرخزاد
#شما_فرستادید


@asheghanehaye_fatima
•••

هربار که اسمت را می‌نویسم تنم مشوش می‌شود و می‌لرزد. اسمت مثل خبر مبارکی است که به گوش جانم می‌رسد و همه‌ی امیدها و آرزوهایم را برمی‌انگیزد و بیدار می‌کند.


#فروغ_فرخزاد به #ابراهیم_گلستان

@asheghanehaye_fatima
انگار من از جای بریده‌‌ی زخمی در تنِ تو روییده‌ام
آخ
دوستت دارم...

#فروغ_فرخزاد
#شما_فرستادید

@asheghanehaye_fatima