@asheghanehaye_fatima
صبح زود زمزمه افتاد که ما باید با یک زورق سفر کنیم، فقط تو و من، و هرگز ذیروحی در جهان از این سفر به کشوری و مقصدی چیزی نخواهد دانست.
در آن اقیانوس بی ساحل، با لبخند خاموش گوش کننده ی تو
ترانه های من به صورت ملودی موج می زنند،
آزاد مثل امواج، آزاد از همه ی بند های کلمات.
آیا هنوز وقت آن نرسیده؟ آیا کارهایی هست که هنوز باید کرده شود؟
نگاه کن، شب روی ساحل فرونشسته است،
و مرغان دریایی در فروغ رنگ پریده به آشیانه هاشان پرواز می کنند.
که می داند چه وقتی زنجیر ها خواهند گسست؛
و زورق ، مثل آخرین پرتو غروب آفتاب، در شب محو خواهد شد؟
#رابیندرانات_تاگور
ترجمه #ع_پاشایی
مجموعه گیتانجلی
صبح زود زمزمه افتاد که ما باید با یک زورق سفر کنیم، فقط تو و من، و هرگز ذیروحی در جهان از این سفر به کشوری و مقصدی چیزی نخواهد دانست.
در آن اقیانوس بی ساحل، با لبخند خاموش گوش کننده ی تو
ترانه های من به صورت ملودی موج می زنند،
آزاد مثل امواج، آزاد از همه ی بند های کلمات.
آیا هنوز وقت آن نرسیده؟ آیا کارهایی هست که هنوز باید کرده شود؟
نگاه کن، شب روی ساحل فرونشسته است،
و مرغان دریایی در فروغ رنگ پریده به آشیانه هاشان پرواز می کنند.
که می داند چه وقتی زنجیر ها خواهند گسست؛
و زورق ، مثل آخرین پرتو غروب آفتاب، در شب محو خواهد شد؟
#رابیندرانات_تاگور
ترجمه #ع_پاشایی
مجموعه گیتانجلی
جهان
هنگامی انسان را دوست میداشت
که او لبخند میزد
آنگاه که خندید
جهان از او بیمناک شد.
#رابیندرانات_تاگور
برگردان: #ع_پاشایی
@asheghanehaye_fatima
هنگامی انسان را دوست میداشت
که او لبخند میزد
آنگاه که خندید
جهان از او بیمناک شد.
#رابیندرانات_تاگور
برگردان: #ع_پاشایی
@asheghanehaye_fatima